مجید راستی نویسنده کودک و نوجوان
پرداختن به مقوله کودکان و تربیت آنها همواره ازجمله مهمترین بخشهایی است که یک جامعه در مباحث خرد و کلانش به آن نیاز دارد، اما در این زمینه آنچه بیش از هر چیز نیازمند بررسی و دقت است، این است که هر دوره و مقطعی ویژگیهای زیستی و اخلاقی مربوط به خود را دارد و نمیتوان کودکان هر دوره و تربیت آنها را با دورههای دیگر مقایسه کرد و در پی ارزشگذاری درخصوص آنها برآمد. تنها زمانیکه دست از این ارزشگذاریها برداریم، میتوانیم به اصل اساسی که همانا تربیت درست است، وقوف یابیم.
اما در شرایط امروزی که با نابسامانی و به هم ریختگی در زمینههای گوناگون مواجهیم، این امر خود را بیش از پیش نشان میدهد. درحال حاضر نیز مانند گذشته، ما با دانش یکدست در حوزه مسائل فرهنگی و اجتماعی مواجه نیستیم و این عدم وجود دانش و آگاهی عمومی، خود ازجمله اصلیترین مشکلاتی است که جامعه با آن دست به گریبان است. برای مثال در کلانشهری مانند تهران میتوان این مشکل را به وفور دید.
تهران یکی از شهرهای بزرگ و بی هویت است که از ساختمانها، آدمها و سایر موارد موجود در آن این عدم هماهنگی و تعادل به راحتی نمایان است که این موارد نیز در شکلدهی به تربیت درست بسیار اثرگذار است. چرا که کودکان امروزی برخلاف کودکان دیروزی در جامعه زندگی میکنند.
کودکان گذشته بیشتر در خانواده بوده و با محیطهای بستهتری مواجه بودند که این محیطها در نوع خود شکل و نوعی از تربیت را به همراه میآورد که با کودکان امروزی متفاوت است. به شکلی که تعادل منطقی بین دادههای کنونی وجود ندارد.
به این ترتیب که دادههای ارایه شده به کودکان امروزی بسیار زیاد و منطق اصیل و درستی پشت آن قرار ندارد چرا که بسیاری از پدر و مادرها به دلایل برخی خواستههایی که در دوره کودکی و نوجوانیشان برطرف نشده این منطق را برهم زدهاند و عامل شکل دادن به وضعیتی نامتناسب شدهاند. این درحالی است که بسیاری از موارد مانند آموزش درست و تعلیم و تربیت مدارس نیز میتواند اثر قابلتوجهی در این راستا برجای نهد. حال راه برون رفت از این وضع نیز در نگاه نخست این است که شرایط زندگی اجتماعی، شرایطی با آرامش و تعادل باشد و از سوی دیگر در زمینه تربیتی خانوادهها کودکانشان را به شکلی تربیت کنند که هرچه برای خود مفید میدانند برای دیگری نیز مفید بدانند و در این حالت است که کودکان با حس تعلق جمعی بزرگ میشوند و حس مسئولیتپذیریشان نسبت به دیگران افزایش مییابد و این موارد در نوع خود میتواند عاملی شود که کودکان از فاصلهای که با یکدیگر دارند، جدا شده و بتوانند به راحتی با یکدیگر ارتباط برقرار کنند و این ارتباط به دور از هرگونه خواست نامعقول باشد. از سوی دیگر ما با مشکلی نیز در این راستا مواجهیم و آن هم این است که انتظاراتمان از کودکانمان بالا رفته اما هرگز آموزشهای درستی به آنها ندادهایم. برای مثال ما هرگز کلاس آداب معاشرت یا دوستی نداریم که این امر در نوع خود در تربیت نسلی که مورد هجوم انواع و اقسام موارد است، میتواند بسیار مضر باشد.