مجید مددی نویسنده و مترجم
در جامعه امروز ما، فرزانگانی هستند که دغدغه کتابخوانی مردم را دارند. آن هم تشویق کودکان و نسل جوان به مطالعه است و برآنند که دستاندرکاران در این زمینه تلاش نکرده و نمیکنند و اگر هم صحبتی جسته، گریخته پیرامون این مسأله حیاتی درمیگیرد، بیشتر جنبه تبلیغاتی دارد و چندان از اصالت برخوردار نیست.
اما اکنون میخواهم بحثی را در این خصوص سامان دهم که جهان امروز - منظور دنیای مدرن است - با مقوله کتاب و کتابخوانی و به سخن دیگر، روشنگری، چه رابطهای دارد، چگونه نقشی برای آن قایل است، چه انتظار و توقعی از آن دارد و چگونه و چرا آن را به خدمت میگیرد؟ امروزه، در جهان مدرن رسانهها بیهیچ گفتوگویی نقش تعیینکننده دارند. رسانهها در اشکال گونهگون آن، عامل ارتباط و پیوند اجتماعیاند؛ فرهنگسازی میکنند، روشنگری را در پهنه وسیعی میگسترانند و در عین حال، آنجا که منافع صاحبان قدرت که رسانهها نیز در ید قدرت آنهاست اقتضاء کند به تحمیق تودهها میپردازند، البته نباید از نظر دور داشت که شدت تبلیغات و غیرمنطقی بودن محتوای پیام، موجب تأثیرات بازگشتی - بومرانگ افکت - نیز میشود؛ یعنی به جای آنکه نتیجه تبلیغ رسانه در جهت موردنظر پیامدهنده عمل کند، درست تأثیر عکس میبخشد یا تأثیر موردنظر را خنثی میکند.
با این توضیح و با توجه به اینکه کتاب نیز رسانه است دارای ویژگی «ضبط مطالب، قابلیت انتقال و بازیابی مطالب»1 میتواند دارای نقشی باشد هم سازنده و هم مخرب و عاملی برای روشنگری و تحمیق. بیجهت نیست که در جامعههای پیشرفته که سطح سواد مردم نیز بالاست، دولتها میکوشند که در امر کتابخوانی مردم نقش اساسی بازی کنند؛ نه صرفا برای روشنگری و انتقال دانش که تحمیق هم. چرا که وسیلهای مناسب و کارآ در تزریق ایدئولوژی حاکم است بیآنکه فشار و خشونتی عریان، خواننده را متوجه خود کرده و او را دلزده کند. کتاب بنا به محتوای آن، میتواند دوست و راهنمای مفیدی باشد که ما را با ناشناختهها آشنا کند و دانشمان را ارتقا بخشد و هم دشمنی که آموزهاش رهگشای کژراههای که ما را به سقوط کشاند و بلاهت ارمغان آورده و با توجه به این واقعیت است که صرف وجود کتاب و کتابخوانی و حتی گشایش مراکز فرهنگی از این دست نمیتواند ما را از جهل برهاند و دری به سوی علم و دانش پیشرو به روی ما بگشاید؛ مگر آنکه دلسوزان جامعه سره از ناسره بازشناسند و کتاب و کتابخوانی را با برنامهریزی مشخصی که همانا آموزش علم و نه شبهعلم باشد و برای انتقال و گسترش دانش پیشرو، قابل دسترسی و مردم بهویژه جوانان و نسل بالنده را تشویق و ترغیب کرده و شرایطی فراهم کنند که کتاب جزیی از کالای مصرفی خانوادهها به حساب آید.
در جامعه ما که پیوسته ادعا شده و میشود ملتی هستیم با فرهنگ و تمدنی کهن که در درازنای تاریخ تاثیرگذار بودهایم و چهبسا این دعوی پر بیراه هم نباشد؛ اما امروزه با کمال تأسف باید اذعان کرد که اگر ما با این بخش از فرهنگ، یعنی کتاب و کتابخوانی، نه بیگانه که یار مشفقی نیز نیستیم؛ حتی از زبان دستاندرکاران شنیده شده و میشود که سرانه کتابخوانی و مطالعه ایرانیها چند دقیقه در هفته و ماه و سال! بیشتر نیست و در سبد کالای خانوادههای ایرانی کتاب جایی ندارد! و این گفته بیاساس هم نیست. نگاهی به شمارگان کتابهای منتشره در سالهای اخیر با جمعیت 76میلیونی کشور که ادعا میشود چیزی حدود 80درصد آن باسوادند، به راستی شرمآور است در مقایسه با کشور همسایه ما ترکیه که علیالاصول جزو کشورهای پیشرفته جهان هم نیست با شمارگان 150هزار نسخه برای چاپ نخست رمان. گرچه برگزاری نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران یک رویداد خجسته فرهنگی است، ولی درواقع بازار مکارهای است برای گشتوگذار و دوستیابی و نه آنچه باید در شأن آن باشد یعنی معرفی آثار دست اول، بحث و بررسی آثار علمی، ادبی، هنری و احیانا فراهم کردن شرایطی برای دسترسی اهل قلم، فرهنگیان، اساتید که این فرجامین، با تأسف باید گفتسال بهسال بدتر شده است:
بسیاری از فرهنگیان و اهل قلم و دلسوزان عرصه کتاب و کتابخوانی سالهاست که چه به جد و چه طنز و چه تمسخر و گاه اهانتآمیز از وضع اسفبار نشر و کتاب در این دیار گلایه کردهاند اما وضع به شکل پیشین خود باقی است اگر نگوییم بدتر شده است. اکنون صحبت از «کتابسازی»، «سرقت ادبی» (انتحال) و حتی مستقیما کپیبرداری از اثر دیگری به نام خود منتشر کرده، میشود که گاهی شکل وقیحانهای نیز به خود میگیرد. در همین نمایشگاه امسال در سرای اهل قلم نشریههایی دیدم - کتاب هفته، ضیافت دانایی و... - که در موارد ذکر شده مطالبی به قلم آمده بود که نهتنها شگفتانگیز که برای مردمی با ادعای دانایی و پیشینهای پربار فرهنگی شرمآور بود؛ مانند گلایه مترجمی که گفته: «بلایی که سر آثار من آمده» که داستان کپی کردن ترجمههای او توسط استادی است. یا درباره کتابسازی. شخصی میگوید: «به نظر بنده 75درصد مشکل کتابسازی مال دانشگاه است... دوران تحصیلات تکمیلی ما شده کارخانه مدعی تراشی. قدیم مردم ملا میشدند، کتاب مینوشتند، حالا کتاب مینویسند (یا سرقت میکنند!) ملا میشوند! دیگری عدم «تولید علم» را دلیل این وضع میداند؛ و شخص دیگر «نبود نقد که یکی از معضلات جدی ما است». و در ادامه میگوید: آیا تا بهحال مشاهده شده کسی بگوید این اثر کتابسازی یا جعل یا سرقت است؟ در کشورهای غربی اینگونه افراد را افشا میکنند. و دردمند دیگری میگوید: «باید جلو این پدیده شوم را گرفت.» و در مورد استقبال مردم از کتاب و عشق و علاقه آنها به کتابخوانی! طنزپردازی چنین میسراید:
ناشری پولشماران میگفت
شده پرسود و گهربار کتاب!
دارد از بس که هوادار کتاب
میشود چاپ چه بسیار کتاب!
رفته تا اوج فلک تیراژش!
رونقی داده به بازار کتاب!
چون هدف توسعه فرهنگی است
شده سرلوحه هر کار کتاب!
هرکه را هر طرفی میبینی
دست او هست دو خروار کتاب!
روز زن، همسر من جای طلا
خواست با گریه و اصرار، کتاب!
زورگیر گذری میگیرد
با قمه از همه هر بار کتاب!
و اینک اشارهای کنم به تجربه شخصیام درباره برخورد سرد و بیتفاوت اهالی فرهنگ و مسئولان آموزشی که وظیفهشان ترغیب و تشویق نونهالان و نسل بالانده کشور به کتابخوانی و الفت با آن است و ایجاد شرایط و فضای شوقآمیزی که کودک بیآنکه فشاری بر گردهاش احساس کند و مجبور باشد، خود به سوی گونهای سرگرمی (خواندن و بازی با کتاب) کشیده شود و احساس کند که روحش آن را میطلبد و آن از لوازم رشد و شکوفایی زندگی اوست.
من خود از کودکی و نوجوانی به دلایلی ازجمله جو خانوادگی و اجتماعی به مطالعه کشیده شدم بهطوریکه میتوان گفت بخش اصلی زندگیم شد و درحال و هوای سیاسی هم که در آن بهسر میبردم؛ کتابخوانی فردی و گروهی نوعی مسابقه برایمان بود که خودی نشان دهیم. من و همنسلانم تا پایان نوجوانی و نخستین سالهای دوره جوانی، خوب خوانده بودیم و شاید به همین دلیل به کتاب و کتابخوانی عشق میورزیدیم. ولی این فقط محدود به انگشتشمار خانوادههایی بود که نسبت به کتاب بیزاری نداشتند و فرزندان خود را اگر نه تشویق، که از کتاب خواندن باز نمیداشتند. در مدارس آن روز و البته هم امروز، کتابخانه اختصاصی برای بچهها وجود نداشت و ای بسا که اگر معلم کتابی بهجز کتاب درسی در دست دانشآموزی میدید، آن را میگرفت و او را شاید تنبیه هم میکرد! من خود به خوبی به خاطر دارم بیش از 70سال پیش که به دبستان میرفتم و اتفاقا تا پایان دوره ابتدایی چند مدرسه هم عوض کردم، در هیچیک رنگی از کتابخانه ندیدم و این حتی در دوره دبیرستان نیز ادامه یافت.
اگر این عقبماندگی فرهنگی مربوط به 70سال پیش در کشور ما بوده که تصویری از آن به دست دادم؛ اکنون نیز وضع چندان توفیری نکرده، شاید به معنای بدتر نیز شده است، رشد جمعیت، درصد باسوادان کشور، تأثیر فرهنگ جهانی و... ما هم که در خلأ زندگی نمیکنیم و با جهان امروز دادوستد داریم زیرا نمیتوان در دهکده جهانی به قول مک لوهان، از تحولات اجتماعی برکنار ماند و تأثیر نپذیرفت. اکنون که سخن به اینجا رسید اشاره به این نکته بیمناسبت نیست. من وقتی فرزندانم به سن مدرسه رسیدند، آنها را در مدرسه معروفی در شمالیترین منطقه تهران که ساکن آن منطقه بودیم، ثبتنام کردم. از همان ابتدای آشنایی با اولیای مدرسه، با بیان اینکه خود فرهنگی و دانشگاهیام و علاقهمند به فعالیتهای آموزشی و تعلیم و تربیت، آمادگی خود را برای شرکت در جلسات و فعالیت در جهت ایجاد شرایط بهتر برای دانشآموزان و ارتقای سطح دانش و اطلاعات عمومی آنان، اعلام کردم و بنابر اعلام آمادگیام، در نخستین نشست انجمن خانه و مدرسه به ریاست آن انتخاب شدم و از آن پس در تمام جلسات انجمن و حتی گفتهای دوستانه با اولیای مدرسه و در سخنرانیهایی که ترتیب داده میشد، من در ایجاد کتابخانه مدرسه و اختصاص فضایی برای آن و بودجهای برای خرید کتاب و لوازم، تنها کسی بودم که صحبت و مسئولان مدرسه و خانوادهها را برای ایجاد کتابخانه تشویق و ترغیب میکردم و با اینکه از سوی اکثریت تأیید میشدم ولی در عمل حرکتی که حاکی از اقدام در آن زمینه باشد، مشاهده نمیشد.
سرانجام تصمیم گرفتم با کمک و همفکری فرزندانم بهعنوان گام نخستین کتابخانهای برای کلاسی که فرزندم در آن بود تأسیس کنم تا شاید دیگران هم تشویق شوند و در راه ایجاد کتابخانه مجهزتری برای مدرسه اقدام کنند. با کوشش ترتیب آن داده شد، خود کتابهایی انتخاب و خریداری کردم و در کلاس فرزندم کهسال سوم بود، کتابخانهای کوچک ایجاد و روزی را برای افتتاح آن تعیین و از اولیای دبستان و خانوادهها دعوت کردیم که در جشن افتتاح کتابخانه کلاس حضور بههم رسانند. نامهای نیز با کمک فرزندم نوشتم که در آن روز توسط او برای اعلام گشایش کتابخانه کلاسشان خوانده شود و این است آن نامه:
پدران و مادران عزیز، دوستان و اولیای محترم، مهربان و زحمتکش دبستان.
خوشحالم که بازگشایی کتابخانه کلاسمان را به اطلاع شما برسانم. ما از امروز صاحب کتابخانهای هستیم که میتوانیم به دلخواه از آن استفاده کنیم، هم با خواندن کتابهای قصه و داستانهای سرگرمکننده لذت ببریم و وقتمان را پر کنیم و هم با مطالعه کتابهای علمی و تاریخی چیزهای زیادی یاد بگیریم و معلومات خود را از جهان و چیزهایی که در آن هست و هر روز با آنها روبهرو میشویم، بالا ببریم.
دوستان، همانطور که میدانیم و در کتابها خواندهایم، بهترین دوست انسان کتاب است ولی باید بدانیم که کتاب خواندن نادرست نهتنها مفید نیست که زیانآور هم هست. پس ما که تازه شروع به خواندن کتاب کردهایم، باید متوجه این موضوع باشیم و طوری مطالعه کنیم که از این راه زیان نبینیم. اگر با روش درست کتاب بخوانیم، هم خیلی چیزها یاد خواهیم گرفت و هم اندیشهای روشن و درست خواهیم داشت. با این هدف و برای اینکه از ابتدا با شیوه درست مطالعه کنیم، سعی کردهایم کتابهای این مجموعه را طوری گردآوری کنیم که همه چیز را دربر بگیرد. از اینرو، کتابهای این مجموعه به صورت زیر طبقهبندی و مرتب شده است:
کتابهای علمی، کتابهای تاریخی، شعر، زندگینامه دانشمندان و مردان بزرگ، سرگرمیها و سازهها، داستانهای تخیلی، قصهها و متلها. لازم است، یادآوری کنیم که کتابخانه ما هماکنون دارای 120 جلد کتاب در زمینههایی است که نام بردم، ولی هنوز مجموعه ناقصی است، بهویژه در زمینه کتابهای تاریخی و زندگینامه دانشمندان که امید است با کمک دوستان خوبم و خانوادههای مهربان آنها، آن را کامل کنیم.
برای اینکه مطالعه ما نتیجهبخش باشد و بفهمیم چقدر از خواندن کتاب بهره گرفتهایم، من با کمک پدرم جدولی تهیه کردهام که میتوانیم اسم آن را «گزارش مطالعه» بگذاریم. در این جدول، ما مشخصات کتابی را که خواندهایم و مختصری درباره موضوع کتاب مینویسیم و در پایان هم اظهارنظر میکنیم که آیا از کتاب خوشمان آمده است یا نه و چرا؟
در ضمن برای اینکه به خواندن کتاب و مطالعه تشویق شویم، جوایزی هم در نظر گرفته شده است که به ترتیب زیر به هرکس که امتیازش بیشتر باشد، داده خواهد شد:
مطالعه حداقل 3 کتاب در هفته یک امتیاز (یک ستاره (*) در ستون آخر جدول) و دریافت 5ستاره یک جایزه توسط آموزگار محترم تعیین خواهد شد.
با تشکر فراوان از همه شما
لطفا ما را در راهی که در پیش گرفتهایم یاری کنید.
این نامه توسط فرزندم در جلسه عمومی انجمن خانه و مدرسه با حضور اولیای دبستان و خانوادههای دانشآموزان خوانده شد، بسیاری خوشامد گفتند، اظهار امتنان و قدردانی کردند و قول همکاری و مساعدت دادند، بهویژه در امر کمک مالی برای غنای کتابخانه و ایجاد شرایطی برای تحقق هدف غایی که همانا گشایش کتابخانه مدرسه باشد. ولی با کمال تاسف باید بگویم که همه وعده و وعیدها در همان چهاردیواری سالن محبوس ماند و تا پایانسال و سالهای بعد که فرزندانم به مدرسه دیگر رفتند، خبری نشد که نشد و اقدامی صورت نگرفت.
حال پرسش اینجاست، آیا برای ایجاد چنین فضایی در جامعه و ارتقای سطح فرهنگی مردم، بهویژه نونهالانی که تنها به چنین فضایی میبالند و به رشد فکری و اندیشهورزی و پرسشگری میرسند، تنها ابتکار یک فرد یا چند نفر و حتی گروه کوچکی از مردم صاحب ذوق کافی است؟ یا باید سیاست فرهنگی داشت با برنامهریزی مشخص و استوار براساس دریافت علمی از پیشرفت و شناخت فرآیندهای تحولی جامعه بشری؟ و این کمبود تنها مربوط به فقدان چنین فضاهایی در مراکز آموزش ابتدایی، متوسطه و نظایر آن نیست بلکه حتی به اصطلاح کتابخانههای عمومی و اختصاصی مراکز بزرگ فرهنگی ما نیز دارای کمبود و نواقص است که به راستی توجیهپذیر نیست.
شاید مقایسه جامعه فرهنگی با جوامع پیشرفته قدری تمسخرآمیز جلوه کند اما برای بیداری از خواب خرگوشی که دچارش هستیم باید یک مقایسه روشنگر باشد و فاصله و شکاف پرنشدنی را نشان دهد. ظریفی میگفت هنگام اقامتش در آمریکا وقتی فرزندش را به مدرسه میگذارد و برای نامنویسی به مدرسه موردنظر میرود نخستین چیزی که نظرش را جلب میکند، ساختمان مدرسه است. ساختمان بهگونهای طراحی شده که از جهتهای مختلف میتوان وارد صحن مدرسه شد ولی همه جهتها به محوطه وسیعی که کتابخانه در آن قرار دارد و ساختمان آن شیشهای است منتهی میشود. بهطوری که دانشآموزان با دورزدن کتابخانه وارد ساختمانها و کلاسهایشان میشوند و با ظرافت میگفت این را مقایسه کنید با خانههای کلنگی! وقتی که ما وارد مدرسه میشویم نخستین چیزی که نظرمان را جلب میکند و قدری آزاردهنده است سرویسهای مخرب بهداشتی مدرسه است! و در جنب آن کلاسها!
در انگلستان که خود در آنجا درس میخواندم و اقامت درازمدتی در آن دیار داشتم، مسأله کتاب و کتابخوانی بخش جدانشدنی زندگی مردم بود، همهجا مردم درحال مطالعه بودند و کتابخوانی هم خرجی برای مردم عادی نداشت زیرا کتابخانه بزرگ هر شهر دارای شعبی در محلههای مختلف شهر بود که به سهولت بدون پرداخت وجهی عضو آن میشدی و کتاب موردنظرت را یا در همان مکان آرام و مجهز به وسایل راحتی میخواندی یا به قرض میگرفتی. ولی با درد و تأثر باید اذعان کرد که در کشور ما کتاب کالای لوکس شده! و آن هم در دهههای اخیر که مردم از کتابخوانی اگر بیزار نباشند رغبت چندانی هم به آن نشان نمیدهند و هیچ سیاست مشخص و مدونی نیز برای درمان این درد بیدرمان وجود ندارد. من بنا به حرفه آموزشی و پژوهشیام عضو اغلب کتابخانهها هستم و گاهی هر روز در آن مکانها کار میکنم.
کتابخانه تخصصی فرهنگستان که متشکل از دو کتابخانه تخصصی است که در هم ادغام شده، کتابخانه گفتوگوی تمدنها که به راستی کتابخانه قابل توجهی برای اساتید و اهل قلم بود و مجموعهای نفیس و بهروز داشت که توسط گروههای تخصصی وابسته به مرکز گفتوگو و... انتخاب و خریداری میشد، اکنون به روزی افتاده که ساعت باز بودنش کمتر از ساعات اداری است و مدتهاست که به علت ضیق بودجه نه کتاب خریداری میشود و نه نشریات علمی به زبانهای زنده جهان که از لوازم هر کتابخانه تخصصی است.
پژوهشگاه علوم انسانی که نتیجه ادغام 12موسسه پژوهشی کوچک است دارای کتابخانهای تخصصی است که در گذشته به علت وجود مجموعهای پربار از کتب در زمینههای مختلف به زبانهای انگلیسی، آلمانی، فرانسه، عربی و فارسی و نشریات علمی به زبانهای خارجی اکنون یتیم افتاده است و جایگاهی شده آرام و ساکت برای درس خواندن عدهای دانشجو، همین کتابخانه که پس از ادغام کتابخانههای پژوهشکدههای مختلف به آنجا منتقل شد که داستان انتقال داستان دردآوری است که زبان از بیان آن قاصر است. زیرا خود من بهعنوان عضو و مسئول یکی از آنها شاهد بودم که کتابها به وسیله بارکشهای کمپرس به در پژوهشگاه آورده میشد! و مانند مصالح ساختمانی روی زمین میریخت و در جریان این نقل و انتقال بسیاری از کتابها مفقود یا ضایع میشد و نشریات علمی خارجی که قبلا سفارش داده شده بود نیز دیگر به پژوهشگاه نرسید.
1- شناختی از دانششناسی (علوم کتابداری و دانششناسی، هوشنگ ابرامی)