سینما چند کارکرد اصلی دارد. یکی از این کارکردها سرگرمیسازی است و دیگری نقش رسانهای. با کارکردهای تاریخنگارانه، انتقادی، اعتراضی و حتی هنری صرف کار نداریم. هر فیلمی در این میان یک راه را با توجه به نیات سازندگانش پی میگیرد و موفقیت یا ناموفق بودنش نیز در گرو میزان رسیدن به این قصد و میزان دستیابیاش به اهداف است...
اگر «متولد 65» را بهعنوان فیلمی با هدف اکرانی موفق دارای کارکرد سرگرمیسازی بدانیم، باید در ارزیابی میزان موفقیت مجید توکلی در رسیدن به اهدافش بگوییم. فیلم متولد 65 در این امر نسبتا موفق بوده است. فیلم درباره زوج جوانی است که برای تفریح، دیگران را به اصطلاح سرکار میگذارند و این سرکارگذاشتن بهعنوان بخش اعظمی از زمان فیلم، مفرحترین لحظات آن و جذابیت اصلیاش خوب ازکاردرآمده و تماشاگر را وارد دنیایی پر از فریب و دروغ اما مفرح میکند و درنهایت هم به خواسته اصلیاش که همان سرگرمکردن مخاطب است، دست مییابد. این از این!
فیلم اما در روایت این سرکارگذاشتن و به نتیجه نهایی رساندن آن با دشواریهایی مواجه است. رک بگویم در جاهایی تماشاگرش را خسته میکند و این بیش از هر عامل دیگر به کمبودهای ریتمی فیلم برمیگردد. درواقع مسأله اصلی که به جذابیت و کیفیت «متولد 65» لطمه میزند، افت ریتم آن از نیمه فیلم به بعد است. فیلم با ریتم نسبتا تندی آغاز میشود که در آن به نمایش شیطنتهای افشار و نامزدش در جاهای مختلف پرداخته میشود. اما وقتی ماجرای اصلی که زندانیشدن آنها در خانه است، آغاز میشود، بر خلاف انتظار، ریتم به شدت کند میشود و حتی گاه به نظر کشدار میرسد. علاوه بر این، فیلم در باورپذیر نشان دادن برخی ماجراها، مثلا در جایی که این دو خود را بهعنوان جوانانی پولدار جا میزنند، موفق نیست. بهعنوان نمونه، آیا واقعا باورپذیر است که دو جوان با سر و وضعی که چندان هم نشاندهنده ثروت نیست بتوانند صاحب بنگاه ماشین را راضی کنند تا با بیامو دوری بزنند و آن را امتحان کنند، یا بنگاه معاملات املاک آنها را بهعنوان مشتری واقعی آپارتمانی 400 متری در برجی در فرشته بپذیرد؟ اینها چیزهای ریزی هستند که وقتی در کنار هم قرار میگیرند، بدل به مسائلی حلنشدنی میشوند. این مشکل اصلی «متولد 65» است: جمعشدن مسائل ریز، بدون اینکه مشکل حادی در کار باشد اما همین کمبودهای جزیی وقتی کنار هم قرار میگیرند، کاری با فیلم میکنند که آدم آرزوی مشکل کم اما عمده را میکند!!
بیایید به جایی اشاره کنیم که این دو بعد از دیدن خانه در فرشته بهعنوان خریدار تصمیم میگیرند با هر ترفندی که شده در این خانه نهار بخورند، درنتیجه بازی راه میاندازند و شخصیتهای دروغین خود را بسط میدهند، غافل از اینکه خانواده میزبان، این پسر را که افشار نام دارد با پسر مردی که سالها پیش از آنها کلاهبرداری کرده است، اشتباه گرفتهاند و از این فرصت استفاده میکنند تا پولشان را دوباره زنده کنند. همین موضوع یعنی جابهجایی کاراکترها از قدیم در تاریخ سینما موقعیتهای طنز فراوانی را به وجود آورده است. در فیلم متولد ۶۵ نیز یکی از مایههای جذابیت این موقعیت تکراری اما بالقوه بامزه است؛ اما ایراد فیلمنامه این است که همهچیز برمبنای تصادف و اتفاق پیش میرود. وقوع یک تصادف که همه ماجرای فیلم حول آن بسط پیدا کند، قابلقبول است اما اینکه تمام فیلمنامه براساس این تصادفهای اتفاقی پیش برود، دور از منطق روایی است. اینکه افشار و خاطره به خانه خانوادهای میروند که سالهاست منتظر فرصتی هستند تا کلاهبردارشان را پیدا کنند، یک تصادف است؛ اینکه افشار از نامی استفاده میکند که درست همنام همین کلاهبردار است، یک اتفاق است، اینکه افشار سال تولدش را به خاطره دروغ گفته و تاریخی را استفاده میکند که سال تولد پسر همین کلاهبردار است، اتفاق است، اینکه دروغهای افشار و خاطره کاملا با زندگی گذشته و حال این کلاهبردار مطابقت دارد، یک اتفاق است؛ یعنی تصادف و اتفاق پشت سر هم تا حدی که داستان معنای اصلیاش را از دست میدهد اما عجیبترین این اتفاقات نامی است که افشار خودش را با آن معرفی کند. نامخانوادگی که چندان مصطلح نیست و این دقیقا نام همان کلاهبردار است. در این موارد است که منطق داستان لنگ میزند و اساسا مخاطب را به مطرحکردن سوالهایی وامیدارد که بسیار منطقی به نظر میرسند؛ چرا افشار و خاطره با فریاد درخواست کمک نمیکنند، چرا وقتی خاطره یا افشار فرصت فرار دارند، نمیروند و شناسنامه افشار را نمیآورند تا این بازی را هرچه زودتر تمام کنند؛ اصلا افشار چنین نام کمتر شنیدهشدهای را از کجا آورده است؟
به هر حال؛ بگذریم. هر فیلمی میزان استعداد و توانایی فیلمسازش را با مخاطب در میان میگذارد. با همه این ایرادات، توکلی فیلم آبرومندی ساخته که ایراد دارد، ایرادات کمی هم ندارد. اما اینها توفیری در اینکه «متولد 65» یک فیلم آبرومند محترم است، ایجاد نمیکنند...