روزنامه شهروند کد خبر: 212492 تاریخ خبر: ۱۴۰۱ پنج شنبه ۲ تير داستانک بهترین خبر برای تنیسور اسکار پرز تنیسور برجسته اسپانیایی پس از سال ها موفق به بردن چك قهرمانی مسابقات چلنجر شد. او پس از این كه با لبخند از جلوی عکاسان عبور كرد، وارد پاركینگ شد. اسکار به سوی خودروی خود می رفت كه زنی به او نزدیك شد. زن ظاهرا از طرفداران این تنیسور مشهور بود. او پیروزی اسکار را تبریك گفت، سپس ملتمسانه گفت پسرش به خاطر ابتلا به یک بیماری سخت، مشرف به مرگ است و او قادر به پرداخت حق ویزیت دكتر و هزینه بالای بیمارستان نیست. اسکار تحت تأثیر حرف های زن قرار گرفت و چك مسابقه را به او داد. هفته بعد یكی از مدیران مسابقات چلنجر برای اسکار فاش کرد آن زن یك شیاد بوده و نه تنها بچه مشرف به مرگ ندارد، بلكه اصلا ازدواج هم نكرده است. اسکار پس از شنیدن این خبر از مدیر پرسید: <<منظورتان این است كه مریضی یا مرگ هیچ بچه ای در میان نبوده؟>> مدیر پاسخ داد: <<بله همین طور است.>> اسکار سپس لبخندی زد و گفت: <<در این هفته این بهترین خبری است كه شنیدم.>> زوایای مختلف یک مشکل پزشک تازه وارد یك تیمارستان روزی یكی از بیماران را دید كه به نحوی عصبی در حال عقب و جلو رفتن كنار یك صندلی است و نام زنی را تكرار می كند. پزشک از مدیر تیمارستان پرسید: <<این مرد چرا این كار را می كند؟>> مدیر تیمارستان گفت: <<خب واضح است که او نام یک زن را تکرار می کند. این مرد عاشق آن زن بود و می خواست با او ازدواج کند اما یک روز قبل از مراسم، زن قول و قرار ازدواج با او را به هم می زند.>> پزشک به گشت و گذار خود در تیمارستان ادامه داد تا این كه در اتاقی دیگر مردی را دید كه مکرر سر خود را به دیوار کوبیده و به زمین و زمان بد و بیراه می گفت. نکته جالب این بود که این مرد نیز نام همان زن را تکرار می کرد. پزشک از مدیر تیمارستان پرسید: <<مشکل این مرد چیست؟ او هم که همان نام را تکرار می کند!>> مدیر تیمارستان گفت: <<خب ماجرا این است که آن زن عاقبت با این مرد ازدواج كرد.>> آزمایش حقیقت و راستی صدها سال پیش یك شاهزاده چینی قصد ازدواج کرد. او تصمیم گرفت تمام دختران معرفی شده را امتحان كند. او به هر دختر یك تخم گل داد و گفت: <<هر كس بتواند زیباترین گل را برایم پروش دهد، ملكه آینده چین خواهد شد.>> در میان دختران، دخترکی ساده بود كه دانه را در گلدانی كاشت و هر چه در توان داشت به كار بست اما هیچ گلی سبز نشد. سرانجام پس از پنج ماه، در روز موعود گلدان خالی را به دست گرفت و با اینكه چیزی برای نمایش نداشت به قصر آمد. سایر دختران با گلدان هایی كه گلی زیبا در آن بود در قصر حاضر شدند. شاهزاده گل های همه را بررسی کرد و در میان تعجب همه، دخترکی را كه در گلدان او گلی نروییده بود انتخاب كرد. شاهزاده در برابر اعتراض دیگران چنین گفت: <<این دختر تنها كسی است كه گل مورد نظر من را به ثمر رساند، زیرا همه دانه هایی كه به شما دادم در آب جوشیده بودند و امكان نداشت گلی از آنها سبز شود.>> تفاوت مدرسه و دانشگاه در مدرسه آموختیم هر چیزی را تقسیم كنیم، مردم آزاری نكنیم، هرچیز كه پیدا كردیم به صاحبش بازگردانیم، ظرف غذایمان را خودمان بشوییم، به چیزهایی كه مال ما نیست دست نزنیم، وقتی كسی را ناراحت كردیم بلافاصله از او عذرخواهی كنیم، متعادل زندگی كنیم، در طول روز مطالعه كنیم، كمی هم بیاندیشیم، دست همدیگر را بگیریم تا متفرق نشویم، دانستیم ماهی های طلایی، قناری ها و گل ها همه می میرند، ما نیز همین طور. اما آنچه در دانشگاه به ما نیاموختند مهارت های مربوط به روابط انسانی، نحوه سازگاری با مردمانی كه با آن ها زندگی می كنیم، این که چگونه والدین خوبی باشیم، چگونه عقل معاش داشته باشیم، چگونه درك درستی از معنی زندگی داشته باشیم، چگونه به خود علاقه مند باشیم و بسیاری چیزهای دیگر بود.