تعابیر و تصمیمات ما از دنیای اطرافمان تا چه حد به واقعیت نزدیک و قطعی است؟ این سوالی است که پاسخ آن همواره تأثیرگذارترین آثار را میتواند بر رفتارهای داوطلبانه ما بگذارد. هرچند گاهی دیدن صحنههای تکاندهنده عاطفی موجب میشود که نگاهمان را در زمان اندکی عوض کنیم. مثلا با خودمان بنا گذاشتهایم که فقط کمکهای مالی خود یا صدقههایی که کنار گذاشتهایم را به صندوقهای کمکهای مردمی در خیابان واریز کنیم، اما با دیدن آدم محتاجی که به زور سیم و قلاب میخواهد از داخل یکی از همان صندوقها در محلی عمومی سکهای یا اسکناسی را درآورد، متغیر میشویم و به او مدد میرسانیم و شاکی میشویم که با وجود این همه صندوق و کمک چرا باز هم فقر در خیابانها با این شدت خودنمایی میکند؟ اما موضوع مورد بحث من این نیست. موضوع استفاده از ابزارهای موجودی است که در دسترسمان قرار دارند و به وسیله آنها دنیا را بهتر میتوانیم بشناسیم. مثلا یکی همین تلویزیون!
بگذارید برای روشن شدن بحث یک داستان جالب و خواندنی نقل کنم؛ حضور یا شهود (Being There) عنوان داستانی است از یرژی کوشینسکی که براساس آن سالها پیش فیلم موفقی نیز ساخته شد. «شانسی» اسم باغبان چهل سالهای است که هیچگاه از خانه خارج نشده و تنها منبع اطلاعاتی او از دنیا تلویزیون بوده. او پس از مرگ اربابش، ناچار است از خانهای که در آن زیسته، خارج و پا به دنیایی بگذارد که پیش از آن فقط از طریق تلویزیون، با آن سروکار داشته است. مردی که خواندن و نوشتن نمیداند، هیچ برداشتی از رفتار افراد جامعه ندارد، هرگز عصبانی نشده، هیچگاه دروغ نگفته و در تمام مدت زندگیاش جز آنچه در دل داشته را بر زبان نیاورده است. کسی که برای تغییر چیزها در عالم واقع، ناخواسته دست به کنترل از راه دور تلویزیون میبرد.
میبینید تا چه حد هرچند در قالب یک داستان، میتوان بر دامنه امواج سوار شد و بشر معاصر را تحت سیطره خود درآورد! هرچند کارشناسان معتقدند در کشورهایی که به واسطه بحرانهای متفاوت سیاسی و اقتصادی و عدم برنامهریزیهای مناسب اجتماعی، دارای امکانات و ابزارهاي مناسب جهت گذران اوقات فراغت مردم خود نیستند و درصدد رفع این نقیصه نیز برنمیآیند، ارتباط ميان رسانه و افراد بيشتر از سایر جوامع و بیشتر از حد معمول است. وقتي افراد يک جامعه بيشترين زمان فراغت خود را صرف تماشاي تلويزيون ميکنند، مسلما تأثيرپذيري بيشتري میتواند از اين جهت، متوجه آنان شود. البته به شرط آنکه تلویزیون چیزی برای آموزش داشته باشد! یا کارکرد متضادی از خود نشان ندهد!
شاید میشد آنقدر حضور اثرگذار تلویزیون پر رنگ باشد که آدمی دریچهاش به نوع دوستی و فعالیت خیرخواهانه از آن منظر شکل بگیرد. مخصوصا در کشور ما که یک روز در میان کانال جدید افتتاح میشود. اما چرا این رسانه نتوانسته است به الگوهای داوطلبانه شکل رفتاری مناسب داده و آن را در معرض دید همگان قرار دهد؟ آن هم در کشوری که در معرض بحرانها و وقایع طبیعی مثل زلزله و سیل و بيآبی قرار دارد... در وجوه دیگری نیز این امر مشهود است؛ مثلا اگر بناست در میان تحریمها با شگرد اقتصاد مقاومتی به تنومندسازی خود بپردازیم، آیا مگر نه این است که باید افراد داوطلبانه به سمت خرید جنسهای ایرانی رفته، از تولید ملی خود دفاع کرده و نقش ایفا کنند؟ اما نسخه جدید پیشروی تلویزیون تاسی از سریالهای پررنگ و لعاب ترکی و غربی است.
البته شاید توقعاتمان هنوز از تلویزیون زیاد است. یاد آن داستان افتادم که مرحوم شاملو نقل میکرد: جوانی میخواست زن بگیرد به پیرزنی سفارش کرد تا برای او دختری پیدا کند. پیرزن به جستوجو پرداخت، دختری را پیدا کرد و به جوان معرفی کرد و گفت این دختر از هر جهت سعادت شما را در زندگی فراهم خواهد کرد. جوان گفت: شنیدهام قد او کوتاه است. پیرزن گفت: اتفاقا این صفت بسیار خوبی است، زیرا لباسهای خانم ارزانتر تمام میشود. جوان گفت: شنیدهام زبانش هم لکنت دارد. پیرزن گفت: این هم دیگر نعمتی است این دختر چون لکنت زبان دارد پر حرفی نمیکند و سرت را به درد نمیآورد. جوان گفت: خانم همسایه گفته است که چشمش هم معیوب است. پیرزن گفت: درست است، این هم یکی از خوشبختیهاست که کسی مزاحم آسایش شما نمیشود و به او طمع نمیبرد. جوان گفت: شنیدهام پایش هم میلنگد و این عیب بزرگی است. پیرزن گفت: شما تجربه ندارید، نمیدانید که این صفت، باعث میشود که خانمتان کمتر از خانه بیرون برود و علاوه بر سالم ماندن، هر روز هم از خیابانگردی، خرج برایت نمیتراشد. جوان گفت: این همه به کنار، ولی شنیدهام که عقل درستی هم ندارد. پیرزن گفت: ای وای، شما مردها چقدر بهانهگیر هستید، پس یعنی میخواستی عروس به این نازنینی، این یک عیب کوچک را هم نداشته باشد...