شهرام شهيدي طنزنویس [email protected]
30 شهریور را باید روز سکوت نامید. چرا؟ چون اسم اصلی 30 شهریور روز گفتوگوی تمدنهاست و از آن جایی که یا تمدنی روی زمین باقی نمانده یا اگر هم تمدنی مانده، آن تمدن خیلی علاقهای به گفتوگو ندارد. پس هیچ گفتوگویی شروع نمیشود. تمدنهای بشری امروز گویا از هم طلاق عاطفی گرفتهاند. یعنی شاید مجبور باشند با هم و درکنار هم زندگی کنند اما هیچ انس و علاقهای بینشان نیست. تا چشم طرفشان را هم دور ببینند، شروع میکنند به بدگویی پشت سرش.
گفتوگوی شیر پیر رنجور
و میمون بازیگوش
شیر: ای میمون زشت. از آن زیستگاه مسخرهات بیرون بیا تا بشینیم با هم گپ بزنیم و تمدنهایمان با هم گپ و گفتی داشته باشند
میمون: هه هه. پیری جان، من میمون هستم. خر که نیستم...
خر: من اعتراض دارم. گفتوگوی تمدنها که نباید منجر به نابودی تمدن خر محور ما بشود.
روباه: اعتراض وارد است.
میمون: عذرخواهی میکنم. بله بنده میمون هستم نه آن حیوان گول خورنده و درازگوش که بتوانی گولش بزنی و بنشانیاش سر سفره مذاکره و یک لقمه چپش کنی.
جلسه وصیت خر دانا:
خر: خر بچگانم. دلبندانم. کرهخرهای ناز و بازیگوش. هماینک که در بستر بیماری افتادهام و نیروی من رو به زوال است و آفتاب عمرم لب بام رسیده، میخواهم شما را پندی دهم تا تمدن خر محور ما از سقوط در امان بماند. این دسته چوبها را بگیرید و...
کرهخر اول: ای پیر دانا، ما خود درتلگرام این لاطائلات را خواندهایم. تا روباه و مکرش درجهان وجود دارد، تمدن خری از بین نخواهد رفت. چون تا مثل ما خر درجهان پیدا نشود، هیچ روباهی نمیتواند ما را گولآرایی کند!
کرهخر دوم: به جای چوب بگو یونجههای قیمتیات را کجا پنهان کردهای که بفروشی بزنیم به زخممان؟
گفتوگوی بین تمدنی بین
ببر مازندران و گرگ خاکستری:
ببر: برادرم، گرگ عزیز. انگار خستهای؟ بیا بنشین اینجا با هم یک گپ مختصر بین شبکهای بزنیم و بفهمیم دنیا دست کی است.
گرگ: رفیق تو مگر منقرض نشده بودی؟
ببر: بنده فعلا درحد روایت در منطقه حضور دارم. بگذریم. شنیدهام درمنطقه من کشتار راه انداختهای. قرار نبود این سمت رودخانه اقلیم من باشد و آن سمت تحت اختیارِ تو؟
گرگ: پس از هیچ چیز خبر نداری. من مدتهاست به سمت جلگههای سرسبز غرب فرارمغزها کردهام. خبرهای کشتاری که از سمت اقلیم تو به تو میرسانند، مربوط به دیو مهیبی است که انگار اسمش داعش است. شما هم به نظرم همان بهتر که یا منقرض شوی یا مهاجرت کنی که این دیوانگان اول میکشند و بعد میپرسند تو کی بودی و چی بودی و اصلا لیلی مرد بود یا زن.
گفتوگوی بزغاله و گربه پرشین کت:
بزغاله: ورپریده باز تو آشغالها دنبال چی میگردی؟ اینجا هرچی پلاستیک و پارچه و کاغذ میبینی، مال من است. اصلا این سطل آشغال از اولش هم مال من بود.
گربه: پیفپیف بو میده. خنگ ِخاک بر سر من حال ندارم از جایم تکان بخورم و جز بیف و همبرگر و استیک چیزی در زندگی نلمباندهام. مرا با این گربههای خیابانی اشتباه گرفتهای. هرچند آن بندگان خدا هم که مثل تو همه چیز خور نیستند. از بس سقف آرزوهات کوتاه است و بخیلی، همیشه همینطور بزغاله موندی. خاک بر سرت با اون مدل ریشت.