شماره ۴۰۹ | ۱۳۹۳ چهارشنبه ۳۰ مهر
صفحه را ببند
خاطره‌بازی
تفریحات شب

شهرام اقبال‌زاده  نویسنده و عضو شورای کتاب کودک

تا به حال به آنچه از کودکان آموخته‌ایم، فکر کرده‌اید؟ ماجرا از گذراندن یک روز تعطیل در کنار همسر و فرزندم آغاز شد.
دختر 5/2ساله‌ام به‌شدت مشغول بازی بود. من هم مشغول کارهای خودم بودم. ناگهان چشمم به حرکتی از سوی او افتاد که از دیدنش ناراحت شدم. به واسطه ناراحتی که از دیدن آن حرکت در من ایجاد شده بود با لحن تند و خشنی سرش فریاد زدم. او را توبیخ کردم و پرسیدم چرا داری این کار را می‌کنی؟ تا پیش از این نه‌تنها هیچ‌وقت با دخترم این‌گونه صحبت نکرده بودم بلکه اساسا عادت به پرخاشگری و سخن گفتن با لحن تند ندارم. به‌هرحال در آن لحظه کنترل خودم را از دست داده بودم و مشغول فریاد زدن بر سر یک کودک 5/2ساله بودم.
هیچ‌وقت حتی فکرش را هم نمی‌کردم چنین کاری از من سر بزند. دخترم به چشمانم خیره شد و از انجام آن کار صرف‌نظر کرد. با نگاهی که هنوز هم به چشمان من دوخته شده بود از من دور شد. چند دقیقه گذشت. اتفاقی افتاد که از دیدنش به‌شدت متعجب شدم.
کودکم دوباره نزد من آمد و با آرامش و متانتی قابل‌تامل گفت:  بابا جون شما میتونستی با لحن آرومی انجام ندادن این کار رو از من بخوای... شهرام اقبال‌زاده که معتقد است در حوزه کودک نکات زیادی را آموخته، آن روز از یک دختر 5/2ساله، آن هم دختر خودش درس بزرگی آموخت. دومین خاطره‌ای که در ذهنم نقش بسته مربوط به سال‌ها پیش است. سال‌هایی که سنین نوجوانی را سپری و در یک خانواده پرجمعیت زندگی می‌کردم. خانه ما یکی از همان خانه‌های قدیمی‌گلی بود که از اتاق‌های متعدد و زیرزمینی نم گرفته، تشکیل می‌شد. پشت پستوی خانه محلی قرار داشت که همه خوراکی‌های مرسوم در آن دوره، آن‌جا قرار داشت. درواقع به واسطه پرجمعیت بودن خانه ما، تمام آذوقه خانواده در همان پستو قرار داشت.
پستویی که همیشه در خودش و یخدانی که درونش قرار داشت، قفل بود و کلیدش هم دست مادر. یک روز از روزهای همان سال‌ها از مدرسه به خانه بازگشتم و در کمال تعجب دیدم در یخدان باز است. وسوسه شدم بروم داخل و به انبار آذوقه ناخونک بزنم. متوجه شدم در یخدان هم باز است. وسوسه‌ام به آذوقه‌ها از یادم رفت و کنجکاو شدم ببینم درون یخدان همیشه قفل چه چیزی است. این را هم بگویم که انتظار هر چیزی غیر از آنچه با آن مواجه شدم را داشتم.
یخدان پر بود از کتاب‌های گوناگون با رنگ‌ها و اندازه‌های متنوع. نگاهم به کتاب‌های رویی جلب شد. «تفریحات شب» محمد مسعود و «در تلاش برای معاش» او نظرم را به خود جلب کردند. در ادامه چشمم به کتاب‌هایی درباره تاریخ اندیشه و کتابی درباره حضرت‌علی(ع) نیز نظرم را به سمت
خود بردند.
کتاب آخر با ترجمه کاظم امامی جمله‌ای داشت به این مضمون: «تقدیم به تمام مبارزان عدالت و آزادی». همه کتاب‌هایی که نظرم را به خود جلب کرده بودند را زیر بغلم زدم و یواشکی خارج شدم. 2 روز طول کشید تا خواندن آنها را به پایان برسانم. کتاب «تفریحات‌شب» درباره شبگردی‌های مسعود بود. در نگاه اول که به شبگردی‌ها می‌پرداختی، به نظرت می‌رسید موضوعات قبیحی را طرح کرده است اما جذابیت کتاب باعث شد در همان سن‌و‌سال انتقاد اجتماعی موجود در بطن کتاب را درک کنم.


تعداد بازدید :  277