| میلاد صمیمینعمتی | امدادگر |
پلاسکو پیر دوباره بهانهای شده تا از امداد و تجهیزات موردنیاز و چراها و چگونههای بیشمار حرف بزنیم و شاید به عادت تاریخ بعد از مدتی پلاسکو هم شود خاطرهای در حدواندازههای میدان کاج و موارد زیادی که حالا از آنها تنها در نوشتهها و گذری به گذشته به یاد میآوریم. پلاسکو، برج قدیمی تهران که پانصدوخوردهای واحد تجاری را در دل خود داشت در قلب تهران 54سال جاخوش کرده بود؛ واحدهایی پر از جنس، بار، تجار، کارگران و خریداران. اگر فرض را بر این بگذاریم که در هر واحد 2نفر کار میکردند میشود 1000صاحب ملک و اگر در آن روز هر مغازه دو مشتری را نیز به خود میخواست اختصاص بدهد میشد 2000نفر؛ معادلهای به همین سادگی اما آن روز با اینکه هنوز فرصت برای آمدن مشتریها باقی بود آتش به جان پلاسکو افتاد اما در ناباوری محض چهارراه استانبول قفل شد! قفلی که کلیدش تنها در دست خود مردم بود اما در اوج ناباوری این قفل باز نشد و اگر کلید تکانی در قفل میخورد باز موفق به باز شدن نمیشد! کلیدی به وسعت خیابانهای اطراف پلاسکو که همه موبایل به دست بودند برای گرفتن عکس و فیلم. بیآنکه به این مساله اندیشیده باشند که اگر مسیر باز باشد نفسی عمرش به دنیا خواهد بود و شعلهای زودتر خاموشی را به خود خواهد دید. شاید به دید این تماشاچیان که در هر حادثهای پشت لنزهایشان مخفی میشوند تا لایکی به دست بیاورند شهر نیازی به آتشنشان و امدادگر ندارد!و وجودشان در شرایط بحرانی الزامی نیست که آنها ثانیهای حاضر به چشمپوشی از نقش تماشاچی بودنشان برنمیدارند. شاید به گمان تماشاچیان حوادث و بحرانها مشکل از بچههای آتشنشانی است که با هر اتفاقی در کسری از ثانیه خود را در مسیر مییابند و با خودروهای بزرگ و قرمز رنگشان کلی آلودگی صوتی بهوجود میآورند و آژیرکشان پشت بلندگو فریاد میزنند راه را باز کنید! شاید به خیال آنها اگر بچههای امدادونجات نبودند آنها کار را بهتر پیش میبردند و حادثه مصدوم نداشت و آتش زوتر خاموش میشد! اصلا تهران به آتشنشان نیاز ندارد با این همه تماشاچی موبایل به دست! متاسفانه تب لایک گرفتن و حرص و ولع فالورهای دنیای مجازی تماشاچیها رو بیشتر از گذشته کرده؛ تماشاچیانی که شاید از سر کنجکاوی راه را بند میآورند و ناخواسته به مرگ دیگران کمک میکنند! واقعیت پلاسکو شاید از نظر کسانی که در صحنه حضور داشتند، این بود که آتشنشانان قبل از اینکه در حریق و آوار محاصره شوند در محاصره تماشاگران تنگینفس گرفتند. تماشاگرانی که به فریاد آژیرها بیاعتنا بودند و بیوقفه سلفیهایی بودند که ثبت میشدند پلاسکو سوخت و آوار شد و بعد دوباره بر سر آوار اشک ریختند و دوباره سلفی گرفتند؛سلفیهایی که در شبکههای مجازی جولان دادند و باز با آنها اشک ریختیم و اما لحظهای به این نیندیشیدیم که اگر این سلفیها و کلیپها نبود شاید خودروهای امداد زودتر میرسیدند، شاید اگر مغازهداران به ساختمان هجوم نمیبردند تلفات کمتری را شاهد بودیم و شایدهای زیادی که اگر جوابی برای آنها بود امروز در غم پلاسکو اینگونه غمبار نبودیم. کاش با پلاسکو عادتهای بدمان زیر آوار بماند.