روزنامه شهروند کد خبر: 186916 تاریخ خبر: ۱۳۹۹ سه شنبه ۱۷ تير بسیاری از کودکان بازمانده از تحصیل در سیستان و بلوچستان وارد چرخه قاچاق سوخت می‌شوند زندگی بر مدار سوختن سهم کودکان سوخت‌‌بر از هر سفر، 20 تا 30‌هزار تومان است [لیلا مهداد] تانکرها بوی بنزین می دهند. از تهران، مشهد و شهرهای دیگر می آیند و دل به جاده پرخطر می زنند برای رسیدن به زاهدان و ایرانشهر. سوخت بَرها لحظه شماری می کنند برای رسیدن شان. گالن ها پُر و سوخت بَرها سوار بر تانکرها راه <<چابهار>> را در پیش می گیرند برای رسیدن به پاکستان. بعضی هم از بندرعباس می آیند برای تازه کردن دیدار با سوخت کِش ها در <<زرآباد>> و بعد <<چابهار>> برای گذشتن از مرز. مردها چشم می دوزند به جاده ها تا بنزین را به مشتری 110هزار تومانی آن سوی مرز برسانند. راه دریا هم هست، برای رسیدن بنزین ها به مقصد؛ مرزهای آبی 250، 251 و 254. گازوییل کِشی، اولین و آخرین انتخاب بیشتر مردهای بلوچستان است. پسربچه ها از 12-10سالگی بعد از خواندن آخرین صفحات کتاب های ابتدایی، روی صندلی تویوتاها برای شاگردی می نشینند. شیشه پاک می کنند، تعویض لاستیک ها را به عهده می گیرند، گالن ها را جابه جا می کنند و ترس تیراندازی و سوختن در آتش بنزین را به جان می خرند برای 20تا 30هزار تومان. تویوتای کِرم رنگ، رویای مشترک پسربچه هاست در بلوچستان. 120هزار بازمانده از تحصیل در رده سنی 6 تا 18سال آمار منطقه بلوچستان مرکزی و جنوبی است؛ در نتیجه فقر. همین یک هفته پیش بود که علیم یارمحمدی، نماینده مردم زاهدان در مجلس از جولان افسارگسیخته فقر در قسمت جنوبی استان سیستان وبلوچستان گفت. به گفته یارمحمدی، حدود 75درصد مردم استان به ویژه بلوچستان زیرخط فقر امنیت غذایی اند: <<بیشتر افرادی که اقدام به قاچاق سوخت می کنند، مردم عادی همان منطقه اند؛ آدم هایی که به دنبال تأمین معیشت و نیازهای اولیه خود هستند و برای مبلغ ناچیزی این کار را انجام می دهند.>> نماینده زاهدان از 158 تریلی و کامیونی گفته بود که وارد سیستان وبلوچستان می شدند، کامیون ها و تریلی هایی که حدود 100تایشان با بارنامه جعلی سوخت قاچاق می کردند. انتخاب بچه های این مناطق از کودکی، ترس از بیراهه ها به مرز رسیدن را به جان می خرند تا وقتی 20ساله شدند، کارکُشته شوند، به شرط نسوختن در آتش. ناف پسرها را با سرنوشت گازوییل کِشی می بُرند. <<شاهل>> دوسالی است از جاده های خاکی جان سالم به در برده و حالا 12ساله است. <<10ساله بودم که پدرم از دنیا خداحافظی کرد. نان برای خوردن نداشتیم. چند روز در حسرت نانِ خشک ماندن، می دانید یعنی چه؟ پدرم نه مواد جابه جا می کرد، نه معتاد بود. مثل همه پدرهای اینجا سوخت کِش بود. یک روز رفت و دیگر به خانه برنگشت؛ سوخت.>> ارث پدر برای <<شاهل>> و پنج خواهر و برادر کوچک ترش، خانه ای کوچک بود و دوسالی است که <<شاهل>> شاگردی عمویش را می کند تا خانه بی نان نماند. <<عمویم خرج هشت نفر را می دهد. نمی توانست جور ما را هم بکشد. شاگردی ا ش را می کنم و برای هر سفر 30هزارتومان می گیرم. ما با تویوتا می رویم اما بعضی ها با 405 و سواری های دیگر می روند. می دانید سوار یک بمب متحرک بودن یعنی چه؟ هر ماشین حمل سوخت یک بمب متحرک است برای راننده و شاگرد. ما هربار سوار این بمب از جاده ها می گذریم. این کار، استرس زیادی دارد.>> <<شاهل>> مثل بیشتر بچه ها یاد گرفته از ترس جاده چیزی به خانه نگوید و تنها حرفش از لاستیک عوض کردن و پاک کردن شیشه باشد: <<نباید کسی ترس را در چشم مان ببیند. امید مادرها به پسرهاست، نباید ناامیدشان کرد. سوخت بَری کار سختی نیست اما ترس زیادی دارد. این کار یعنی بازی با جان.>> تیراندازی <<سراوان>> مقصد بچه های <<جام جم>> زاهدان است. مردان کوچکی که برای 100 تا 120هزار تومان سفر پرخطر را به جان می خرند تا بشکه های لبریز از بنزین ها را به دست واسطه های <<سروان>> برسانند؛ مرزنشینان راه بَلَد. <<الیاس>> 10سال بیشتر نداشت که پا درجاده گذاشت. <<دوساله بودم که پدرم در همین کار کُشته شد. هشت سال، مادربزرگ و عمویم خرج خانه مان را دادند تا 10ساله و نان آور خانه شدم. بچه ها اینجا بعد از ابتدایی، فارغ التحصیل می شوند. 80درصد بچه ها شاگرد سوخت بَرها هستند، چون یا پدرشان کشته شده یا تیر خورده یا معلول و خانه نشین شده اند.>> <<الیاس>> سه سال شاگردی کرد تا پایش به پدال کلاچ و ترمز برسد و ماشین خودش را داشته باشد. <<20سال دارم و خیلی ها مقابل چشم مان سوختند؛ دوستانم، پسرعموهایم. این کار رحم ندارد. عاقبتش هیچ است. مرزها که باز بودند، هفته ای دو سه بار می رفتیم اما حالا پنج ماهی می شود مرزها بسته اند و ما بیکار شده ایم. سوخت می رسد اما بی فایده است.>> اولین روز که <<الیاس>> برای شاگردی رفت، <<کوچک بودم. خیلی ترسیده بودم. پلیس تیراندازی می کرد و تیرها به ماشین ها می خورد. شانس آوردیم. به سختی دَر رفتیم و زدیم جاده خاکی تا زنده بمانیم. تا مدت ها از ترس آن لحظه، خیس عرق از خواب می پریدم. فکر کنم بار سوم یا چهارم بود که زیر چرخ های ماشین جلویی خاک انداختند. ماشین چپ کرد و جلوی چشمانم سوخت. اعصاب مان خراب است. هرشب کابوس مرگ می بینیم.>>دَر هر خانه ای را در <<جام جم>> بزنید، مادری از دل نگرانی هایش برای دو، سه پسر سوخت کِش می گوید؛ کودکان و نوجوانانی که جور نَداری خانه را به دوش کشیده اند و در آتش و گلوله به جاده می زنند. <<اینجا فقر بیداد می کند. آدم هایی که از حال و روز ما بی خبرند، می گویند پدرهای شان به خاطر موادفروشی کشته شده اند. کسی که مواد برده، برای پشتش آن قدر گذاشته که نیاز ندارد برای نان شب در آتش و گلوله به جاده بزند. ما برای اینکه سر گرسنه زمین نگذاریم، می رویم سوخت بَری.>> الیاس می گوید: <<شاگردی سوخت بَری درآمدی ندارد. هر سفر 30هزار تومان عایدی دارد اما ماشین برای خودتان باشد، 100 تا 120هزار تومان می ماند. قابل مقایسه نیست. ما با 5درصد احتمال زنده بودن هربار به جاده می زنیم اما کسی به فکرمان نیست. شرکت یا کارخانه بزنند، اگر کسی رفت سراغ سوخت بَری.>> اتوبوس هایی که از شهرهای مختلف راه زاهدان را در پیش گرفته اند، در <<جام جم>> خستگی دَر می کنند تا دلال های بنزین و گازوییل برسند. دلال ها سوخت را به راننده ها می فروشند و آنها مَشک های پلاستیکی را پر از بنزین و گازوییل می کنند برای بردن به <<سراوان>>. <<الیاس>> هربار هشت ساعت راه را می رود و برمی گردد تا چهار- پنج بشکه را به آنجا برساند. <<گازوییل کِشی یک زنجیره است. اتوبوس ها به دلال ها می دهند و آنها به ما می فروشند تا ما به سراوان برویم و به واسطه ها بدهیم تا درنهایت بنزین یا گازوییل ها از مرز خارج شوند. پول بنزین و راه را بیرون کنیم، برایمان 100 تا 150هزار تومان سود می ماند اما اگر گیر بیفتیم، باید 10میلیون جریمه بدهیم، علاوه بر اینکه ماشین مان دوماه می خوابد.>> مرگ پسرها از فردای روز سوگ پدر، گازوییل کِش می شوند؛ سوخت بَری به قیمت نان سفره های خالی. سوخت بَرهای 12-10ساله، واقعیت شهر <<ستار>> اند. <<طرف های ما زیاد درس نمی خو انند. سیکل هم نمی گیرند. می روند برای سوخت کِشی. کاری که آخرش صددرصد مرگ است. خودم 18سال دارم و تنها تا سوم ابتدایی خوانده ام.>> شنیدن خبر مرگ عادی است؛ مرگ هایی از تیرخوردن، آتش گرفتن و چپ شدن تویوتای حامل بنزین. <<ستار>> بدبختی را بخش لاینفک <<چابهار>> و روستاهای اطرافش می داند. <<اینجا بدبختی زیاد است. داستان زندگی همه این بچه ها و سوخت کِش ها یکی است اما طرف های ما تریاک و اعتیاد کم است. پسرها، پدرهای شان را در سوخت کِشی، چپ کردن ماشین یا تیراندازی پلیس از دست می دهند. این طور نیست که پدرها پای اعتیاد باشند و پسرها را بفرستند تا دَمِ مرز. از سرناچاری و بی نانی است.>> تویوتاها استتار می شوند و خطر راه را به جان می خرند. راننده های هراسان دو، سه روزی به کوه پناه می برند تا گالن ها سالم به مقصد برسند. آنهایی که دریا را برای رسیدن انتخاب کرده اند، با قایق های شان چند روزی روی آب تاب می خورند تا گالن ها سلامت به مرز 250، 251 و... برسند. <<دردسر این کار زیاد است. ماشین ها هربار 1500 لیتر می برند و قایق ها 1200 لیتر. ماشین ها و قایق ها حتی زحمت جاساز هم به خود نمی دهند. گالن ها را بار می کنند و می روند پاکستان. برای دلال مرز فرقی ندارد سوخت را زن ببرد یا یک بچه پنج ساله یا مرد بالغ 40ساله، مهم سوختی است که به دستش می رسد.>> جاده ها که آرام می گیرند، سوخت بَرها هفته ای سه بار دل به جاده می زنند، تعدادی هم از دریا هم یک روز راه می روند تا به مرز برسند. سهم سوخت بَرهای 12-10ساله از این تجارت پرسود، 20هزارتومان برای هر سفر است؛ شاگردانی که به زحمت پای شان به پدال گاز و کلاچ می رسد و وظیفه تمیزکردن شیشه، بارزدن و جابه جا کردن بار را به عهده می گیرند تا سفره شان خالی از نان نماند. <<شاگردها هیچ مشکلی ندارند. ماشین را که بگیرند، راننده زندان می رود و شاگرد آزاد است، مگر اینکه حین تیراندازی شاگرد تیر بخورد.>> گرسنگی کشته شدن، زندان رفتن، معلول شدن سرنوشت بعضی پدرهای <<گلستان>> دشتیاری است. <<سهیل>> 13سال بیشتر نداشت که دعوا بر سر سوخت، پدرش را راهی زندان کرد تا او مدرسه را برای همیشه ترک کند و سوار یکی از تویوتاها شود برای شاگردی. <<از 13سالگی این کار را شروع کردم. ترکِ تحصیل کردم و رفتم سوخت بَری. اصلا یادم نیست تا کلاس چند خوانده ام. 70درصد بچه ها سوخت بَری می کنند. دوسال شاگردی کردم برای ماهی 500هزار تومان. باید شاگردی کنید تا راه و رسم کار را یاد بگیرید و رانندگی تان خوب شود.>> حکم حبس پدر که آمد، روزیِ خانه قطع شد. <<سهیل>> 13ساله تصمیم گرفت مرد خانه شود و خواهر و برادرهایش سرشان به درس و مشق گرم شود. <<من سوختم تا خواهر و برادرهایم زندگی کنند و به جایی برسند. راضی کردن مادرم یک هفته طول کشید. گرسنه ماندن خواهر و برادرهایم، مادرم را مجبور به قبول کردن کارِ من کرد.>> سفر اول <<سهیل>> به مرز پُر بود از ترس و دلهره. سفری پر از تعقیب و گریز. نیمه شب باید می رفتند تا کمتر به کمین ها بربخورند. چشم های گریان مادر تمام مسیر از یاد <<سهیل>> نرفت. <<مادرها در هر سفر می میرند و زنده می شوند تا پسرشان را دوباره ببینند. در سفر اول از ترس چشم هایم را بستم. تمام تنم می لرزید. فکر نمی کردم دوباره مادرم را ببینم. رسیدیم مرز اما پلیس ها آنجا هم بودند، مجبور شدیم وارد خاک پاکستان شویم. به زحمت جلوی اشک هایم را گرفتم. اگر گریه می کردم، امکان داشت راننده در سفر بعدی من را نبرد.>> دیدن مرگ از نزدیک تجربه <<سهیل>> بود در 15سالگی؛ چپ شدن ماشین جلویی و سکانس آخر زبانه های آتش که تویوتا را در خود می بلعید. <<در جاده نمیریم، از گرسنگی می میریم. تنها عایدی بیشتر خانه ها یارانه است. دوماه ماشین و راننده را گرفته بودند، دوماه بیکار ماندم و با یارانه روزگارمان گذشت.>> درآمد 500هزار تومانی ماهانه <<سهیل>> خرج هفت عایله خانه را نداد تا اینکه طلاهای عروسی مادر روی ترازوی طلافروشی، شد خرجِ خریدِ تویوتای قسطی برای <<سهیل>>. <<ماهی دومیلیون تومان قسط دادم تا ماشین برای خودم شد. هربار 10 بشکه می برم مرز. خرج راه و بنزین ماشین را بیرون بکشیم، سه چهار میلیون می ماند. دلال های پاکستان هم بلوچ اند. ایران بودند و حالا پاکستان زندگی می کنند. اینجا 60 لیتر می خریم 180هزار تومان می بریم مرز به روپیه می فروشیم. هر بشکه 11 تا 12هزار روپیه فروش می رود.>> مادرهای <<گلستان>> همیشه سیاهپوش اند. مرزها که بسته شدند، سفرهای یکی دو روزه طولانی تر شدند تا نان آوران نوجوان چهار- پنج روز در راه باشند برای رسیدن. <<مرزها که بسته شد، از مرز سرباز می رویم. چند ماشین قول و قرار می گذاریم و با هم راه می افتیم. قدیمی ترها بَلدِ راه می شوند برای فرار از پلیس های کمین کرده. یک بار پلیس ها تعقیب مان می کردند. خیلی ترسیده بودم و اصلا نمی دانستم چه کار کنم. فقط پایم را روی گاز فشار می دادم. قدیمی ترها نبودند، نمی دانستم چطور به دل کوه بزنم و در آن پناه بگیرم. دوشب در کوه ماندیم و بعد راه افتادیم. کوه خوف دارد. وهم آدم را می گیرد. خدا را شکر چند ماشین بودیم. اگر تنها بودم، حتما دیوانه می شدم.>> سردار محمد قنبری فرمانده انتظامی سیستان و بلوچستان پیش از این گفته است :<<پلیس مخالف امرار معاش مرزنشینان نیست اما باید روش های امرار معاش تغییر کند تا هم این افراد و هم پلیس متضرر نشوند>>. شناسنامه فقر، بی شناسنامه بودن، نبودِ شغل، نبودِ مدرسه و حداقل امکانات تحصیل و... زخم های سیستان وبلوچستان اند. براساس گزارش مرکز آمار ایران در پاییز 98، سیستان وبلوچستان در نرخ بیکاری رکورد زده است. سیستان وبلوچستان در تابستان 98 بالاترین نرخ بیکاری کشور را با رقم 15.2درصد به خود اختصاص داده بود، اگرچه نگاهی به عقب هم تغییر در این آمارها نمی دهد؛ چون فقر و محرومیت بخش لاینفک آمارهای این استان بوده است. در تیرماه ۹۷، مدیرکل کمیته امداد استان سیستان وبلوچستان گفته بود: <<۶۴ درصد مددجویان این استان در مناطق محروم و روستایی با ضرایب بالای محرومیت زندگی می کنند، به این ترتیب بیشتر خدمات این نهاد در این مناطق برنامه ریزی شده است.>> در تیر ۹۴ هم نماینده مردم خاش در مجلس شورای اسلامی با انتقاد از وضع توسعه نیافتگی استان سیستان وبلوچستان گفته بود: <<بالای ۷۰درصد مردم این استان زیر فقر مطلق زندگی می کنند، به طوری که رتبه توسعه نیافتگی استان در سال های ۶۵، ۷۵ و ۸۵ رتبه ۳۱ کشور بوده است.>>اسماعیل آزادی، مسئول تور کتاب کودک در استان های مختلف به <<شهروند>> از فقر مطلق شهرها و روستاهای سیستان وبلوچستان می گوید: <<بعضی از دانش آموزان این استان تابستان ها زیر درخت درس می خوانند و زمستان ها زیر آفتاب روی زمین می نشینند. خیلی از این دانش آموزان حتی کفش به پا ندارند. خیلی از این کودکان به دلیل فقر و فقدان توانایی وسایل تحصیل را ندارند، برای همین جذب مشاغل پرخطر می شوند.>> کودکانی که در مسابقه نقاشی تور کتاب کودک تانکرها و وانت های سوخت را به تصویر کشیدند، تا بخشی از واقعیت زندگی شان را به رخ بکشند. هرچند نقاشی دخترها بیشتر نشان از سوزن دوزی داشت و صنایع دستی : <<تعداد بالایی از پسرها تانکرها و وانت های سوخت بَر را نقاشی کرده بودند. عده ای هم سربازهای مسلسل به دست را نقاشی کرده بودند. خیلی تکان دهنده بود، آن هم در استانی با ظرفیت های بالا برای توسعه.>> آزادی از کپرها، خشکسالی، کودکان کار و بی شناسنامه های این استان می گوید. از کپرهایی که اطراف شان تا چشم کار می کند، خبری از زباله نیست، چون اهالی چیزی برای خوردن ندارند تا زباله ای داشته باشند. <<در دوران ارزانی خانواده های ساکن در این کپرها پنج هزار تومان روی 45هزار تومان یارانه می گذاشتند و یک کیسه آرد می خریدند و یک ماه تنها نان می خوردند. ریشه این فقر به خشکسالی این منطقه هم برمی گردد اما مهم ترین دلیل فقدان مدیریت در این منطقه است.>> به گفته مسئول تور کتاب کودک، کودکِ کار در سیستان و بلوچستان فراوان است، کودکانی که به جرم نداشتن شناسنامه حتی از یارانه هم محروم اند، چه برسد به مدرسه رفتن و درس خواندن. او می گوید: <<وضعیت بی شناسنامه ها خیلی بد است. در این منطقه روستاهایی وجود دارند که باورتان نمی شود در قرن بیست ویکم چنین جاها و آدم هایی باشند. اعتیاد یکی دیگر از آسیب هایی است که به وضوح به چشم می خورد. آسیبی که سرپرست خانه ها را به کام مرگ داده تا کودکان شان جزو کودکانِ کار شوند.>> تحصیل آمار بالای ترکِ تحصیل، بازماندگان تحصیل و داشتن آمار بالای فضای آموزشی فرسوده و کمبود فضای آموزشی از مواردی اند که همیشه نام سیستان وبلوچستان را خبرساز می کنند. داوود گلی، مسئول اطلاع رسانی آموزش وپرورش استان سیستان وبلوچستان معتقد است موضوعات بسیاری در این فرآیند تأثیر می گذارند: <<فرهنگ مردم، آداب و رسوم اجتماعی و شرایط اقتصادی خانواده ها باعث شده تعدادی از دانش آموزان مان، کودکِ کار شوند. بعضی در امرارمعاش کمک خانواده می کنند. تعدادی دیگر هم به واسطه شرایط اقتصادی و اجتماعی حاکم بر منطقه ترک ِتحصیل می کنند.>> او به <<شهروند>> می گوید: <<یکی از راهکارهای آموزش وپرورش استان موضوع نگهداشت دانش آموزانی است که درحال تحصیل اند. در واقع نگه داشتن دانش آموزان مهم تر از جذب ترک ِتحصیلی هاست. باید بتوانیم شرایطی فراهم کنیم. همین تعداد دانش آموز که سرکلاس هستند، تحصیل شان را ادامه دهند. در سالیان متمادی عقب ماندگی تاریخی در بسیاری از شاخص ها داشتیم اما حوزه آموزش وپرورش با فقر فضاهای آموزشی، نداشتن فضای آموزشی مجهز به حداقل ها، بالابودن موالید با استان همراه بودند.>> گلی از اضافه شدن هرسال 25هزار نفر به تعداد دانش آموزان استان خبر می دهد، موضوعی که باعث می شود آموزش وپرورش استان به استانداردهای مورد نظرش نرسد. <<تفاهمنامه ها، جلسات و... مختلفی برگزار شده تا جایی که سازمان نوسازی، مجمع خیرین و ... پای کار آمده اند اما هنوز به مقصود مدنظر نرسیده ایم. آمار بازماندگان دانش آموزان یا تارکان تحصیل در استان ما بالاست تا جایی که قرار است از ظرفیت وزارت رفاه هم بهره ببریم تا به کمک آموزش وپرورش سیستان وبلوچستان بیاید و در باسوادکردن، حمایت و همراهی مالی این وزارتخانه را داشته باشند.>> آموزش وپرورش سیستان وبلوچستان نزدیک به 6سال است به مسأله بازماندگان تحصیل و ترکِ تحصیلی ها ورود کرده تا آمارها را کاهش دهند هرچند گلی بر این باور است که هنوز نتوانسته اند این آمار را کاهش دهند یا مهار کنند. <<از 6سال پیش شروع به شناسایی این دانش آموزان کرده ایم. به این منظور با ثبت احوال، استانداری و بخشداری مناطق مختلف همکاری هایی داشتیم، حتی از ظرفیت تریبون های مختلف استفاده کرده ایم اما هنوز کاهشی را شاهد نیستیم. یکی از راهکارهای آموزش وپرورش دادنِ حق الزحمه به سوادآموزان کلاس های نهضت سوادآموزی است اما هنوز موفق به کاهش یا ریشه کنی ترک تحصیل نشده ایم.>>