سوشیانس شجاعیفرد طنزنویس
[email protected]
گزارش دیروز «شهروند» درباره کشتار حیوانات به منظور دستیابی به نیروهای ماورایی اعضای بدن آنها بود. گزارش جالبی بود. از شما چه پنهان چند وقت پیش که حس کرده بودم همسرم زیاد به من توجهی نمیکند، بنا به شنیدهها به یک عطاری رفتم تا دوای دردم را آنجا بیابم!
داخل مغازه عطاری شدم و گفتم: سلام عمو سبزیفروش! سبزیت آشیه؟!
هنوز به جمله بعدی نرسیده بودم که پیر عطار مرا از جهالت رهانید و گفت: ابله، سبزی فروشی سر کوچه پایینیه، اینجا عطاریه!
گفتم: ای پیر دانا، تو درست میگویی، من ژاژ خاییدم! مرا ببخش!
گفت: خب، شانس آوردی که بیت دومش رو نخوندی و گرنه همینجا همچین ژاژ میخاییدمت! حالا امرتون؟!
گفتم: هانای پیر و «مراد» من، دردم از یار است و درمانم از تو!
گفت: اسم شناسنامهای منو از کجا میدونی؟ فقط خانواده درجه یک من میدونند که من اسمم مراده و بقیه فکر میکنند اهورا اسم خودمه! خب حالا دردت چیه؟
گفتم: زنم!
گفت: خب اون که درد همه است! متأسفانه درمانی هم براش نیومده! منتها دقیقا بگو با چه بخشیش مشکل داری؟
گفتم: چند صباحی است توجه و مهر او نسبت به من کاهش یافته است.
گفت: خاک بر سرت. دوای دردت پیش منه، گرچه این آدم شل و وارفتهای که تو باشی، بعیده درمانپذیر باشه! بیا این معجون را بخور.
پرسیدم: بله؟! چی هست؟
گفت: بخور تقویت بشی. جگر خرگوشه! توی روغن مار هندی تفت داده شده. ولی نه، ریسک نکنم بهتره، بیا این پودر هوبره رو بخور، تضمینیه .
گفتم: صبر کن آقا صبر کن! شما مشکل منو چی تشخیص دادی؟!
گفت: مگه ناتوانی نداری؟ ریشه همه اختلافات زناشویی توی همینه!
گفتم: مرد حسابی، من...
گفت: آقا مودب باش! نه به اون لفظ قلم صحبت کردن و احترام اولت، نه به اینکه الان میخوای جد و آباد منو...! درست بگو ببینم مشکلت چیه؟
گفتم: ای شیخ، مرا ببخش، مرا از خود مران، خشمم از درد درون است! گفت: جدی؟ من فک کردم از کرم درون است! خب بگو ببینم مشکلت با زنت چیه؟ گفتم: کمی بهم بیتوجه شده.
فورا از داخل یک کیسه، یک چیزی مثل تاس تخته در آورد و گفت: چینی میخوای یا آلمانی؟ گفتم: چی؟ گفت: مهره مار چینی میخوای یا آلمانی اصل با گارانتی! گفتم خب اینجوری که شما میگی، آلمانی شو بده!
گفت: آره داداش، آلمانیش بهتره، چینیش توجه شاطر محلهتون رو هم بهت جلب نمیکنه، چه برسه به همسرت! علی کاووسی رو میشناسی؟ گفتم: نه
به عکسی که گوشه مغازهاش زده بود اشاره کرد و گفت: ایناهاش... ای روزگار انگار همین دیروز بود! اومده بود اینجا گفت آقا اهورا، مهره مار بده بهم، منم بهش دادم، رفت خارج! الانم قاپ نامزد کریستیان رونالدو رو دزدیده! بله ایرینا شایک! خب بگذریم! ببینم شام برات درست میکنه؟!
گفتم: کی؟ نامزد رونالدو؟! گفت: نه بابا، زنتو میگم، درصد بیمحلیشو میخوام بسنجم! گفتم: آره معمولا درست میکنه، گاهی هم میگه بریم بیرون. گفت: خب از الان باید فکر درمان کرد، پنج گرم قلوه موش هندی برات میذارم. ببینم رابطه مادرش باهات خوبه؟
گفتم: خب... راستشو بخوای گفت: من و من کردی یعنی خوب نیست دیگه! حدقه چشم گوزن زاگرسی برات میذارم، هر شب شام خونه مادر زن دعوتی! پدرزن داری؟ بیا، این پوست اضافی ببر مازندرانم یه جوری قاطی بال مرغ به خورد پدرزنت بده، اونم باهات خوب میشه! تخته نرد باهاش بازی میکنی؟ بیا این خال گوشتی خرس گیلانه، اینو قبل از رفتن به خانواده زنت بخور، توی تخته نرد موم دستت میشن!
گفتم: دستت درد نکند ای پیر، خدا تو را برای ما نگاه دارد. حساب ما چند میشود؟ گفت: قابل شما را ندارد، سه سکه! آره عزیز! همون فرمون قدیمی طور که اومدی پولش رو هم قدیمی طور بده! سه سکه در همیان تو یافت مینشود؟! گفتم: نه نشود! همیتوانم کارت کشیدن؟! گفت: کارت بکش، ولی کارمزدش را از تو میستانم! راستی حکایت این قدیمی حرف زدنت چیه؟ گفتم: روی کدوم یکی بکشم؟! راستش پدرم میگفت عطار از بزرگان و عرفای این مملکت بوده! من هم گفتم احترام شما واجبه، راستی کدومتون عطار واقعیه؟ گفت: همهمون اصلیم! مثل دریانیها تعدادمون زیاده و گرنه همهمون همون عطار هستیم که بابات گفته، رمزت چیه؟!