کوچه اول
 

 

| علی‌اکبر محمدخانی| اون‌روزی می‌خواستم برم مسافرت، دیدم هر جور برم یا تصادف می‌کنم یا سقوط می‌کنم یا از ریل خارج می‌شم. با خودم گفتم هیچ وسیله‌ای امن‌تر از شتر پیدا نمی‌‌شه. به همین خاطر رفتم یه شتر دربست گرفتم. حالا قبل این‌که راه بیفتیم، دیدم شتره پیک‌نیکی و سیخ و سَمبلشو درآورد، گفت: داداش یه وقت فکر بد نکنیا، یه دود می‌گیرم، یهو تو راه خوابم نگیره. منم تا اومدم یه پیام اخلاقی بهش بدم، پشتشو کرد بهم و مشغول شد. خلاصه کارش که تموم شد، گفت: محکم بشین می‌خوایم پرواااژ کنیم. هیچی، منم سوار شدم، دیدم واقعا داره پرواز می‌کنه. خلاصه یه مقدار که رفتیم دیدم می‌گه: داداش من کمر‌درد دارم، تو هم با این وَژنت نششتی روم، این‌جوری شقوووط می‌کنیم، باید بارمونو کم کنیم. اینو گفت و سریع پرتم کرد پایین و خودش به راهش ادامه داد. می‌خوام بگم کلا سفر امن به ما نیومده.


 
http://shahrvand-newspaper.ir/News/Main/84150/کوچه-اول