خاک‌برسری‌های «ژانر روز»
 

 

علیرضا کیانپور روزنامه نگار @kianpourAlireza

این ستون هم برای ما شده، دردسر! آن هم نه یکی، دو تا دردسر. دست‌کم هر روز، یکی، دوتا دردسر روی شاخش است و داستان ما و این ستون شده، داستان قیف و جهنم. دردسر اول که اتفاقا همیشگی هم هست، این‌که ما این‌جا دو نفریم و یک ستون. کل هفته بدبختی پُر کردن ستون با این بنده حقیر است و هفته‌ای یک‌بار، دهه‌ای دوبار، چه بشود، آسمان صورتی شود، زمین بنفش؛ پهلوان فرشید غضنفرپور دستی می‌کشد به سر و گوش ستون و دردسر آن‌که، عدل همان یک‌بار آن‌قدر خوب می‌شود که کل هفته ملت می‌ریزند درِ روزنامه، و هی نامه پشت نامه و تلفن پشت تلفن که این «پسره» را بیندازید بیرون، همه‌ا‌ش را بدهید، آقافرشید بنویسد! (نه که عکسم غلط‌انداز است، فکر می‌کنند، جوانم!)
این بدبختی به‌کنار، دردسرِ بزرگتر مربوط است به ذاتِ وابسته و خاک‌برسری این ستون: این‌که تا شما ملت توییتردار دست به کار نشوید، ما هم باید بنشینیم سماق مک بزنیم؛ مثلا همین امروز. بعد از این‌که دیروز آقای احمدی‌نژاد هم به شما ملت توییتردار پیوست، نمی‌دانم چه بلایی سر توییتر آمد که ملت هر کاری می‌کنند، هیچ‌چیز ترند نمی‌شود، هیچ بحثی داغ نمی‌شود، هیچ ایده‌ای پا نمی‌گیرد و وقتی هم که توییتر به این وضع بسیط و تخت مبتلا شود، طبیعی است که زبان‌مان بسته است و خودمان وابسته و خاک‌برسری!
تازه اینها همه مربوط به زمانی است که چیزی نمی‌نویسیم. داد از وقتی که می‌نویسیم. اول از همه که این جناب آرمین‌خان منتظری (دبیر محترم) یک‌سری مسخره‌مان می‌کند که چقدر تو بی‌نمکی؛ مرسی، اه! بعد نوبت به افشین‌خان امیرشاهی (سردبیر بزرگوار) می‌رسد که با نگاه توأم با سکوتش خرابمان کند و سرِ آخر و بدتر از همه هم نوبت می‌رسد به دوستان «صفحه‌آرا» که هر متنی می‌بینند، به نظرشان طولانی و بی‌خود می‌رسد و هر روز یکی، دو وجب از این تلاش مشقت‌آمیز را می‌برند، می‌اندازند در ریسایکل‌بین!
تازه همه این خاک‌برسری‌ها مال وقتی است که هنوز «ژانر روز» چاپ نشده و خاک‌برسری اصلی مال وقتی است که «ژانر روز» چاپ می‌شود. یکی می‌گوید چرا فقط توییت دخترها را چاپ می‌کنید، مگر ما پسرها دل نداریم! این یکی می‌گوید چرا فقط توییت آدم‌معروف‌ها را چاپ می‌کنید، مگر ما آدم‌معمولی‌ها چه گناهی کرده‌ایم! آن یکی می‌گوید اصلا با اجازه چه‌کسی توییت ملت را چاپ می‌کنید؟! اگر ما نخواهیم توییت‌مان چاپ شود، باید چه کسی را ببینیم؟! یکی دیگر می‌گوید چرا لابه‌لای توییت ملت از خودتان افاضه فضل می‌کنید؟! یک‌بار دیگر ببینم حرف زیادی زده‌اید، روزنامه‌تان را پاره می‌کنم! و خلاصه به تعداد کاربران توییتر علیه یک ستون خاک‌برسری کامنت می‌گذارند و هرکاری هم می‌کنیم، بی‌فایده است!
اینها که تمام شد، تازه نوبت می‌رسد به عزیزان‌مان در صفحه همسایه «شهرونگ»! بی‌مزه بنویسیم، می‌گویند خجالت نمی‌کشید این‌قدر بی‌نمکید؟! بامزه بنویسیم، می‌گویند خجالت نمی‌کشید پا توی کفش ما می‌کنید؟! اصلا ننویسیم، می‌گویند دیدید دیدید؟! فکر کردید کار ما الکی است؟! همش بنویسیم، می‌گویند دیدید دیدید؟! فکر کردید کار شما الکی است؟! خلاصه که کافی است دست‌مان را از جیب‌مان دربیاوریم که خاک و خاشاک از زمین و آسمان بر سرمان هوار شود!
امروز که آمدم روزنامه، گفتم آقا یا همین الان بنده را با تیپا بیندازید، بیرون یا همین الان یک نفری را استخدام کنید، این ستون را از بنده تحویل بگیرد. (زیرلب و طوری که کسی نشنود هم گفتم، خودم حقوق و مزایا و عائله‌مندی و حق اولاد و کوفت و زهرمارش را هم می‌دهم) فرشید که دید این توبمیری از آن توبمیری‌ها نیست، دستم را گرفت و بُرد روی تراس، گفت «چرا عصبانی می‌شوی، عزیز دلم! این‌که غصه ندارد. خودم امروز «ژانر روز» را می‌نویسم، تو هم بنشین تا شب چای بنوش و نبات!» ما هم گفتیم شب عیدی خودمان را بدبخت نکنیم. وانگهی یک روز هم از شر این ستون خلاص شویم، برد کرده‎ایم! خلاصه نشستیم به چای و نبات که شب شد و از پهلوان فرشید خبری نشد!
گفتم فرشیدجان؟!
فرشید اما سخن نگفت...
فرشید سخن بگو! مرغ سکوت، جوجه مرگی فجيع را در آشيان به بيضه نشسته‌ست...
فرشید سخن نگفت!


 
http://shahrvand-newspaper.ir/News/Main/95025/خاک‌برسری‌های-«ژانر-روز»