ردِ پای قزاق‌ها!
 

 

صادق رضازاده | چندروز پیش برف سنگینی باریده بود و هوایِ قزوین به شدت سرد بود. سربازان در راه که می‌رفتند و از سپیدیِ زمین که می‌گذشتند، ردپایی از خودشان برای دیگران می‌گذاشتند. فرمانده آن‌ها مردی قد بلند و بینی‌عقابی بود که زخمی به زیر ابرو داشت و بی‌خبر از شاه به سمت پایتخت حرکت کرده بود. قرار و مدارها از قبل گذاشته شده بود. شاه باید حذف شود. فرمانده‌ قزاق‌ها از چند هفته پیش‌تر به مهمانی‌هایِ بزرگان دعوت می‌شد، سه چهار باری دعوت شده بود اما هر بار به بهانه‌های مختلف، هیچ‌کس به او نمی‌گفت که قضیه از چه خبر است. روزی در آق‌بابا مهمان انگلیسی‌ها بود. ژنرال آیرون‌ساید خیلی علاقه‌مند بود که او را ببیند. حالِ جسمی رضا خوب نبود. مالاریا گرفته بود و چهره به هم ریخته و پریشانی‌ داشت. آیرون از دیدن او خوشحال شد. از رضا به گرمی استقبال کرد و او را در آغوش گرفت، او فرمانده‌ آینده بریگاد قزاق بود. روی او برای هر کاری می‌توانستند حساب کنند. به او دستور دادند که سربازانش را به تهران ببرد و اوضاع پایتخت را در کنترل بگیرد. آفتابِ سوم اسفند هنوز طلوع نکرده بود که رضاخان با 2 هزار و 500 نیرویِ قزاق از قزوین به سمت تهران حرکت کرد. از دروازه‎های قزوین و حضرت عبدالعظیم، وارد تهران شدند. تهرانِ آرام. تهرانِ ساکت اما مخوف. نیروهایش بدون هیچ درگیری تهران را تصرف و دولت فتح‎الله خان اکبر را سرنگون کردند. احتمالاً شاه در رختخواب خودش داشت خواب‌های جدیدی برای ایران می‌دید که نیروهای قزاق در مرکز تهران داشتند رژه می‌رفتند و مراکز مهم را فتح می‌کردند. صبح که شاهِ ایران از خواب بیدار شده بود، خودش را بی‌اختیار می‌دید. سیدضیاء و رضاخان در شهر جولان می‌دادند. احمدشاه از سر اجبار و به ناچاری با آن‌ها به مذاکره نشست ولی می‌دانست نهایتِ این‌ها رفتن است و بس. به ظهر نکشیده بود که سربازان قزاق و فرمانده‌شان که حالا دیگر لقب «کودتاچی» گرفته بودند، مشغول دستگیری شخصیت‎ها و تعطیل کردن احزاب بودند. چند دسته از مردم را هم دستگیر کردند و به قزاقخانه بردند. دسته‎ای از آنان خانواده‎های شخصیت‌های مهم مثل نخست‎وزیران پیشین، وزیران سابق، شخصیت‎های عالی‎رتبه یا ثروتمندان بودند و دسته دیگر، سران گروه‎های مخالف قرارداد ایران و انگلیس. انگلیس متهم ردیف اول این کودتا بود. مردم سفارت انگلیس را مسبب کودتا می‎دانستند. غروب شده بود و خورشید رفته بود، خورشید قاجار شاید برای همیشه خاموش گشت. قزاق‎ها در شهر می‎گشتند و جولان می‌دادند. شب که شد در همه خیابان‎های تهران، قزاق‎ها مشغول گشت‎زنی و پاسداری بودند. جلوی عمارت قزاقخانه هم  یک توپ صحرایی گذاشتند و مسلسل‎ها هم در برج‎های اطراف میدان مشق. صبح، بازار تهران تعطیل و شهر کاملا آرام بود. بست‎نشینی ممنوع و حکم، حکم قزاق‌ها و فرمانده‌شان بود که دیگر فهمیده بود چرا به میهمانی انگلیسی‌ها دعوت می‌شد.
3 اسفند (1299)، سالروز کودتا سوم اسفند


 
http://shahrvand-newspaper.ir/News/Main/93814/ردِ-پای-قزاق‌ها!