| مصطفی تبریزی | روانشناس اجتماعی|
در بررسی اکثر مسائل، ریشههای اجتماعی مشهود است، اما در این میان یکسری کارها عمدتا دلایل اجتماعی دارند و گروه اندکی نیز ریشه در ژنتیک، البته دخیلبودن ژنتیک درصد بسیار پایینی دارد و در آمارها به حساب نمیآید. در بیماریهای روانی ردپای دو عامل اجتماعی و فردی دیده میشود. زمانی که فرد در زندگی شخصی خود- خانواده و مدرسه- مورد خشونت قرار میگیرد بهطور غیرمستقیم در شرایط یادگیری قرار میگیرد و تکرار این دست از مسائل سبب میشود فرد خشونت را امری عادی تلقی کند. کودکی که در خانواده مورد خشونت قرار میگیرد یا شاهد خشونت علیه دیگران است بیشک ناخودآگاه چنین رفتارهایی را مرتکب خواهد شد، چون جزو یادگیریهایش بوده است. کمبود محبت در خانواده نیز زمینهساز بزهکاری است؛ کودکی که نامادری دارد یا از داشتن مهر پدری محروم است کاستیهایی خواهد داشت، اگرچه این عوامل بهطور صددرصد مسبب نیستند اما سهم مهمی در بزهکاری اطفال و نوجوانان دارند. نوجوانانی که در خانوادههای گسسته تربیت میشوند به انحای مختلف کینهای به دل دارند و در پی انتقام هستند.
درواقع این کودکان و نوجوانان خشمی را که از دوران ابتدایی زندگی در درون خود داشتهاند به افراد دیگر اجتماع انتقال میدهند و بهنوعی در پی انتقامگرفتن از جامعه هستند. فقر خانواده نیز یکی دیگر از عوامل دخیل در بزهکاری نوجوانان است و مهاجرت نیز در کنار مسائل مختلفی که در پی خود دارد، موجبات بزهکاری نوجوانان را فراهم میآورد. بزهکاری نوجوانان مسألهای نیست که بتوان با رفع یک مانع آن را مرتفع کرد و دیگر شاهدش نبود. سیستماتیکشدن ساختار اجتماعی یکی از راهحلهای اساسی در پیشگیری از بزهکاری بهخصوص بزهکاری نوجوانان است. درواقع ساختار جامعه باید بهگونهای باشد که بزه در آن به وجود نیاید. هزاران سال است که جوامع فعالیتهای گوناگونی را برای کمکردن یا از بینبردن فقر انجام میدهند اما بشر همچنان شاهد این پدیده است و دلیل آن این است که سیستماتیک به این مسأله پرداخته نشده است. برای ریشهکردن مشکلی باید مدیریتشده و سیستماتیک به آن پرداخت، چون در غیر این صورت نتایج خوب مقطعی را شاهد خواهیم بود اما از میان برداشتن مشکل عملی نخواهد شد.
برای اینکه جوامع بتوانند مسألهای همچون بزه را ریشهکن کنند نیازمند این هستند که آموزشها و زمینهسازیهای لازم را قبل از دوره ابتدایی یعنی از مهدکودکها شروع کنند. از همان دوران باید فرد با مسائل انساندوستی و محبتکردن و محبتدیدن آشنا شود؛ آموزشی که میتواند در قالب بازی یا داستان ارایه شود. در این شرایط کودک دشمن خارجی برای خود متصور نیست که در پی انتقام از آن باشد. یکی از وظایف جامعه این است که به کودکان و نوجوانان مهارتهای انسانی و زندگی اجتماعی و فردی را بیاموزد. افراد باید از همان دوران مدرسه قوانین، چارچوبها و مزایای رعایت آنها و زیانهای فردی و اجتماعی زیرپا گذاشتن این قوانین را بیاموزند، البته نباید در تربیت خانواده و جامعه تعارضی وجود داشته باشد و بایدها و نبایدها و هنجارهای مشترکی به افراد در هر دو بخش آموزش داده شود. قدم دومی که جامعه باید در راستای آن گام بردارد، رعایت عدالت اقتصادی و اجتماعی است. در چنین شرایطی ناخودآگاه میزان بزهکاری در نوجوانان کاهش مییابد و به تبع آن همین نوجوانان بزهکارهای بزرگسال آینده نمیشوند. سیستم آموزشوپرورش در این مسیر میتواند کارگشا باشد. در سیستم آموزشوپرورش باید تفاوتهای فردی در نظرگرفته شود، ما در مدارس با علایق یکسان روبهرو نیستیم که از همه دانشآموزان توقع داریم در تمام دروس نمرات خوب بگیرند، مگر یک جامعه به چند فیزیکدان یا شیمیدان نیاز دارد؟ بیشک نهادینهکردن مهربانی و دیگردوستی و عدالت کارسازتر از آموزش دروس نظری خواهد بود.