| ماریو بارگاس یوسا|
موعظههای او عملی و ساده بود. وقتی که میرفت، همه از او حرف میزدند، از اینکه قدیس بود، معجزه میکرد، بوتهای سوزان را در صحرا دیده بود، مثل موسی، صدایی نام ناگفتنی خدا را برایش فاش کرده بود و همه جا درباره موعظهاش گفتوگو میکردند.
بدین سان، پیش از آنکه نظام سلطنتی به پایان برسد و بعد از آنکه نظام جمهوری آغاز شده بود، اهالی توکانو، سور، آمپارو و پومبال حرفهای او را شنیده بودند و از این ماه تا ماه دیگر، از این سال تا سال دیگر کلیساهای بون کونسلو، ژرموابو، ماساکارا و اینامبوپه رفتهرفته از میان ویرانههایشان سر بر آوردند و به پیروی از تعالیم او دیوارهای خشتی و طاقچهها در گورستانهای مونتهسانتو، انترهریوس، آبادیا و باراکائو ساخته میشد و در ایتاپیکورو، کومبه، ناتوبا و موکامبو آیین تدفین تمام و کمال برگزار میشد. ماه بهماه و سال به سال موعظه او در شبهای آلاگونیاس، ئوائوا، ژاکوبینا، ایتابیانا، کامپوس، ایتابیانیناريا، زرو، رباشائو، لاگارتو، سیمائودیاس طنین میانداخت.
در چشم همهکس تعالیم او تعالیمی خوب بود و بدینگونه که نخست در یک شهر، سپس در شهری دیگر و سرانجام در همه شهرهای شمال، مردی که این موعظهها را میگفت رفتهرفته به مرشد مشهور شد، اگرچه نام نخستش آنتونیو وینسنت و نام خانوادگیاش مندس ماسیل بود.
برشی از رمان جنگ آخرالزمان