| مجتبی دلیر | روانشناس اجتماعی|
تربیت فرزند یکی از سختترین کارهای دنیاست. امروزه آگاهی والدین درباره تربیت فرزند بهواسطه شرکت در کلاسهای فرزندپروری، برنامههای آموزشی رسانهها، خواندن کتاب و ... افزایش قابل ملاحظهای نسبت به گذشته پیدا کرده است اما در اجرای آن با مشکلاتی روبهرو هستند. امروزه والدین میدانند که تربیت کیسهای روش نادرستی است که در گذشته در مورد برخی از ایشان انجام شده است. تربیت کیسهای که در آن از ابزار ترس، تحقیر، تبعیض، تمسخر، تنبیه، توهین و تهدید استفاده میشود منجر به آسیب شخصیت کودک خواهد شد. بنابراین چون بعضی از والدین برخی از آنها را خود تجربه کردهاند کمتر چنین روشهایی را اجرا میکنند. پس، درگذشته ابزار تربیتی، ترس، تنبیه، تحقیر، تهدید و ... بود اما امروز میبینیم که والدین به جای تنبیه از محرومیت، در عوض توهین از احترام و به جای تهدید از تشویق استفاده میکنند و به دلیل تکفرزند بودن اکثر خانوادههای جوان عملا تبعیضی میان فرزندان اتفاق نمیافتد. اما والدین تمام توجه و منابع مادی و معنوی خود را صرف تنها فرزند خود میکنند که این امر میتواند به «بیش حمایتگری» منجر شود. در نتیجه تعداد کودکان نازپروده در نسل کنونی افزایش پیدا کرده است. کودکانی که تحمل کوچکترین عدم پذیریش خواستههایشان را ندارند.
گویا والدین در تربیت کودکان امروزی درحال جبران کمبودهای تربیتی والدین خود هستند. بچههای امروزی طعم نداشتن را کمتر میچشند و صبرکردن برای رسیدن به خواستههایشان را نیز کمتر تمرین میکنند. بنابراین گاهی شاهدیم که کودک از بزرگسالان پرمشغله هم عصبیتر به نظر میرسد! متاسفانه افراط و تفریط در تربیت نسل دیروز و امروز کاملا مشهود است. والدین امروزی در فراهم آوردن امکانات برای فرزند خانواده یا تشویق وی به جای تنبیه تمام تلاش خود را کرده و حتی به افراط کشیده میشوند. از طرفی در تجویز واکسنهای پیشگیری مثل اعمال محرومیتهای کنترلشده به منظور پرورش ویژگیهایی مثل صبور بودن، مهارت مقابله، توانایی حل مسأله و ... راه تفریط میپیمایند.
امروزه با تغییر نوع بازیها، تیپهای شخصیتی کودکان هم تغییر کرده است. در گذشته بازیهایی مثل هفتسنگ، لیلی، کشبازی، قایمباشک، بالابلندی، خالهبازی و... آمادگیهای جسمانی، روانی و اجتماعی برای احراز نقشهای شغلی، خانوادگی و اجتماعی در آینده را پرورش میداد. اما بازیهای امروزی که عمدتا با کامپیوتر، تبلت، پیاسپی، موبایل و... انجام میشود اگرچه میتواند تمرکز و توجه و سرعت واکنش فرد را افزایش دهد اما بر تواناییهای جسمانی و روانی، احساس تعلق به گروه، نحوه اجتماعی شدن و ایجاد ارتباط موثر با دیگران تأثیر منفی گذاشته است. بهعنوان مثال، در خالهبازی کودکان با نقشگذاری و اجرای نقش والدین به درک قابل توجهی از شرایط والدین نایل میشدند اما در اثر فقدان یا کاهش چنین درکی امروز شاهد هستیم که احترام به والدین و بزرگترها از سوی کودکان کم شده است. البته به غیر از نوع بازیها نوع رفتار والدین نیز در این امر بیتاثیر نبوده است. برای مثال وقتی برخلاف این توصیه که «چون که با کودک سرو کارت فتاد، پس زبان کودکی باید گشاد» با کودک همانند یک بزرگسال رفتار میشود باید منتظر چنین برخوردهایی نیز بود. همچنین، در گذشته که روابط با خویشاوندان نزدیک بیشتر بود کودکان از افراد واقعی بزرگسال الگوگیری میکردند اما الگوی کودکان کنونی قهرمانان مجازی فیلمها و بازیهایی است که اغلب ضد فرهنگ و واقعیتهای جامعه هستند. بچههای دیروز گاهی نهتنها توسط والدین بلکه توسط اولیای مدرسه نیز تنبیه بدنی میشدند اما خوشبختانه معلمان امروزی از اطلاعات و توانمندیهای خوبی برای برقراری ارتباط موثر با دانشآموزان برخوردارند.
متاسفانه آموزشهای زودهنگام و قبل از ایجاد تواناییهای ذهنی لازم از معضلات جامعه امروزی ما است. در آموزهای از پیامبر اکرم(ص) داریم که کودکان در 7 سال اول زندگی محبتپذیر، 7 سال دوم آموزشپذیر و در 7 سال سوم مشورتپذیرند. از نظر روانشناسی هم فشار برای یادگیری قبل از اینکه ساختهای ذهنی فرد ایجاد شده باشند نهتنها نتیجه بخش نخواهد بود بلکه در مواردی آسیبزا نیز هست. در کشورهایی که ساختار آموزشی پیشرفتهای دارند آموزش پیش از 7 سالگی ممنوع است. اما جای تأسف است که والدین کشور ما اصرار و گاهی آرزو دارند و افتخار هم میکنند که فرزندشان پیش از سن قانونی ورود به مدرسه بتواند بخواند و بنویسد، جدول ضرب را آموزش ببیند و حتی زبان انگلیسی را فرا بگیرد و تبلیغات نیز به این موضوع دامن میزند. افزایش آمار طلاق، والدین هر دو شاغل، تکفرزندی و در کل تغییر ساختار خانوادههای امروزی مشکلاتی را برای کودکان نسل امروز ایجاد کرده که در گذشته کمتر با آنها روبهرو بودیم. در اینجا خوب است که اصول کلی فرزندپروری موثر را عینا از کتابی که به فارسی ترجمه کردهام، نقل کنم.
چهار اصل فرزندپروری عبارتند از: انتخابها، پیامدها، همسانی و دلسوزی. با شناخت و بکارگیری این اصول، والدین ميتوانند بیاموزند چگونه مهار خانوادههایشان را بهدست بگیرند و تحول روانشناختی سالم فرزندانشان را تسهیل کنند. داشتن توانایی انتخاب به کودکان قدرت ميدهد. همانند این ضربالمثل مشهور که دادن یک ماهی به یک فرد، تأمینکننده غذای یک روزش است؛ آموزش ماهیگیری، تأمینکننده خوراک یک عمر او. آموزش زود هنگام اینکه چگونه انتخابهای مسئولانه انجام دهیم به کودکان یکی از بهترین هدیههایی است که والدین ميتوانند به فرزندانشان بدهند. والدین از طریق ایجاد محدودیت در تعداد انتخابها ميتوانند نظم بیشتری برای کودکانشان فراهم کنند؛ کودک کمسنتر، انتخابهای کمتر. برای مثال، هنگام ارایه انتخابها به یک کودک 3 ساله، یک والد ميتواند بگوید: «وقت خوابه. هم میشه قبل از خوابیدنت دوتا داستان بخونیم، هم میتونی یکراست بری تو تختت. بستگی به خودت داره. کدومشو دوست داری؟» هر چقدر که کودکان بزرگتر میشوند، گزینهها ميتوانند افزایش پیدا کنند، اما والدینی که محدودیتهایی برای گزینههای مناسب رشد و پیشرفت کودکانشان ایجاد ميكنند با احتمال بیشتری فرزندپروری را با داشتن کودکان با سطوح عزت نفس بالاتر به پایان میرسانند. دادن حق انتخاب به کودکان برای آنچه انجام ميدهند بسیار مهم اما بیمعنی است اگر انتخابهای کودکان منجر به پیامدهایی نشوند. پیامدها بایستی واضح و غیرقابل اجتناب باشندو والدین بایستی آگاه شوند که اگر با کودکانشان بحث کنند، صرفا جنگ بر سر قدرت با ایشان را بنا نهادهاند. وقتی افراد میدانند که پیامدهای ناخواسته واضح و غیرقابل اجتناب هستند، با احتمال کمتری رفتارهایی انجام ميدهند که منجر به آن پیامدها خواهند شد. همچنین، وقتی افراد معتقدند که عملا پیامدی را دریافت نخواهند کرد (یعنی، آن پیامد غیرقابل اجتناب نیست، یا میدانند که «مامان میبخشه»)، با احتمال بیشتری خطر کرده و آن رفتار را انجام خواهند داد. بنابراین، والدین نیازمند ارایه پیامدهای واضح و غیرقابل اجتناب هستند. اگر حرف و عمل والدین متناقض باشد، والدین اعتبارشان در نزد کودک را از دست خواهند داد. برای مثال، تصور کنید مادری قول داده است که اگر فرزندش نمرات خوبی بگیرد او را به سینما ببرد، بعد، پس از بارها دریافت نمرات خوب، مادر او را به سینما نمیبرد.
در ابتدا، کودک به قول و حرف مادرش ایمان دارد؛ اما با گذشت زمان، همچنانکه حرف و رفتار مادرش متناقض باقی میماند، دختر مادرش را به همان اندازه قبل معتبر نخواهد دید. کودکان بیشتر از آنچه به ایشان گفته ميشود از آنچه ميبينند دیگران انجام ميدهند میآموزند. ما موجوداتی اجتماعی هستیم و دلسوزی راهنمایی است برای اینکه به کودکان بیاموزیم چگونه با دیگران تعامل کنند. یک راه برای دلسوز بودن ناوابسته
بودن است.
وقتی والدین بتوانند نسبت به انتخابهای کودکشان ناوابسته باشند، قادر خواهند بود تا پیامدها را همراه با همسانی و دلسوزی اجرا کنند. ناوابسته بودن به انتخابهای کودک به این معنی است که والدین به خاطر انتخابهایی که کودکشان انجام ميدهد از دست او عصبانی نشوند، آنها بهسادگی با یک پیامد واکنش نشان ميدهند و توضیحی برای اینکه چرا آن پیامد رخ داده است، ارایه ميكنند. وقتی والدین به آنچه کودکشان انجام ميدهد وابسته هستند، اغلب درگیر بحث کردن با او میشوند و جنگ قدرت بهندرت منجر به فرزندپروری موثر ميشود.
چهار اصل فرزندپروری عبارتند از: انتخابها، پیامدها، همسانی و دلسوزی. با شناخت و بکارگیری این اصول، والدین ميتوانند بیاموزند چگونه مهار خانوادههایشان را بهدست بگیرند و تحول روانشناختی سالم فرزندانشان را تسهیل کنند.
والدینی که محدودیتهایی برای گزینههای مناسب رشد و پیشرفت کودکانشان ایجاد ميكنند با احتمال بیشتری فرزندپروری را با داشتن کودکان با سطوح عزت نفس بالاتر به پایان میرسانند. دادن حق انتخاب به کودکان برای آنچه انجام ميدهند بسیار مهم اما بیمعنی است اگر انتخابهای کودکان منجر به پیامدهایی نشوند. پیامدها بایستی واضح و غیرقابل اجتناب باشندو والدین بایستی آگاه شوند که اگر با کودکانشان بحث کنند، صرفا جنگ بر سر قدرت با ایشان را بنا نهادهاند.
متاسفانه آموزشهای زودهنگام و قبل از ایجاد تواناییهای ذهنی لازم از معضلات جامعه امروزی ما است. در آموزهای از پیامبر اکرم(ص) داریم که کودکان در 7 سال اول زندگی محبتپذیر، 7 سال دوم آموزشپذیر و در 7 سال سوم مشورتپذیرند. از نظر روانشناسی هم فشار برای یادگیری قبل از اینکه ساختهای ذهنی فرد ایجاد شده باشند نهتنها نتیجه بخش نخواهد بود بلکه در مواردی آسیبزا نیز هست.