| محمد طهماسبیپور |
سرنازنها با شدت هرچه تمام، با لپهای بادکرده مینواختند و دهلزنان هم همراهیشان میکردند؛ همه مردم در مراسم بودند. بعضیها با دعوت و بعضی هم بهعنوان تماشاچی، از بلندی پشتبامها در عروسی حضور داشتند.
ساقدوشها آیینه در دست، تلاش میکردند تا نور آیینه را به صورت عروسی بیندازند که معمولا سوار استر یا اسب بود و با روسری قرمزرنگ سر و صورتش پوشیده شده بود. جوانترها هم غرق رقص، شادی و پایکوبی بودند و تلاش میکردند تا تواناییهای خودشان را به رخ بکشند.
اما اطرافیان داماد بخش دیگر این مراسم بودند که شور و شوق خاصی را ایجاد میکردند؛ آنها با پرتاب انار میان جمع تماشاچیها، باعث هجوم شیرین جمعیت برای به دست آوردن انارها میشدند.
بعد از رسیدن عروس به خانه داماد، نوبت زنان حاضر بود که با صدای هلهله و شادی میان دود اسپند و یکسری هدایا به پیشواز عروس میرفتند.حالا نوبت خوردن، آشامیدن و تفریح بود. در شرایط خاص آن دوران که اتاقها کوچک بودند و پر تعداد، میان مردها و زنان هم براساس سن، تجربه و وضع مالی و اجتماعی تفکیک اتاقها انجام میشد. بزرگترها و ریشسفیدان در یک جا، جوانترها و نوجوانها جایی دیگر.
اما در این بین چه بین داماد و نزدیکان و چه دوستان داماد و چه آنها که تازه پشت لبهایشان داشت کرک میبست، همیشه بازار بازی، رقابت و زورآزمایی در حاشیه عروسیها داغ بود.
بچهها هم که در آن ایام زیاد به حساب نمیآمدند! هرجا برایمان جاذبه بیشتری داشت بهعنوان ناظرانی مشتاق و خاموش جمع میشدیم و بعضی وقتها فکر میکردیم که ما نامریی هستیم! چون هیچکس به ما توجهی نمیکرد و کاری به کار ما نداشت. یکی از بازیهایی که در آن زمان، طرفداران زیادی داشت بازی شاه و دزد بود. به محض اینکه یکی از جوانها پیشنهاد این بازی را میداد، تمام اتاق با فریاد و شادی از این بازی استقبال میکردند.
یادم میآید وقتی شاه، دستور اجرای سبیل آتشین را میداد و جلاد (یا همان میرغضب) پس از گرفتن دستور از وزیر سمت دزد حرکت کرد، دزد با لبخندی معصومانه و حالت تسلیم و رضای کامل سرخود را در اختیار جلاد قرار داد. جلاد که جوان قویهیکلی بود با دستهای پهن خود سرمحکوم یا همان دزد را به دست گرفت، با نگاهی شیطنتآمیز (درحالیکه همگی او را تشویق میکردند) محکوم را با کف دستهایش محکم گرفته و 2 انگشت شست خود را روی لب زیر خط بینی قرار داده و با فشاری روی لب محکوم در جهت مخالف میکشید. فشار آنقدر زیاد بود که اثر قرمزرنگی به صورت سبیل تا امتداد دو گوشه دهان کشیده میشد. دزد بیچاره که شدیدا دردش گرفته و چشمانش از اشک پر شده بود، با همان لبخند معصومانه و برهوارش حکم را تحمل کرد و جلاد هم پیروزمندانه از اینکه مورد تأیید تماشاچیان قرار گرفته خوشحال بود.
حال باید از خودمان صادقانه بپرسیم چرا و با چه هدفی این بازی طراحی شده بود؟ چرا در شادترین و زیباترین لحظهها (برای توده مردم) این بازی حکم کیمیا را دارد؟ و چرا همه با کمال میل و بدون هیچ نوع اعتراضی تن به این بازیها میدهند؟ چرا هیچکدام از تماشاچیها لب به اعتراض باز نمیکنند؟ حال بیایید یکبار دیگر، جزییات بازی را مرور میکنیم تا بدانیم چه ظرافتی وجود داشت تا نسل گذشته را برای پذیرش دیکتاتوری و استبداد آماده کنند.
1- شروع بازی قرعهکشی است؛ قرار نیست حاضران اتاق نظری بدهند که چه کسی برای شاه شدن لایقتر است!
2- وزیر با انتخاب شاه انجام میشود و از این لحظه به بعد ارتباط شاه فقط از طریق وزیر انجام میشود.
3- جلاد یا میرغضب با صلاحدید وزیر و تأیید شاه انتخاب میشود و با لاتاری یک نفر هم بهعنوان دزد.
حالا که پس از سالها به این نوع بازیها نگاه میکنم فقط یک جواب در ذهنم مرتب تکرار میشود. پیش از انقلاب و در جامعه آن روزها در کودکی هم تمرین خودخواسته پذیرش استبداد و دیکتاتوری آن دوران دیده میشود. زیرا این موضوع آنچنان در ضمیر آگاه و ناخودآگاه ما نقش بسته بود که مغز ما این فرمان و فرمانهای مشابه را بدون چون و چرا دریافت و بهطور خودکار
اجرا میکرد.
در اجتماعی اینچنین، دموکراسی و حرف از دموکراسی غیرعادی است و اینگونه میتوان فهمید که چرا این جامعه شاهی آدمخوار تربیت کرده بود که شاه فاتح، بیدلیل فرزندش را کور میکند و حتی، بعد از پشیمانی همه آنهایی که وساطت نکردهاند را به شدیدترین و مرگبارترین وضع میکشد! اینگونه میتوان فهمید که چرا در این دوران حتی یک نفر در آستانه مرگ لب به اعتراض باز نکرد و چرا اینها غیرعادی است.
آخر نوشت:
چندی پیش با یکی از دوستان که سالهاست به کانادا مهاجرت کرده تلفنی صحبت داشتم. احوال پسرش که جوانی 17ساله است را پرسیدم. گفت شدیدا علاقهمند به رشته حقوق شده. با تعجب گفتم او که از حقوق گریزان بود. گفت: «چندی پیش در کلاس درسشان معلم پیشنهاد یک بازی میکند که همه کلاس باید در یک دادگاه شرکت کنند؛ در این بازی، یکی با نظر و انتخاب کلاس دادستان میشود و دیگری قاضی. یک نفر بهعنوان متهم. پسر دوست من هم داوطلب دفاع از متهم در نقش وکیلمدافع میشود. پس از انتخاب هیأتمنصفه با هماهنگی توسط دادستان و وکیل متهم و قرار دادن تمام موارد اتهام در اختیار دادستان و وکیل، قرار میشود که در حضور هیأتمنصفه از متهم دفاع کند. در این بازی هم پسر دوستم ظاهرا دفاع جانانهای داشته و پس از نظر هیأتمنصفه و ابلاغ قاضی، توانسته برائت متهم را بگیرد. حالا آنچنان این بازی و تشویق کلاس برایش خوشایند شده که تصمیم گرفته رشته حقوق بخواند!
حال بیایید یکبار دیگر از خودمان بپرسیم، برای بارور کردن نهال دموکراسی و تبدیل آن به یک درخت تناور چه کردهایم؟ آیا نباید به جزییات هم دقت کنیم؛ حتی به بازیهایمان در کلاسها، مراسم، اردوگاههای تفریحی و ...