نرگس جودکی| رَغَد جلوی خانه روی علفها بازی میکرد. بهار 30روز را پشتسر گذشته بود و هوا رو به گرما میرفت در دشت عباس. رغد لباس مدرسه را از تن کنده بود و دور تیر چراغ برق تاب میخورد. پدربزرگ و عمو از دور نگاهش میکردند. امواج خندهاش هوا را میشکافت و پیش میآمد که ناگهان صدای انفجار در دشت پیچید و رغد دیگر نبود. تا پدربزرگ و عمو به خود بیایند ترکش خمپاره گردن دختر را شکافته و رغد مرغ سرکنده بود و در خون میغلتید.
دهان پدربزرگ بازمانده بود که چه شد. این زخم از کجا آمد. چرا رگهای تن رغد میجوشند. تا دخترک را به سرجاده برسانند رغد برای همیشه خوابیده بود و حالا اسمش معنای واقعی یافته بود: خواب عمیق.
رغد موسوی 6 سال داشت و پیش دبستانی میرفت. هیچیک از اعضای خانواده فکر نمیکردند نخستین کسی که در خانواده از دست میدهند او باشد. 30سال بعد از جنگی که رغد ندیده بود، در سیویکم فروردین 95، پنج روز بعد از روز تولدش- بمبی زیر پایش منفجر شد و آفتاب عمرش غروب کرد.
عسل، خواهر سه ساله هر شب حال رغد را میپرسد و لباسهایش را میبوسد و مادر را خون به جگر میکند. وقتی خمپاره منفجر شد عسل در خواب بود. مادر سراسیمه دمپایی پوشیده و نپوشیده دویده بود به کوچه.
سال رو به پایان است، سرمای هوا دوباره جایش را به بهار خوزستان داده. پدربزرگ و پدر و عموهای رغد نشستهاند در خانهشان در روستای قدرتآباد و تلویزیون قرآن میخواند.
پیداست مرگ در این خانه چرخی زده و کسی را برده. گیرههای پرده یکی در میان از چوبپرده بیرون آمده. اتاق تاریک است. عیسی، موسی و حبیب، پدر و عموهای رغد کنار هم نشستهاند. چشمهای عیسی و موسی شبیهاند. یکی دو ثانیه زودتر از دیگری به دنیا چشمگشوده. یکی ازدواج کرده و پدر شده و داغدار فرزند و یکی هنوز مجرد است. لب دخترک در عکسی که موسی در موبایلش نشان میدهد به خنده باز است. مقنعه صورتی و مانتوی سفید پوشیده. چشمهای سیاه از زندگی سرشارند، مثل چشمهای عسل که از غریبهها چشم دزدیده و خودش را تنگ به آغوش پدر چسبانده.
رغد را در مزار شهدای سوسنگرد به خاک سپردند، 25کیلومتر دور از خانه. در 10ماهی که از حادثه گذشته پدر به ادارات و سازمانهای مختلفی سرزده تا سند شهادت دخترش را بگیرد. «ما فکر نمیکردیم 15متر جلوی در خانهمان مواد منفجره باشد. به ما گفته بودند این منطقه پاکسازی شده.» بعد از انفجار شورای قدرتآباد به امیراحمدی، رئیس مرکز مینزدایی کشور نامه نوشتند که بیم آن دارند که باز هم اتفاقی دامن یکی از اهالی را بگیرد. «ما اهالی روستای قدرتآباد سابله جزء شهرستان سوسنگرد، بعد از دهلاویه که جزء خط مقدم در دوران دفاعمقدس بوده، بعد از جنگ به محل سکونت خود بازگشتهایم و در این مدت چندین مورد مین و گلولههای عملنکرده در اطراف روستا و حتی کنار دیوارهای روستا به فاصله 5 الی 10متری مشاهده شده که به پاسگاه منطقه و حتی به سپاه سوسنگرد گزارش کردیم ولی متاسفانه هیچگونه اقدامی صورت نگرفته است. خواهشمند است نسبت به پاکسازی اطراف روستا و محل تردد اهالی در این مورد مساعدت فرمایید.» و در ادامه توضیح دادهاند که در آخرین روز فروردین گلوله خمپاره با رغد چه کرد.
حفرهای در گلو
مردها برمیخیزند تا جای انفجار را نشان دهند. موسی میگوید اگر از زندگی خسته شدهاید، آنجا قدم بزنید. آنجا که نشان میدهد، زمینی سبز است که جاییاش میان خاکها چند گلوله پوسیده و زنگزده افتاده. شوخی تلخی است. قدمزدن در سبزهزاری که میتواند شعفانگیز باشد و نباشد. موسی گلوله را برمیدارد. حالا تکهای از جنگ در دستان مرد جوان است. عیسی آهن زنگزدهای برمیدارد. «دسته جعبه مهمات. یعنی اینجا باید چیزهای دیگری هم باشد.»
پدربزرگ سیم برق را نشان میدهد. «وقتی منفجر شد این سیم هم پاره شد. برق قطع شد. بعد آمدند و درستش کردند».
فروتن سلیمانزاده، کارشناس خبره در رشته «اسلحهشناسی برای بررسی و بازسازی کلیه صحنههای تیراندازی و قتل با سلاح گرم» بعد از انفجار رغد را در پزشکی قانونی دید، حفره را از نزدیک تماشا کرد و ششم اردیبهشتماه متن صورتصحنه را خطاب به فرمانده پاسگاه انتظامی میهنآباد شهرستان سوسنگرد نوشت: «پارگی وسیع و نامنظم به ابعاد 4 در 8سانتیمتر بدون سوختگی و دودهزدگی در ناحیه سمت راست صورت، زیر گونه راست متوفیه مشاهده شده که محل اصابت و ورود ترکش است. این ترکش محل خروجی در ناحیه سمت راست خلف گردن متوفیه نداشته. ترکش در کالبدگشایی توسط پزشکی قانونی از گردن متوفیه خارج شد. مسیر اصابت و عبور ترکش گلوله از جلو به عقب تعیین میشود. آثار و ضایعات ایجادشده نظیر آثار و ضایعاتی است که معمولا در اثر انفجار شی منفجره (گلوله خمپاره) از فاصله انفجار 6 الی 10متر ایجاد میشود.
دیگر نقاط بدن متوفیه بهخصوص دستهای متوفیه فاقد اصابت ترکش و هرگونه سوختگی بوده که دلایل بر عدم دستکاری شی منفجره توسط متوفیه را دارد.»
«رغد هیچوقت در مدرسه یا محله آموزش آگاهی از خطرات مین و مواد منفجره باقی از جنگ دیده بود؟» نام رغد چشمهای مادر را به لرزه میاندازد. «نه، هیچوقت. ما نمیدانستیم. هنوز هم اهالی بمبها را اگر ببینند برمیدارند و به هم نشان میدهند». قدرتآبادِ بستان یکی از مناطق آلوده به مین خوزستان است و خوزستان یکی از پنج استان آلوده به مین همچون آذربایجانغربی، کرمانشاه، کردستان و ایلام.
قدرتآباد روستای بیجانی است. خانه خانه ساختمانهای متروکه در روستا رها شدهاند. برخی ساکنان بعد از جنگ نیامدند. تعدادی هم که برگشتند وقتی دیدند روستا امکاناتی ندارد بار هجرت بستند. 80 خانوار ماندهاند و خانههای متروکه با چشمها و دهان باز اشباحی را میمانند که مدام درحال فریاد کردنند. بستان و روستاهایش 75هزار نفر جمعیت داشت اما حالا این تعداد به 9هزار نفر رسیده. خانواده موسوی در زمان جنگ از بستان رفتند و بعد از قطعنامه برگشتند. خانهشان اول خانهای گلی کنار رودخانه بود. بعد از جنگ این خانهها را ساختند که مردم به بستان برگردند. مردم برگشتند اما کشاورزی دیگر مثل قبل نبود. زمین شور شد و بستان دیگر بستان نبود. فروتن، کارشناس خبره اسلحهشناسی در گزارشش آورده که «اینگونه موادمنفجره معمولا از زمان جنگ تحمیلی عراق علیه ایران یا مانورهای عملیاتی در زمین به جای مانده که در اثر فرسایش خاک و زمین یا تسطیح خاک خارج و در سطح زمین نمایان میشوند که در اثر گرما و حرارت فعال و منفجر میشوند. منطقه محل انفجار فاقد هرگونه علایم بازدارنده و هشداردهنده از قبیل تابلوی خطر مبنی بر منطقه آلوده به مواد منفجره و خطر انفجار جهت هشدار به افراد و رهگذران بهویژه ساکنان روستا که به این منطقه تردد دارند و همچنین نصب سیم خاردار و دیگر موانع بازدارنده جهت اینگونه افراد است.» غیر از عزای فرزند، درد دیگر موسی بیکاری است. «از وقتی رغد رفته، هنوز نتوانستیم سنگ قبری برایش سفارش بدهیم. قرار بود سقف خانه را تعمیر کنیم، وقتی رغد رفت دیگر دست و دلمان نرفت. ماههاست بیکارم.»
سعدی موسوی، پدر خانواده تکهای زمین دارد که تا چندسال پیش گندم و جو میکاشت اما محصول در زمین شور کم شده و کشاورزی دیگر ثمر ندارد. موسی نامش را در تلگرام به این جمله تغییر داده: «رغد عمو، به یادتم.»
جنگ ادامه دارد
روزهای آخر اسفند است. باران غبار از چهره خاک میگیرد و زمان به زمان پیش میرود تا به جنگ میرسد و انفجار. عشایر همدان و لرستان و کرمانشاه کوچ دوم را در پاییز آغاز میکنند و به قشلاق میآیند. دامها در مراتع دنبال علف میگردند و چوپانان در کوهپایهها به مراقبت از دام. بهمن و اسفند و فروردین، ماه بارش است. مینهای خفته بیدار میشوند. هشتم اسفند 95 علی جلیزی و عمویش از ساکنان روستای جلیزی در دشت عباس در مرز ایلام و خوزستان دچار انفجار مین والمرا شدند. احمد جان داد و علی 18ساله را با بدنی پر از ترکش به بیمارستان دهلران بردند. از آنجا به بیمارستان گنجویان منتقلش کردند و تا 14اسفند پزشکان در پی جستوجوی ترکشها بودند. حامد، پدر علی میگوید ترکشی در ساق پای پسر مانده و ترکشی در سرش و دید چشمهایش هر روز کمتر و کمتر میشود. یک هفته پس از حادثه گذشت حامد نمیدانست به فکر برگزاری مراسم برادرش باشد و زن و دو کودک به جا ماندهاش یا پیگیر وضع پسرش. «پزشکان میگویند این ترکشها خطرناکند. شب و روز دعا میکنم پسرم فلج نشود.» وقتی مین منفجر شد، علی سعی کرد عموی 32سالهاش را از مهلکه نجات دهد، اما خون بند نمیآمد و تن عمو سنگین بود. علی صدای نفسهای عمو را شنیده و امیدوار بود. نیروهای تفحص که در نزدیکی یادمان شهدا بودند، متوجه انفجار شده و خود را رساندند. جنازه احمد را آمبولانس 115برد و علی را نیروهای تفحص به درمانگاه رساندند. پدر علی میگوید: «خدا میداند مردم شهر ما خیلی مظلوم هستند و در شرایط نامناسبی زندگی میکنند. آلودگی منطقه هم بدبختی ما را دو برابر کرده است.» در فاصله مرگ رغد و مرگ احمد، مینها و مهمات دیگر هم منفجر شدند که برای به دست آوردن آمارشان باید خبرها را زیرورو کرد یا به وبلاگ «مین و زندگی» سر زد وگرنه از سه سال پیش سایت غیرفعال مرکز مینزدایی کشور تعطیل شده و آمار رسمی از قربانیان منتشر نمیشود. آخرین خبرها از این قرار است: 29بهمن 95 در خوزستان و در شهرستان شوش، حسن رویشدی 13ساله بر اثر انفجار مین دست و چشمش را از دست داد. روز بعد، 30 بهمن در شهرستان ایوان استان ایلام یک کشاورز بر اثر انفجار مین در دم کشته و یک نفر دیگر به شدت مجروح شد. چند هفته بعد در 5 اسفند در بخش صالحآباد مهران (استان ایلام) مرتضی نادی، فرهنگی بازنشسته جان داد. سه روز بعد هم
8 اسفند بود و نوبت احمد و علی که داستانش رفت. بهنام صادقی، مدیر وبلاگ «مین و زندگی» بعد از اتفاقات اسفند به حسن روحانی، رئیسجمهوری نامه نوشت: «همانگونه که مستحضر میباشید در دوران جنگ تحمیلی بیش از 4میلیون هکتار از اراضی پنج استان آذربایجانغربی، کردستان، کرمانشاه، ایلام و خوزستان آلوده به انواع مین و مهمات باقی مانده از جنگ گشتند. با وجود تلاشهای صورت گرفته برای پاکسازی باز هم شاهد حوادث دردناکی هستیم که منجر به کشته و مجروح شدن مردم بیگناه این مناطق شده. کشتهشدن تعدادی از هموطنان بعد از حدود 30سال پس از خاتمه جنگ و چندسال پس از جشن پاکسازی زیبنده جمهوری اسلامی نیست. با توجه به اینکه این اتفاقات ناگوار در مناطق پاکشده رخ داده، از حضرتعالی بهعنوان رئیس قوه مجریه و تامینکننده امنیت مردم تقاضامندیم در سریعترین زمان ممکن عملکرد مرکز مینزدایی کشور را که قرار بود پاکسازی را در 5سال به اتمام برساند و الان به 10سال رسیده؛ تحتبررسی قرار داده و نسبت به ترمیم نقاط ضعف اجرایی و ستادی آن اقدام کنید. سرعت عمل حضرتعالی در این زمینه مانع از حوادث ناگوار آینده خواهد شد.» امسال تا امروز که 18 اسفند است و این گزارش نوشته میشود، 55 نفر در پهنههای آلوده کشته و مجروح شدهاند. 18کشته (16شهروند و 2نظامی) و 37مجروح (13مینروب، 4نظامی و 20شهروند). در سال گذشته (94) هم 30نفر مجروح و 15نفر کشته شدند. از این تعداد 14نفر مینروب بودند و 8نفر نظامی و 23نفر غیرنظامی.
همه این قربانیان درحالی زخم برمیدارند و زندگی خود و خانوادهشان دود میشود که سردار محمدحسین امیراحمدی، رئیس مرکز مینزدایی در آذر 90 به فارس گفت: «ایران دومین کشور جهان از نظر حجم مناطق آلوده به مین است و از 4میلیون و 200هکتار مناطق آلوده به مین تنها 70هزار هکتار دیگر برای پاکسازی باقی مانده و 95درصد مناطق آلوده پاکسازی شده است.» او گفت شهرستان دهلران در استان ایلام بیشترین منطقه آلوده به مین در میان سایر شهرهاو حدود 40درصد حجم آلودگی مربوط
به این شهر است.
دوسال بعد آمارهای رئیس مرکز مینزدایی امیدوارانهتر شد. «99درصد از اراضی آلوده به مین در منطقه غرب کشور پاکسازی شده است.» این درحالی است که در سال گذشته 20 مین و موادمنفجره باقی مانده از جنگ در کرمانشاه منفجر شد و تعدادی از غیرنظامیان کشته و زخمی شدند. بهار دوباره در راه است و دوباره دامنههای زاگرس را باران میزند. مینها بیدار میشوند و در کمین آنهایی هستند که به هوس علفهای کوهی برای دام و داروهای گیاهی و قارچ و ریواس و پونه به کوه و دشت میزنند. در کمین مینروبهایی که در ساعتهای نفسگیر روی زمین قدم برمیدارند و عشایری که میروند در سبزهزار بار بیندازند.