| مجید آژنگ | آزاده |
مجبور بودیم که صورتمان را با تیغ اصلاح کنیم. من به همراه 4نفر دیگر با ناخنگیر صورتمان را اصلاح کردیم. من 45 دقیقه زیر دست یکنفر بودم و او ریش مرا با ناخنگیر اصلاح کرد. (هرکسی میخواهد این کار را امتحان کند؟!)... یک سرباز عراقی ما را دید و به بیرون آسایشگاه برد. از بچهها تیغ خواست تا صورتمان را اصلاح کند. هیچکس تیغ نداد. خدا شاهد است عراقی رفت و یک تیغ را از لجنهای اطراف اردوگاه پیدا کرد و صورت ما را با آن اصلاح کرد. من اگر الان این را برای نسل جدید بگویم، خواهند گفت: « خب با تیغ بزن» ما نیمهشبها دعای کمیل داشتیم که در 45 دقیقه میخواندیم. حال اگر هنگام خواندن، عراقیها میآمدند و سرک میکشیدند، شاید صد بار خود را به خواب میزدیم و باز بلند میشدیم تا دعا را تمام کنیم. چهکسی میتواند اینها را درک کند؟! ما اجازه ندادیم که این حس بر ما غالب شود و ما را زمین بزند. با ورزش، قرآن خواندن، برگزاری کلاسهای فیزیک، شیمی، ریاضی و... تازگی و طراوت خود را حفظ کردیم. این کلاسها برای ما امید به زندگی را تقویت میکرد.