ماهرخ ابراهیمپور- خبرنگار حوزه تاریخ| تجدد، مدرنیزاسیون و اندیشه نوسازی، یکی از «مساله»های مهم در بررسی تاریخ معاصر ایران به شمار میآید. دگرگونیهایی که از دوره قاجار، به ویژه پس از جنگهای دوگانه ایران و روس، بدینسو در جامعه ایرانی رخ داد، تکانهایی اساسی در لایههای گوناگون جامعه پدید آورد. این دگرگونیها نه اکنون که تاریخنگاران و پژوهشگران به تحلیل و بررسیشان نشستهاند، که، در زمانه خود نیز واکنشهایی به همراه داشت. مخالفان و موافقان این دگرگونیها، چه در عرصههای کلان سیاسی، اجتماعی و اقتصادی، چه در گسترههای همگانی زندگی مردم، رویاروی هم ایستادهاند؛ آنها که قلم به دست بودند، در اینباره بسیار نگاشتند تا در تاریخ بماند. منابع دست اول تاریخی مربوط به دورههای قاجار و پهلوی اول، نظرهایی بسیار درباره دگرگونیهای جامعه ایران در آن دوره در خود دارند. آن دگرگونیها با گذر زمان گسترش و شدت یافت تا در دوره پهلوی اول در قالب برنامههایی به اجرا درآمد که به تجدد، نوسازی یا مدرنیزاسیون ایران تعبیر شد. این برنامه از آن زمان تاکنون به یکی از مسالههای چالشبرانگیز حوزه مطالعات تاریخ و جامعه ایران بدل شده است. بسیاری از پژوهشگران و اندیشمندان ایرانی در دهههای اخیر کوشیدهاند از جنبههای گوناگون این مساله را تبیین کنند.
بازخوانی مساله تجدد در ایران معاصر، حضور بخشهای گوناگون جامعه در جریان آن و مسیری که در این میانه گذرانده شده، از مسایلی برشمرده میشود که برای بررسی آنها باید تحقیقات میانرشتهای انجام پذیرد. گفتوگو با دکتر تقی آزاد ارمکی، عضو هیات علمی و استاد دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران بر همین اساس انجام شده است. او دیدگاهی متفاوت از بسیاری تاریخنگاران معاصر در تحلیل پدیده و مساله تجدد در ایران معاصر دارد. این استاد دانشگاه، نگاهی مبتنی بر تحلیل جامعهشناختی از تجدد در ایران ارایه میدهد.
بخش نخست گفتوگو با دکتر تقی آزاد ارمکی عضو هیات علمی و استاد دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران که دیروز در همین صفحه منتشر شد، به دیدگاه این پژوهشگر درباره پیشزمینههای مساله تجدد در تاریخ معاصر ایران اختصاص داشت. او در گام نخست، ما را با پرسشی اساسی درباره تاریخنگاری تاریخ معاصر روبهرو کرد. در گام دوم سپس انتقادهایی اساسی به روشنفکران وارد آورد که جامعه غرب را از جامعه ایرانی در حرکت به سوی توسعه برتر میدانند. او برآن بود که ماجرای تجدد در ایران با رویکرد زمانی عصر پهلوی اول، نه یک پروسه یا پروژه، که، یک اتفاق از سر اضطرار به شمار میآید. بازخوانی چگونگی روی کارآمدن پهلوی اول، جایگاه استعمار در تاریخ معاصر ایران و پیشینه تجددخواهی در دورههای پیشتر، از جمله مسایلی بود که بررسی شد. دکتر آزاد ارمکی با نگاهی انتقادی نسبت به تعریف و تحلیل مسأله تجدد در تاریخ معاصر ایران، در بخش نخست گفتوگو به نادیدهگرفتن نقش روشنفکران ایرانی در فرآیند تجدد و نوسازی ایران در عصر پهلوی اول اشاره داشت. به اعتقاد وی، «تحلیل نقطهای در تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران، گرفتاری امروزمان را پدید آورده است به گونهای که نمیتوانیم از آن بگریزیم و تنها باید فقط و فقط استبداد را توضیح دهیم؛ گویی در تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران هیچ چیز جز استبداد وجود نداشته است. این نگرش موجب شده است در تاریخ عصر پهلوی اول، تنها رضاشاه را ببینیم و بس! در صورتی که همین روشنفکر امروز که این سخن را به زبان میآورد، در آن دوره نیز وجود داشته و بسیار نیز قدرتمند رفتار کرده است. خانوادهها، خاندانها و نظام اجتماعی در این دوره قدرتمند عمل میکنند و به رضا شاه برای نوسازی یاری میرسانند؛ به همین دلیل است که در دوره پهلوی دگرگونیهایی بسیار رخ میدهد». او همچنین بر این باور بود «تاریخنگاری ما در شرایطی جای دارد که بر پایه فهم سلطه داوری داشته، همه چیز را به نام رضا شاه ثبت میکند و هیچ چیز دیگر را نمیبیند. نقش تجار، خاندانها، گروههای اجتماعی، بازارها و روشنفکران را نمیبیند که در حال کار کردن بودند».
بخش دوم گفتوگو با این پژوهشگر و استاد دانشگاه در حوزه علوم اجتماعی، به روشنی دیدگاه وی را درباره سرنوشت تجددخواهی در عصر پهلوی اول، نقش حکومت و روشنفکران در این فرآیند ارایه میکند. آزاد ارمکی همچنین دیدگاه خود را در زمینه جایگاه و نقش نیروی اجتماعیِ تولیدشده در عصر پهلوی اول و تناسب آن با مساله تجدد شرح میدهد. گفتوگو با این پژوهشگر و نویسنده حوزه مطالعات اجتماعی، با دیدگاه صریح وی درباره مدرنیته در جهان غرب و مدرنیزاسیون در ایران پایان خواهد یافت. پرونده «تجدد در ایران معاصر» در روزنامه شهروند اما با این گفتوگو به سرانجام نخواهد رسید و همچنان باز خواهد ماند.
جناب دکتر آزاد ارمکی! در بخش نخست گفتوگو، نقش شخص پهلوی اول را در پدیده نوسازی یا تجدد ایران در آن دوره کمرنگ برشمردید. این اما یک واقعیت تاریخی است که او پس از سفر به ترکیه و تقلید از آتاتورک، برخی رویهها از جمله تغییر پوشش در ایران را متاثر از این سفر پیش گرفت که البته خشونت وجه بارز این تاثیر زورمدار است. همچنین با نگاهی به روند توسعه در ترکیه، این پرسش پیش میآید که چرا آتاتورک از رضا شاه موفقتر بود؛ گرچه میدانیم جامعه ترکیه به دلیل زیرساختهایی که در دوره عثمانی داشت، از نظمی بهتر برخوردار بود. دیگر آن که اگر نقش پهلوی اول را کمرنگ ببینیم، میتوان پرسید چرا روند نوسازی پس از شهریور 1320 و برکناری او، به شکلی دیگر ادامه مییابد؟
پرسش نخست این است که کجای این تجدد استعماری است؟ این پرسش از کسانی است که تجدد دوره رضا شاه را از نوع آمرانه، قالبی و پروژه به شمار میآورند. رضا شاه در سفر به ترکیه به تعبیر خودش کنشهای مثبتی در راستای حرکت جامعه به سوی تجدد میبیند و با تاثیر پذیرفتن از آن جامعه، در بازگشت به ایران، روند تجدد را سرعت میبخشد. پهلوی اول، ترکیه را به عنوان الگو برگزیده و با پیروی از آن در راستای نوسازی عمل میکند؛ دقیقا مانند برههای که الگوپذیری از مالزی، البته تنها در زبان، نه در عمل، در ایران بسیار شایع شده بود. روشنفکران ما حتی در عصر کنونی نیز به الگوبرداری از ترکیه بازگشتهاند، گرچه اکنون سکوت کردهاند. هم ترکیه هم مالزی زمین خوردند و تنها بُنمایه تاریخی از غرب و مفهومی از شرق برجای مانده است. کنشگران حوزه توسعه و نوسازی در واقع گیج شدهاند و نمیدانند چه کار کنند. اینجا باید گفت در روند نوسازی ایران در دوره پهلوی یک اتفاق و یک رقیب، ترکیه وجود دارد که رضا شاه از آن بهره میگیرد و به تعبیری به حوزه نوسازی فرهنگی وارد میشود. نوسازی تا پیش از سفر او به ترکیه، کالبدی بود و کلیت نظام اجتماعی را دنبال میکرد. او بعدا سراغ حوزه فرهنگ، روابط، حجاب و محاسباتی دیگر رفت که وجود داشت. شاید درباره وضعیت ترکیه در روند نوسازی با جامعه ایران بتوان گفت تفاوت ماهوی وجود دارد. نظامیها همیشه بازیگر رسمی ترکیه بودند؛ این وضعیت در دوره حکومت عثمانی نیز متداول است؛ در حالی که در جامعه ایران سیاسیون نقش عمده را دارند که این مساله، همزمان، محاسن و گرفتاریهایی برای ایران پدید آورده است. همچنین حجمی انبوه از نظامیها در ترکیه قدیم و جدید، افعال و خواستههای نظام سیاسی را نمایندگی میکنند. در ایران بروکراتها، تکنوکراتها و سیاسیون که ابزارهای نظام سیاسی و دولتاند، عموما خواستههای نظام سیاسی را نمایندگی نمیکنند. این روند در دورههای پهلوی اول و دوم بود و این مشکلی به شمار میآمد که در خود پهلوی وجود داشته است؛ چون این مشکل در ساختار سیاسی ریشه دارد. بنابر این بخش بالاییِ نظام سیاسی به اجبار با جامعه برخورد میکند. به دلیل این مشکل، امکان اعمال قدرت از بالا به پایین به سادگی امکانپذیر نمیشود زیرا نمایندگان سیاسی که نمیتوانند خواستههای نظام سیاسی را نمایندگی کنند، موجب انفکاک در جامعه میشوند. وضعیت در ترکیه اما اینگونه نیست و یکسانی وجود دارد؛ این یکسانی یک الگو به شمار میآید و جامعه در برابر آن، یا قایم میشود یا به آن تن میدهد. مقاومت در جامعه ایران اما صورت میگیرد و درگیری ایجاد میشود. پرسش این است که عنصر فعال درگیری کیست؟ خود بخش نظام سیاسی، بروکراتها و تکنوکراتها! مقاومت به چه شکل است؟ زمانی که دستور از بالا صادر میشود نیروی سیاسی یعنی کسی که مسوول توسعه است، مقاومت میکند و انجام نمیدهد. این درگیری و مقاومت، زمینه فعال کردن جامعه در انجام ندادن دستورات میشود. چنین وضعیتی اما در ترکیه وجود ندارد و پدیده فعل نظامی، حوزه اداره و اداری یک پدیده تاریخی به شمار میآید که از دوره عثمانی تا به امروز استمرار داشته است. این مساله در جامعه ما با انفکاک، گسست و سرکوب روبهرو شده است و همواره آنچه در یک دوره شکل گرفته، در دوره بعد از هم پاشیده و به شکل دیگری ارایه شده است. در ایران زمانی که روند اصلاحات انجام نمیشود مداخله از بالا صورت میگیرد اما پیش از آن وقتی همه نیروها همگرایانه عمل میکنند، زحمتی کمتر وجود دارد. سخنان فروغی که آمد، زمانی مطرح میشود که در اواخر دوره پهلوی جای داریم. پرسش این است که چرا این سخنان پیشتر گفته نشده است؟ زیرا فروغی زمانی از رضا شاه انتقاد میکند که از جامعه سیاسی فاصله گرفته است.
فروغی، تنها مشاور یا نیروی سیاسی نیست که از رضا شاه فاصله میگیرد. برخی نیروها مانند تیمورتاش، نصرتالدوله فیروز و داور از این چرخه حذف میشوند. بنابراین این کنارهگیریِ خودخواسته نیست. مساله این است که چرا همگرایی کمرنگ میشود؟
نمیتوانیم بگوییم اقدام رضا شاه الزاما به حذف نیروهای سیاسی انجامید، که، آنها نیز فاصله میگیرند، بنابر این حذف میشوند. آنها از نیروی سازنده و همراه، به نیروی منتقد و مخالف تغییر شکل میدهند و در نتیجه همگرایی کاهش مییابد. به میزانی که همگرایی میان نیروهای اجتماعی و سیاسی در جامعه کاهش مییابد، میبینید که بحران به حوزه سیاسی منتقل میشود و نمیتواند کنش انجام دهد پس مجبور میشود به سرکوب روی آورد. این اختلاف و سرکوبگری به ذات دولت رضا شاه مربوط نیست. مجموعه عواملی دیگر نیز میتوانید در اینجا بجویید. مسالهای که اینجا وجود دارد و کمتر به آن توجه میشود تولید نیروی اجتماعی جدید است. دولت در دوره پهلوی اول در آغاز راه از سرمایه قاجار بهره میبرد و آرامآرام که جلوتر میرود نیرویی تازه تولید میشود؛ به گونهای که نظام جدید حقوقی شکل میگیرد و دانشگاه و ارتش پدید میآید. این نیروی تازه اما همزمان بازی را بر هم میریزد و بخش نیروی پیشین را کنار میگذارد. افرادی مانند فروغی، داور و تیمورتاش با این وضعیت به حاشیه میروند. نیروی جدید، مشاوران و نیروهای سیاسی را حذف میکند. آنها مسوولِ بازی راندن و حذف پیشینیاناند؛ نیروی مشاوران جدید در اختیار نظام سیاسی در رویارویی با نیروی پیشین جای میگیرند؛ درگیری در واقع میان این دو است. نسل جدید نیروی سیاسی با بازی خود شکاف را افزایش میدهند. با شکافتن دلایل رویارویی این دو و کنارهگیری نیروهای پیشین، همه سخنام این است که برای نیروی اجتماعی نقشی بیشتر قائل شویم و سهم دهیم، تا به رضا شاه و کالبد نظاماش که پشت آن استعمار را میبینیم.
درباره تعارض نیروی اجتماعی تولید شده با نیروی فعال قاجار در عصر پهلوی اول سخن راندید. بخشی از این نیرو، گروه نامبردار به 53 نفر است که رویاروی پهلوی اول جای میگیرند. این رویارویی اصولا با پهلوی اول بوده یا رویکردی سیاسی و اجتماعی به شمار میآید که وجود داشته است؟
باید بگویم 53 نفر مثالی مناسب از نیرویی است که در دوره پهلوی اول تولید میشود. این نیرو البته با نظام سیاسی همراه نمیشود و در برابر آن جای میگیرد و نیروی پیشین را نیز قبول ندارد. گروه 53 نفر دغدغهای دارند که برای آن فضا میسازند؛ این تعارض الزاما به ذات استبداد ربط ندارد و یک بازی است که این نیرو تولید میکند. این نیرو اگر به همکاری با نیروهای پیشین سیاسی تن میداد شاید تغییر نظام پهلوی به شکلی دیگر رقم میخورد و ما زودتر به دموکراسی دست مییافتیم و در یک زمان یا پس از آن با یک انقلاب روبهرو نبودیم. نیرویی بدینترتیب تولید شده است که بازی میسازد؛ پس باید به طبیعت آن نگریست و دید چه مرام و منطقی دارد. آیا نیرویی ایدئولوژیک، لیبرال، دموکرات یا توسعهای است؟ نیروی 53 نفر، ایدئولوژیک به شمار میآید که بیشتر به بیرون وابسته است تا به داخل، حتی میتوان گفت بیشتر از رضا شاه وابسته است. رویارویی میان آنها به شکلگیری نزاع میانجامد. حزب توده که دستاورد کوشش گروه 53 نفر بود، در دوره مصدق نیز اینگونه عمل میکند و به جای کمک، بازی را به هم میزند؛ این رفتار به دلیل وابستگی است که این گروه به بیرون از جامعه دارد، بنابراین دعوایی متفاوت تولید میکند. در بررسی نوع کنش نیروهای تولید شده در هر دوره باید به جنس آن نیرو توجه کنیم؛ این که نیروی تولیدشده چه دغدغهای دارد و چه میگوید. مگر این که در تفسیر کنش آن نیرو بگوییم نیروی تولید شده انقلابی است و مشکلی ندارد!
برداشت من از سخن شما این است که نیروی تولید شده در هر دوره با نیروی قبلی تعارض مییابد، به جای این که فرآیند توسعه یا نوسازی را تکمیل کند.
بله! نیروی تولید شده اجتماعی بسیار اهمیت دارد زیرا این نیرو نقش میآفریند و میتواند بازی را دگرگون کند. از رویارویی نیروی تولید شده جدید با نیروی پیشین، به جای همسانی و همگرایی برای تکمیل روند نوسازی در کشور، نزاع شکل میگیرد.
گمان میکنم با این نظر چندان همراه و همرای نباشید. برخی روشنفکران و اندیشمندان ایرانی برآناند در غرب، مدرنیته شکل میگیرد زیرا رویکرد آنها بر اساس بنیادهای فلسفی است اما در آسیا و خاورمیانه مدرنیزاسیون رخ داده است.
این سخن دروغ است! روشنفکران اشتباه میگویند.
شما با اصل این مقایسه مخالفاید یا مدرنیزاسیونی که در ایران روی داده است؟
اینگونه برداشت بر اساس شارلاتانیسم فرهنگی برآمده که در ایران شکل گرفته است؛ بر اساس آن میگویند غرب عقلانی پیش رفته و در اینجا همه چیز بدبختی و بیچارگی است. برای درک این تناقض، انقلاب فرانسه را بنگرید! ببینید چه اتفاقهایی روی داده است. فرانسه 50 سال با کشت و کشتار درگیر است! شاید اضطرارها و هویتها، الزامهای اقتصادی و اجتماعی است که مسیر دموکراسی را سامان میدهد. من معتقدم بیش از آن که عقل به عنوان یک امر منفک از عمل اجتماعی، جهت آن را تعیین کند، این الزامهای اقتصادی- اجتماعی است که جهت آن را معین میسازد. اتفاقا در غرب نیز آنجا که پول، تجارت و ثروت میآید، بیشتر ضرورت قانون و دموکراسی به میان میآید تا فلسفه دموکراسیخواهی. نمیگویم فلسفه دموکراسیخواهی وجود ندارد اما پیش از فلسفه دموکراسیخواهی، تجارت و ثروت مهم است. بنگرید وقتی انگلیس کانون قدرت است، در توسعه تجارت و چپاول که قرار میگیرد، ثروت کسب میکند؛ از اینجا ضرورت دستیابی به قاعدهمندی تجارت و تولید ثروت مهم میشود تا عقلانیت از نوع عقلانیت انگلیسی و اروپایی. آمریکا را در نظر بگیرید! باید پرسید کدامیک از دردسرهایی که ایالات متحده برای دنیا درست کرده، بر سرمایه فرهنگی این کشور مبتنی است؟ روشنفکرانی که فلاسفه ایرانی را فیلسوف نمیدانند، معتقدند فلسفه در ایران تعطیل است، بنابراین بر حسب همین برداشت میگویند دموکراسی و مدرنیته نیز تعطیل است؛ اینها در حالی بوده که نوسازی روند خود را ادامه داده است اما روشنفکران تنها بر برخی موارد متمرکز شده و بر اساس آن نظر میدهند. اتفاقا وقتی در جامعه ایرانی مسالهای به نام الزامهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی به میان میآید همه چیز مهم میشود. در دوره معاصر، دولت اهمیت دارد؛ دلیل آن چیست؟ چرا دولت در دوره قاجار این اندازه اهمیت ندارد؟ چرا دولت در دوره پهلوی میکوشد خود را بسازد و جامعه نیز به ماندگاری آن تن میدهد؟ به دلیل این که در منطقه خاورمیانه دعواهای مهم نظامی بر سر دستیابی به سرزمین در جریان است؛ پس به یک نیروی قدرتمند نیاز داریم و نماینده آن با هر ضعف و کاستی نیاز است در برابر این دعوای بیرونی بایستد و سرزمین را حفظ کند. اینجا است که دولت و نظام سیاسی اهمیت مییابد. زمانی که زندگی در ایران اهمیت پیدا کند نیروی اجتماعی بیشتری تولید میشود. در نتیجه مصرف و مسایلی از ایندست اهمیت مییابد. زمانی که زندگی چندان مهم نبود برای آن هزینهای چندان صرف نمیشد، اما وقتی زندگی اهمیت مییابد برای آن هزینهای بیشتر خرج میشود؛ این اهمیت، الزامات نوسازی و مدرنیته را بیشتر میکند تا این که بگوییم در غرب مدرنیته و در ایران مدرنیزاسیون شکل گرفته و رخ داده است. مدرنیته غرب در کنار الزامهای فرهنگی، اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و دولت عقلانی مدرن است. در نتیجه نظام اقتصادی آن پویا و نظام سیاسی نیز بر دموکراسی مبتنی است. چرا در ایران مدرنیته شکل نمیگیرد؟ چون این ضرورتها مهم نیست. حتی اگر همه فیلسوفهای دنیا در ایران گرد آیند، تا زمانی که آن الزامها وجود نداشته باشد، اتفاقی رخ نمیدهد. ضرورتها در ایران هنوز خودشان را نشان ندادهاند. با این همه، مساله مدرنیته جهان غرب را بر بنیان یک جهان عقلانی نمیدانم زیرا بسیاری از بدبختیها و کشتارها از این جهان غرب برخاسته است و هنوز نیز ادامه دارد. مسایلی دیگر وجود که منِ جامعهشناس به آنها معتقدم؛ جامعهشناسی علم کشف آن ضرورتها و حل کردن آنها به شمار میآید؛ آنها مهمترند، تا این سخنان کلیشهای که فیلسوفان سیاسی، فیلسوفان تاریخ و شبهروشنفکران در ایران بیان میکنند.
بخش نخست گفتوگو دیروز در همین صفحه منتشر میشود. آن را میتوانید در وبسایت روزنامه دریافت کنید.