ماجرای نیمروز؛ بدون قضاوت، بدون شعار
 

 

بهترین فیلم جشنواره با هر متر و معیاری روایتگر روزهای ترور است؛ روزهای تعطیلی دانشگاه‌ها؛ فرار بنی صدر و رجوی؛ روزهای مبارزات خیابانی؛ روزهای اسطوره‌های واقعی؛ روزهای مبارزان فریب خورده پوشالی؛ روزهایی که در میدان مبارزه‌ای که در خیابان‌ها درگرفته بود، با بهانه و بی‌بهانه سرنوشت‌ها به بازی گرفته می‌شد، تقدیرها تغییر می‌کرد و زندگی‌های بی‌شماری قمار می‌شدند...
ماجرای نیمروز یکی از آن نوع فیلم‌هایی است که امکان لغزش سازندگان در آن تا بیشترین حد ممکن مقدور بوده، اما مهدویان و گروهش توانسته‌اند فیلم را از این بزنگاه که می‌توانست سرنوشت نهایی آن را تعیین کند، به سلامت عبور دهند و این مهم‌ترین و اصلی‌ترین داشته و دارایی فیلم است.
وقتی فیلمسازی مبارزه‌ای ترتیب می‌دهد که در یک‌سوی آن افراد علاقه‌مند به حکومت قرار گرفته‌اند و سویه دیگر ماجرا را یک گروهک بدنام شده و داغ خیانت به پیشانیش خورده شکل می‌بخشد، امکان لغزش برای این فیلمساز و گروهش مهیا‌تر از همیشه است. یک سو قدرت و سرمایه و فشارهای پیدا و پنهان برای جهت‌دادن به فیلم قرار دارد و سوی دیگر هیچ؛ حتی آبرو. یک‌سو بیشترین فشارها را وارد می‌آورد تا فیلم را به سوی خود بکشاند و سوی دیگر حتی قدرت اعتراض به ناحقی و بی‌عدالتی صورت‌گرفته احتمالی را نیز ندارد. قرارگرفتن در این موقعیت دشوار اما سنگ محکی است که عیار مهدویان فیلمساز را بیشتر روشن می‌کند. او در حد ممکن در نبرد رودررویی که راه انداخته بیرون از ماجرا ایستاده و کوشیده به‌عنوان شاهدی منصف و بی‌طرف تنها و تنها راوی ماجرا باشد؛ راوی ماجرایی که انگار به نحو طعنه‌آمیزی قرار است سرند همیشگی تاریخ این مرز و بوم باشد؛ و یک زمانی یک گروهکی را که شعارهای جذاب در خدمت خلق سر می‌داد، داغ ننگ خورده به انزوا بکشاند و امروز نیز عیارسنجی باشد برای کارگردانی که بیشترین امکان لغزش و شعارپردازی را داشته و این کار را نکرده است....
کارگردان ماجرای نیمروز با ترفندهای ساده‌ای از دخالت در ماجرا می‌پرهیزد. روایت داستانی مهدویان با اتخاذ ظاهری مستندنما خود را از قضاوت بازداشته و این مسأله را بر دوش تماشاگر می‌نهد که براساس آنچه می‌بیند و آنچه دیده و آنچه فهمیده و برداشت‌های منطقی و حسی که دارد، قضاوتی عادلانه را سامان دهد. علاوه بر بازی‌ها، نوع داستان‌پردازی، طراحی صحنه، گریم و... که تا حد مقدور و ممکن وجه مستندنمای اثر را برجسته کرده‌اند، دوربین مهدویان بیشترین نقش را در این قضیه دارد. دوربین ماجرای نیمروز تنها و تنها راوی است و می‌کوشد کوچکترین گامی در جهت ارزیابی و قضاوت نداشته باشد. او همیشه با فاصله به رویداد نگاه می‌کند. حتی زمانی هم که مجبور است نماهای متوسط و درشت از افراد و ماجراها را به تصویر کشد، این کار را با فاصله و از پشت مواد و مصالح صحنه به انجام می‌رساند؛ انگار شاهدی دزدکی به تماشای ماجرا ایستاده؛ انگار راوی روایت نه کارگردان دانای کل که شاهدی پنهان شده در گوشه‌ای تاریک است که گاه به گاه سرک می‌کشد و ماجرایی را می‌بیند و همان را نیز بی‌واسطه به مخاطب انتقال می‌دهد. چنین می‌شود که ماجرای نیمروز فیلمی می‌شود پاک، فیلمی منصف و فیلمی که قضاوتی نمی‌کند. و اگر هم در جاهایی به نظر می‌رسد فیلم حاوی نوعی قضاوت لحظه‌ای است، آن نیز به این دلیل است که به دلیلی که همگان می‌دانند، دوربین در طرف سویه پیروز ماجرا ایستاده و به مأموران امنیتی بیشتر از طیف مقابل نزدیک شده است که بر اساس آنچه از مهدویان در این دو فیلمش فهمیده‌ام، اگر جریان برعکس نیز بود، او همان‌گونه عمل می‌کرد و در آن صورت نیز در روایتش دل به هیچ‌کدام از قطب‌ها نمی‌سپرد که ذات قضاوت بی‌عدالتی است.
ماجرای نیمروز با انتقاد روبه‌رو شده که چرا قضاوت نکرده است. انگار پزشکی را به دلیل اینکه چرا طبابت کرده نقد کنند. عجیب است و به نحو طعنه‌آمیزی نشانگر ذهنیت کوچک راویان چنین تعبیری از روایت سینمایی. ماجرای نیمروز را همین قضاوت نکردنش است که ارزش بخشیده؛ و گرنه یکی می‌شد از هزاران، یکی مثل کارنامه و قلاده‌های طلا و حتی همین ماه‌گرفتگی که امسال دیدیم و خندیدیم.

 


 
http://shahrvand-newspaper.ir/News/Main/91573/ماجرای-نیمروز؛-بدون-قضاوت،-بدون-شعار