| مریم پناهی| مدیر خانه کوچک کوشا|
در مناطقی مثل منطقه 12 تهران، خانه یا سراهای زیادی هست که تحت تملک شهرداری است و برای اهالی محل راهاندازی شده. در ساعات مختلف روز و شب سری بزنید به این سراهای بسیار زیبا و گاهی شیک. چند کودک و زن محلی را در آنجا میبینید، مشغول به چه کاری و با چه روحیهای؟ حالا ساعات مختلف روز و شب، سری بزنید به خانههای کودکی که توسط سازمانهای مردم نهاد (انجیاو) ها اداره میشوند همچون خانه کودکان کوشا، خانه کودک ناصر خسرو، خانه کودک شوش و... انبوه کودکان و زنانی را میبینید که با وجود دعوا و مرافعه، علیرغم مجموعه مشکلات تنگی جا و حتی تمیز نبودن محیط، باز هم پاتوقشان آنجاست. کانون برایشان حکم خانه امن را دارد و علیرغم اینکه برای بسیاریشان هیچ کاری نکرده، یعنی نتوانسته بکند، اما باز میآیند. چرا؟ برای اینکه آنجا ارزش گذاشته میشوند، با آنها همدلی میشود و نگاه محبتدار میبینند. از طرفی، کودکان خانوادههای پدر یا مادر فوت شده، معتاد یا متواری و یا به هر دلیل آسیبدیده از نام و کلمه «بهزیستی» بیزارند، وقتی یکی از اعضای خانواده خود را به هر دلیلی از دست میدهند نام بهزیستی غول بییال و دمی است که تن این کودکان به خصوص کودکان کار در خیابان را میلرزاند. این کودکان از ماندن و خوابیدن در خیابان، در سرما و گرما، آنقدر نمیهراسند که از نام بهزیستی و شهرداری میهراسند. شاید نگاه سیاستگذاران در سازمانهای بهزیستی و شهرداری به این کودکان کمی اجتماعی و یا مهربان باشد، اما بدانید صبوری لازم برای کار با این کودکان، اصلاً در حوصله پرسنل بهزیستی و شهرداری نیست. کار با این کودکان صبوری و حوصلهای میطلبد که از نوع انگیزشی و کار داوطلبانه باشد. کودکان ما خوابیدن در کنار پدر یا مادر معتاد و موادفروش (در سطح خُرد) و یا خواهر و برادر کیفقاپ، در بیغولههای بیدر و دیواری که دور و برش با کارتن یا پیت حلبی در انتهای کوچه یا خرابهای محصور شده است را به خانههای امنی که بهزیستی و یا شهرداریها برایشان فراهم کردند، ترجیح میدهند، حتی با کولر و بخاری و غذای گرم، اما محصور در بی عاطفهگری ناب غیر انسانی. آنها کودکاند و کودک، مصلحتطلب نیست. کودک محبت و آغوش باز میخواهد حتی اگر این تن، تن فرسوده ناشی از اعتیاد پدر یا مادر باشد. آنها میخواهند در نزدیکی کانون اتاق یا سرپناهی حتی محقر با همین خانواده نیمبند و از هم گسیخته، با برادر و خواهر کوچکتر، مادر یا پدر معتاد داشته باشند، روزها به کانون بیایند و شبها در آنجا بخوابند و به قول خودشان مهم نیست، کانون از آنها مراقبت میکند تا مادر و یا پدرشان از کمپ برگردد. باید به این کانونها اعتماد کرد، اینها کار بلدند و سالهاست در دایره آسیبزدایی از خانوادههای پدر فوت شده یا پدر متواری یا پدر معتاد کار میکنند. یکی از آنها سعید*، با برادر و دو خواهر دیگرش هستند که آب آلبالو می فروختند. پدرشان معتاد بود. ما مادر را مورد آموزش حرفهای قرار دادیم و او شروع به کار کرد. کودکان به مدرسه برگشتند و سالهاست زندگیشان به صورت عادی میگذرد. یک پسر و دو دخترش هم به دانشگاه رفتند و پسر دیگر مکانیکی باز کرده است. خانم خدایی هم یک شوهرش معتاد و دو فرزند داشت. همه چیزشان را فروختند. هیچ پولی برای رهن یا اجاره اتاق نداشتند. پسر 10 سالهاش کار میکرد که مادر نیز در کارآفرینی شروع به کار کرد. پسرش به محیط آموزش برگشت و دخترش سال آخر دبیرستان را میگذراند. نمونههایی از این دست زیاد داریم. با کمی حمایت از نوع «دلی و انگیزشی»، نه از روی «رفع تکلیف و کار سازمانی»، میتوان این کودکان و زنان را به زندگی عادی بازگرداند یا حداقل از مشکلات بیشتر رهانید.
*اسامی برای حفظ حریم شخصی افراد تغییر یافتهاند