علی میرموسوی استاد دانشگاه
جدایی دولت و ملت و بیگانگی این دو يكي از مشكلات تاريخي کشور ما است كه در عوامل سیاسی - فرهنگی گوناگوني ریشه دارد. در یک کلام میتوان گفت زمانی بیگانگی دولت و ملت ایجاد میشود که عملکرد دولت نتیجه اراده واقعی ملت نباشد. اینجا منظور از دولت تنها قوه مجریه نیست، بلكه تمام ارکان یک حکومت را شامل میشود. حتی اگر بخشی از حکومت برخاسته از اراده مردم نباشد میتوان انتظار داشت این شکاف ایجاد شود و دولت و ملت با یکدیگر بیگانه شوند. در این وضعيت دولت به جای اینکه بیانکننده علايق و نيازهاي عموم مردم باشد، تنها بازتاب نيازها و خواست قشری خاص ميشود و همین ويژگي به حاکمیت، حالت اقتدارگرایانه میدهد. به ایران قدیم نیز اگر بنگریم متوجه میشویم که نظام پدرسالانه باعث شده بود تا نظام سیاسی و هویت ملی دچار مشکل شود. این مشکلات این روزها نیز خود را به نحوی در برخی حوزهها نشان میدهد. اینکه به جای قانون، پارتی بازی و روابط خانوادگی حاکم شده است نشان میدهد، دولت عرصه حضور قشر و طبقه خاصي از جامعه است که قدرت بیشتر دارد و سهم بيشتري از قدرت سياسي را به خود اختصاص داده است. یکی دیگر از تبعات چنین وضعيتي این است که چون مردم دولت را غریبه میدانند اولویتی برای دولت در نظر نمیگیرند و به گفتههای دولت بیاهمیت هستند که نمونه بارز آن را در ماجرای ثبتنام یارانهها مشاهده کردیم. یکی دیگر از علتهای جدایی دولت و ملت، فساد سیاسی است. به این معنا که میزان تأثیرگذاری رشوه و پارتی بازی و حاکم نبودن قانون و رانتی بودن دولت اعتماد عمومی را کاهش میدهد. نظامهاي اقتدارگرا معمولا با سطح بالاي فساد سياسي روبهرو هستند و اين يكي از مهمترین تفاوتهای آنها با دولت توتالیتر است. در چنين نظامهايي فساد سياسي به شكل نظاممند و ساختاري وجود دارد و نتيجه مهم آن نابرابري آشكار در توزيع ثروت و نيز اسراف و تبذير است. مردم وقتی حس کنند که دولت منابع عمومی را به شکل رانت به بخشی از جامعه واگذار میکند و اموال عمومی به صورت نابرابر بین مردم توزیع میشود کمکم از دولت فاصله میگیرند. بنابراین یک رابطه معکوس بین فساد سیاسی و یگانگی رابطه دولت و ملت وجود دارد. متاسفانه در جوامع درحال گذار این فرآیند احساس هویت ملی و وابستگی به هویت سیاسی یکپارچه به تعویق میافتد و جدایی را حاصل میکند. همین جدایی بر زمینههای فرهنگی جامعه نیز تأثیر میگذارد و نوعي فرهنگ سياسي را پرورش ميدهد كه بيگانگي و احساس جدايي با دولت يكي از ويژگيهاي آن است. اين نوع فرهنگ بيانگر اختلال در روند هويتيابي بهعنوان يك ملت - دولت است كه در آن هر چند جامعه سياسي بهعنوان دولت - ملت شناخته ميشود ولي شکاف بین دولت و مردم انسجام و تداوم آن را با دشواري روبهرو میکند. به نظر میرسد یگانه راه عبور از وضعیتی اینچنین، پرکردن شکاف یاد شده میان ملت و دولت است.