کوچه اول
 

 

|  علی اکبر محمدخانی|  اون روزی با جیغ و دادِ زن و بچه همسایه پریدم بیرون، دیدم آقای همسایه داره زن و بچه‌ا‌ش رو با کمربند می‌زنه.
من رفتم گرفتمش گفتم: آقای فلانی، واقعا از شما فلانه که دیدم طرف برگشت گفت: مشکل شماها اینه که فقط نوک دماغتونو می‌بینید، محض اطلاعت باید بگم این یه مانوره آقای فوفول. گفتم: آخه چه مانوری، این بندگان خدا که سیاه و کبود شدند؟ گفت: من اگه الان اینا رو کتک نزنم، فردا که افتادم مُردم، این خانوم رفت دوباره شوهر کرد، شوهر فلان‌فلان شده‌ا‌ش با کمربند افتاد به جونشون، خیلی سختی می‌کشند، چون تا حالا کسی بالاتر از گل بهشون نگفته. من دارم اینارو برای روزای سخت آماده می‌کنم.
 گفتم: دیگه سخت‌تر از این؟ گفت: پس کجاشو دیدی و بعد با پنجه‌بوکس و آجر افتاد به جون من و زن و بچه‌ا‌ش. واقعا از درایت و دوراندیشی آقای همسایه خیلی سفت تحت‌تأثیر قرار گرفتم. می‌خوام بگم زود قضاوت نکنیم. اون دنیا چه‌جوری می‌خوایم جواب امثال همین آقای همسایه رو بدیم؟


 
http://shahrvand-newspaper.ir/News/Main/90363/کوچه-اول