اول‌بار!
 

 

|  صادق رضازاده|

شنبه حوالی‌ ساعت هفت‌ونیم صبحانه‌اش را خورد و راهی مجلس شد. آن روز، جلسه مجلس نبود اما او به مجلس شورای ملی احضار شد. مردی بدقواره که لباس‌هایش را نامرتب می‌پوشید و تندتند حرف می‌زد، با بینی نسبتا بزرگی که داشت. سخت است که این ویژگی‌ها را به یک مقام عالیرتبه نسبت داد، اما از بس روزنامه‌های مخالفش درباره‌ او این‌طور نوشته بودند که خودش هم دیگر با لبخند می‌پذیرفت‌شان. اما آن روز مگر چه اتفاقی قرار بود بیفتد که او باید در روزی که جلسه‌ای نیست به مجلس برود؟ آن ‌هم زمانی که اکثریت نمایندگان هم آمده بودند و می‌خواستند در جلسه خصوصی به شور و مشورت بپردازند، این سردرگمی و حیرانیِ او را زیادتر می‌کرد. اما آن نمایندگان آمده بودند که یک چیزی را بگویند. می‌خواستند تمایل خودشان را برای تعیین نخست‌وزیری به عرض شاه برسانند. مجلس روزهای متلاطمی را سپری می‌کرد. اوضاعی ناامن که گواه از نارضایی و قدرت‌گیری عده‌ای داشت. آن صبح گفتند که حسین علا‌ء استعفا کرده است. او با تعجب همه را نگاه می‌کرد. حسین علاء، نخست‌وزیری که همین چند ساعت پیش استعفا کرده بود، چند شب پیش به خانه‌اش رفته بود. آن شب که بساط چای و خرما و شام مهیا بود و شمع‌های سر میز ذره‌ذره آب می‌شدند، علاء می‌خواست درخصوص یک موضوع با او مشورت کند. در تمامِ آن شب صحبت بر این گذشت که در آینده قرار است چه بکنند و وضع شرکت‌های نفتی جنوب چه می‌شود و از این قبیل حرف‌ها. هیچ یک درباره‌ استعفا صحبتی نکردند. آفتاب داشت به میانه‌ آسمان می‌رسید و هوای‌ بهاری داشت رو به گرمی می‌رفت. بالاخره جلسه تشکیل شد. از همان ابتدا یک همهمه‌ای کل مجلس را فرا گرفته بود. جمع‌های کوچک و چندنفره‌ای بودند که داشتند با هم مشورت می‌کردند و اکثرشان بر یک چیز اتفاق‌نظر داشتند و آن این بود که تصدی‌ سیدضیاءالدین باعث می‌شود که دوباره همان بگیروببندهای کودتای ‌سال ۱۲۹۹ تجدید شود. حال، کسی از آنها نه جرأت می‌کرد از شخص دیگری برای تصدی این مقام اسم ببرد و نه حتی مقتضیات روز اجازه می‌داد به کاندیدای مجری سیاست بیگانه رأی بدهند. صحبت‌های زیادی درگرفت و مذاکرات به طول انجامید و چندبار برای تنفس زنگ را به صدا درآوردند. در این بحبوبه یکی از نمایندگان که چند روز قبل از کشته‌شدن رزم‌آرا در آن اسفندِ مه‌آلود، به خانه مصدق رفته بود، او را از طرف شخص اول مملکت برای قبول نخست‌وزیری دعوت کرده بود. آن نماینده که با لکنت حرفش را می‌زد، هیچ تصور نمی‌کرد که او برای قبول کار حاضر شود. اسم او را که برد سریع و بدون هیچ‌گونه تأملی موافقت کرد و این پیشامد سبب شد که نمایندگان از محظور درآیند و همه به اتفاق کف بزنند و به او تبریک بگویند. اما او به یک دلیل قبول کرده بود و آن این بود که طرح نمایندگان راجع به ملی‌شدن صنعت نفت از بین نرود و در مجلس تصویب شود. همه می‌دانستند که اگر سیدضیاءالدین نخست‌وزیر می‌شد، دیگر مجلس نمی‌گذاشت تا مصدق بتواند موضوع را پیگیری کند و احتمالا او را تبعید می‌کردند. اما نه توقیف شد، نه تبعید و نه اخراج. او به‌طور قانونی نخست‌وزیر ایران شد.
7 اردیبهشت (1330)، آغاز نخست‏وزيري دكتر محمد مصدق در نوبت اول

 


 
http://shahrvand-newspaper.ir/News/Main/98023/اول‌بار!