| جان فرانسوا بریان |
فقط حقیقت، انقلابی است
بردگی مدرن کاری داوطلبانه است که توسط بردگان خسته روی زمین، پذیرفته شده است. آنها دایما مشغول خرید اجناسی هستند که هرچه بیشتر اسیرشان میکند. آنها هر روز به دنبال مشاغلی میگردند که ارادهشان را بیشتر سلب میکند. آنها خود سرکردگانی را که اطاعت خواهند نمود، انتخاب میکنند. برای تحقق این تراژدی پوچ، ابتدا باید توسط استثمار و از خود بیگانگی، آگاهی آنها را زایل کرد. این مدرنیته عجیب و غریب زمان ماست. برخلاف بردگان دوران باستان یا رعایای دوران فئودالیته یا کارگران اولین انقلاب صنعتی جهان، امروزه در برابر طبقهای از بردگان قرار گرفتهایم که بر استثمارشان آگاه نبوده یا برایشان بهتر بوده که ناآگاهی را انتخاب کنند. لذا متوجه تنها سلاح در دسترس بردگان یعنی شورشکردن هم نیستند. برعکس به زندگی رقت انگیزی که برایشان تدارک دیده شده، تمکین کرده و بیتفاوتی و رخوت تنها پناهگاهشان است. بنگر کابوس برده مدرن امروزه را که چگونه رقص وحشت را در درون ماشین از خود بیگانگی به بیضه نشسته. استثمار مدرن در سیستم حاکم بر جهان همه کانالهای فریب و تحمیق را بهکار میگیرد تا بندگی و رذالت ما را مستتر گرداند. واقعیت آشکار همانطور که هست و نهآنطور که قدرتها نشان میدهند، اینست که تنها حقیقت، سرنگونی و تخریب سیستم موجود میباشد.
کالا در وهله اول چیزی ساده و پیشپا افتاده بهنظر میرسد اما...
در این اتاقکهای تنگ و غمگین، بردگان مدرن همچون کالا بیتوته کردهاند. یک زندگی گیاهی که دستگاههاي تبلیغاتی موجود در همهجا، آن را قرین خوشبختی و سعادت جار میزنند. اما افسوس که انباشت کالاها باعث خوشبختی نمیگردد. کالاها با ماهیت ایدئولوژیکشان نهتنها مولد خویش را از کار بیگانه میکنند، بلکه مصرفکنندگان را هم از زندگی جدا میسازند. در سیستم اقتصادی حاکم، دیگر تقاضا میزان عرضه را تعیین نمیکند، بلکه عرضه نقش اصلی را دارد. نیازهای جدید بهصورت دورهای و مصنوعی اختراع شده و با زور تبلیغات، احساس نیاز کاذبشان به مردم حقنه میشود. این پروسه با رادیو شروع شده بعدها به ماشین و تلویزیون رسید و امروزه در اشکال کامپیوتر و موبایل ادامه دارند. این کالاها، در بازه زمانی کوتاهی بهصورت انبوه تولید و توزیع گشته و باعث تغییرات عمیق و بنیادی در روابط انسانی- اجتماعی میگردند. آنها همچنانکه انسانها را از همدیگر جدا میسازند، در خدمت بسط و اشاعه فرهنگ و سیاست سرکردههای جهان قرار دارند. کالاهایی که فکر میکردیم مالکشان هستیم، صاحب اختیار ما میگردند.
نابودی وحشیانه و سوءاستفاده از گونههای حیوانی- گیاهی
اما هر بار که برده مدرن به خود غذا میدهد، ناامیدی و حرمانی که به آن گرفتار شده، بیشتر آشکار میگردد. زیرا هربار زمانی بسیار کوتاهتر برای مصرف و ارتزاق از محصولات هورمونی- ژنریک در اختیار دارد. او برای پیدا کردن غذاهای مبتذل سرگردان و آواره سوپرمارکتهایی شده که جامعه کذایی موسوم به رفاه بهش قالب میکند. یکبار دیگر انتخاب او چیزی غیر از توهم نیست. برای یک برده، اشباع فوری انگیزه مصرفی تنها دلیل انتخاب مواد غذاییاش میباشد. ارضاء و اشباعی که بر همه وجوه و اَشکال زندگی مصرفیاش سایه انداخته و عواقب آن همهجا مشهود است. زیرا تنها به بهای فقر و تنگدستی اکثریت مردمان جهان، غرب وحشی میتواند به موقعیت بالادست خویش و مصرفگرایی آتشینش بنازد و این بدبختیها نتیجه وجود یک جامعه مصرفی دیکتاتور در غرب است. قحطی روی دیگر سکه فراوانی و وفور نعمت است و در سیستمی که در آن نابرابری بهعنوان پیشرفت جازده شده است، حتی اگر تولیدات کشاورزی- هورمونی برای همه کفاف بدهند، باز هم گرسنگی ریشهکن نخواهد شد.
تراژدی اینست که طبیعت سخن میگوید و انسان نمیشنود. «ویکتور هوگو»
غارت منابع کرهزمین، تولید گسترده انرژی و کالاها، محصولات زائد و تجملی- مصرفی، امکان بقای سیاره ما بههمراه گونههای ساکن آن را بهخطر انداخته است. با این حال هم، بهخاطر رشد اختاپوس سرمایه، ظاهرا این کژ راهه باید ادامه یابد. تولید، تولید و حفظ تولید. آلودهکنندگان و مخربین محیطزیست در لباس ناجیان کرهخاکی فرو خزیدهاند. دلقکهای کاسب و آلودهگر مادر طبیعت که بهوسیله کارتلهای بینالمللی حمایت میشوند، سعی کرده ما را متقاعد کنند که یک تغییر ساده در عادات روزمره برای نجات کرهزمین از فاجعه کافی است و همگام با القاء حس گناه به وجدانمان، به تخریب طبیعت و روحمان ادامه میدهند.
رفتار انسان در کارخانهها توسط سیستم سازماندهی کار مشروط شده و در خارج از محیط کار هم تنها مشغول زندگی گیاهی و حفظ بقاء خویشاند. «کریستف دوژو»
اما برای ورود به پریود دیوانهوار مصرفگرایی، به پول نیاز هست و برای تأمین آن باید کار نمود. به دیگر سخن یکی باید نیروی کار خود را بفروشد. سیستم فعلی حاکم بر جهان، کار را به یک ارزش اصلی تبدیل کرده تا برده امروزه مجبور به کار بیشتر برای خرید اعتبار و پرداخت هزینههای زندگی پر از بدبختی خویش گردد. هر برده در محل کارش نیروهای حیاتیاش را از دست داده و از شدیدترین نوع توهینها رنج میبرد. آنها تمام دوره زندگی خویش را با کار خستهکننده و طاقتفرسا و به نفع یک مُشت سرکرده مفتخور صرف میکنند. شگرد و اختراع بیکاری مدرن بهمثابه یک تاکتیک آماده است تا آنها را ترسانیده و بهطور مستمر وادار به تشکر از حاکمان، بهخاطر بقایشان در کار مزدی نمایند. بدون این شکنجه موسوم به کار کردن، چهکار میتوانند بکنند؟ این بردهداری از خود بیگانهکننده را آزادی نامیدهاند. چه فاجعه و مصیبت بزرگی! همیشه تحت فشار و عجله بسر میبرند. تمام حرکات بردگان در جهت افزایش استثمار طراحی شدهاند. زمان و نیروی کار کارگران را با دستگاهها در کارخانجات و کامپیوترها در ادارات عمدا اشتباه گرفتهاند، درحالیکه هیچ دستمزدی جبران زمان و نیروی کار انسانی کارگران را نمیکند. بر این منوال، برای هر کارگری یک کار تکراری تعیین کردهاند، خواهجسمی و فیزیکی باشد یا فکری و عقلی. هر کارگری محدود به بخشی از نظام تولیدی شده و این تخصصگرایی و محدودیت را میتوان در مقیاس جهانی تقسیمکار مشاهده نمود. طراحی و شروع در غرب، تولید در آسیا، کشتار و فلاکت و زباله در آفریقا.
مانند دیگر موارد، بدنهایمان نیز بهخودمان تعلق ندارند!
ممکن است کسی بخواهد بردگی را تنها محدود به محل کار بداند، اما بهکمک سیستم سازماندهی تولید، استثمار، کل زندگی را احاطه نموده است. لذا برده مدرن تمامی اوقاتفراغت، تعطیلات و فعالیتهایش تلف میشود. زیرا هیچیک از قسمتهای زندگیاش از ماتریکس و شمولیت سیستم مصون نبوده و هر لحظه زیر هجمههای گوناگون میباشد. درواقع او یک برده تماموقت است.
تکرار و تحکیم اطاعت، رفتار انسان را به واکنش حیوانی تبدیل میکنند
برده مدرن ارزشمندترین مسائل زندگی خود را بدون هیچ مقاومتی از دست میدهد. زیرا مطیع بودن به واکنش او مبدل شده و درواقع، اطاعت طبیعت دوم او میباشد. او نیازی به چرایی اطاعت ندارد زیرا قبول کرده که فرمانبرداری کند. اطاعت، تولید و مصرف به سه قانون نامقدس زندگیش تبدیل شدهاند. او از والدین، معلمان، رؤسا، اربابها و تجار اطاعت میکند. او مطیع نظم و قانون است و از قدرت فرمان میپذیرد، چون که تسلیم شده است. هیچچیزی به اندازه نافرمانی و عصیان لرزه بر اندام مفلوک او نمیاندازد. زیرا آن را یک ریسک، ماجراجویی و تغییر خلاف جریان میپندارد. درست مثل بچهای که از آغوش والدین جدا شده باشد، میهراسد. برده مدرن در غیاب وجود قدرتی که بهوجودش آورده، احساس وحشت میکند. بنابراین به اطاعتکردن ادامه میدهد. ترس و وحشت ما را برده کرده و در بردگی نگه میدارد. کرنش حاکمان جهان را بهما میقبولاند و ما این زندگی پر از تحقیر و تعفن را میپذیریم، چون که میترسیم. ما قدرت کافی برای خلعید از سرکردگان طبقات حاکم بر جهان را داریم. نیروی آنها نه از ارتش و پلیس بلکه از تمکین ما به وضع موجود است.
آنچه قبلا بهخاطر عشق خدا میکردیم، حالا بهخاطر عشق به پول انجام میدهیم. منظور چیست که عشق اوج احساس قدرت و وجدان را بهما میدهد. «کتاب سپیدهدمان، فردریک نیچه»
مانند همه انسانهای استثمار شده تاریخ، بردگان امروزه هم، به عرفان کاذب و خدای هوشمند برای کاستن و تخدیر آلام و مشقاتی که بر سرشان آوار شده، نیاز دارند. اما این خدای منطقی (پول) چیزی غیر از توهم و پوچی به عقلشان حقنه نمیکند. یکسری اوراق با شمارههای رویشان از راه یک قرارداد اجتماعی مشترک، تبدیل شدند به ارزشهای مصنوعی بردگان. مردم زیر نام این خدای کذایی، کار میکنند، میخوانند، میجنگند و خود را میفروشند. این خوابیست که انسان بهخاطرش ارزشهای اصیل را ترک و هر کاری میکند. او باور دارد که نوشداروی پول او را از تمامی محدودیتهایی که بهش تحمیل شده، نجات میدهد. انگار که مالکیت و آزادی بههمراه یکدیگر ساری و جاری میشوند. اما آزادی موهبتی است محصول خویشتنداری، همچنین آزادی میل و تعهدی است که در افعال آدمی منعکس و متبلور میگردد. چیزی که به هیچ عنوان وجودش را وامدار مالکیت و اموال نیست. بلکه پیششرط اساسی آن، عدماطاعت و بندگی تحت هر شرایطی است و قبل از آن هم، اراده و توانایی شکستن عاداتی است که هیچکس جرأت زیر سوال بردنشان را ندارد.
جرمِ رویای یک دنیای بهتر
بردهداری مدرن معتقد است که هیچ آلترناتیوی برای سازماندهی اجتماعی حاکم وجود ندارد. او از اریکه قدرت کنار نمیرود زیرا فکر میکند کسی دیگر وجود ندارد و درواقع قدرت سرکردگان فعلی جهان، دقیقا در اینجا نهفته است: ترویج این توهم که سیستم کنونی که دنیا را در چنبره قدرت خویش دارد، تا پایان تاریخ بر جای خواهد ماند. این سیستم طبقات زیردست را مجاب نموده که ایدئولوژی مبتنی بر قدرت دولت از طبیعت حقیقی و ذات انسان نشأت گرفته و در انطباق کامل با آن میباشد. رویای یک دنیای بهتر چیزیست که تمامی دم و دستگاه تبلیغاتی سیستم و ارگانهای قدرتش، آن را جرم میدانند. اما مجرم واقعی کسی است که آگاهانه یا غیرش، به ساختار اجتماعی حاکم کمک میکند. زیرا هیچ جنونی بالاتر از وجود این سیستم در رأس قدرت جهان نیست.
اجازه دهید تا بهشما بگوییم، ای پادشاه. ما نه الههها را پرستش میکنیم و نه گوسالههای طلایی را. «دانیال، کتاب عهد قدیم»
با توجه به حجم ویرانگری و تخریب دنیا، سیستم برای پیشگیری از عصیان، نیاز به تسخیر وجدان و شعور بردگان دارد. لذا دستپروردگان و عواملش از همان بدو تولد و سنین پایین روی دماگوژی و دادن آموزش اشتباه به بردگان تمرکز میکنند. زیرا آنها باید زندگی پر از تحقیر و فلاکت خویش را فراموش یا طبیعی بپندارند. نگاه کردن تودههای هیپنوتیزم شده به صفحات نمایشی که در طول زندگی به آن خیره شدهاند، دلیلی کافی بر این مدعاست. آنها سعی میکنند نارضایتی دایمی خویش را با نگاهکردن به تصاویر تحریف شده از یک زندگی رویایی، باشکوه و ساخته شده از پول پنهان کنند. اما رویاهایشان نیز مانند زندگی سردشان، غمگین و عبث است. تصاویر در همهجا و برای همه وجود دارند. این تصاویر حاوی پیامهای ایدئولوژیک خاصی برای جامعه مدرن، یعنی توجیه سیستم و تبلیغات هستند. این تصاویر، محرومیت و انتزاع انسان از خود و زندگیاش را چند برابر میکنند. اطاعتکن. در خواب بمان، تسلیم شو. اطاعتکن. سرکردگان را زیر سوال نگیر. به تلویزیونت نگاه کن. انگارهها را از خود دور بدار. این خدای تو است. بچهها اولین اهداف این تصاویر هستند. آنها باید احمق و بیشعور بار بیایند. بدون هیچ نوع تفکر انتقادی- مبارزاتی. بخش اعظم این سیاست با تبانی نگرانکننده والدینی متحقق میگردد که در برابر وسایل ارتباطی مدرن موجود، به زانو درآمدهاند. آنها خودشان کالاهای بردگیآور را برای فرزندانشان میخرند. درواقع آنها خود را در قبال تربیت بچههایشان خلع مسئولیت نموده و این مهم را به سیستم سپردهاند تا آنها را تحمیق و تخریب اخلاقی- انسانی کند.
زیرا نه انسان بلکه جهان غیرطبیعی شده. «آنتونین آرتو، فیلسوف فرانسوی»
این بندگان رقتانگیز، ظاهرا خود را سرگرم میکنند. اما این خودفریبی فقط برای انحراف ذهن از طاعون مشکلات بهجانشان افتاده است. این بردهها زندگیشان را کف دست دیگران گذاشته تا مسخ و بیهویتشان کنند و علیرغم همه اینها تظاهر به غرور و افتخار هم میکنند. آنها سعی کرده خود را راضی نشان دهند ولی کسی باورشان ندارد. آنها حتی نمیتوانند در انعکاس سرد آیینه هم، خود را فریب دهند. لذا مشغول دلهدزدی از وقت خویش و تماشای دلقکهایی هستند تا آنها را به خنده، آواز، خواب دیدن و گریه کردن بیندازند. مدیای ورزشی کانالهایی میشوند که از راه آنها، بردگان را به دنیای پیروزی، شکست و تلاش کاذب میبرند. تجاربی که نه در گوشت و پوستشان بلکه به مثابه دن کیشوت و طبق قرارداد در مقابل دنیای مجازی تلویزیون است. امپراتوری روم باستان مردم را با وعده نان و بازی به تسلیم تدریجی فرامیخواند، اما تسلیم امروزه توسط سرگرمیهای پوچ، مصرفگرایی و سکوت بردهها میسر شده است.
توهم انتخابات و دمکراسی پارلمانی
با وجود به اصطلاح حق شرکت در انتخابات، برده مدرن احساس کاذب شهروندی میکند. زیرا توهم اراده آزاد در انتخاب کسانی را دارد که ظاهرا برایشان کار میکنند. تعمیم انتخابات کذایی بهدرون اقشار جامعه، تحمل زندگی برای بردگان را آسانتر میکند. آیا واقعا هیچ تفاوتی بین سوسیالدمکراتها و پوپولیستهای راستگرا در فرانسه، دمکراتها و جمهوریخواهان یانکی، حزب کارگر و کنسرواتیوهای انگلساکسون وجود دارد؟ اینجا اپوزیسیونی وجود ندارد، زیرا احزاب اصلی سیاسی در یک اصل مشترکند، اصل حفاظت از این نظام تجاری- اقتصادی. ممکن نیست هیچ حزبی بهقدرت برسد که جامعه مصرفی و کالاسالاری را زیر سوال برده باشد و اینها همان احزاب سیاسیای هستند که مدیا، رسانهها و امواج رادیو و تلویزیون را در انحصار خود دارند. آنها همیشه درمورد کثیفترین و مبتذلترین مسائل، داد و بیداد میکنند تا بدینوسیله از کرسی خویش در ردیف اول پارلمان تجاری- کارتونی دفاع کرده باشند و این اختلافات حقیر و هجمههای رذل، توسط ژورنالیسم نوکر، بزرگ و اشاعه داده میشوند تا بحثهای انتقادی و اصیل انتخابات را در جامعهای که میخواهیم در آن زندگی کنیم، به انحراف و ابتذال بکشانند و این ابتذال و پیشپا افتادگی را تحتعنوان نبرد افکار و اندیشهها ترویج میدهند. هیچکدام از این مظاهر حتی از دور هم، با دمکراسی واقعی قرابتی ندارند. تعریف دمکراسی حقیقی قبل از هر چیزی، مشارکت تودههای عظیم مردم در اداره تمامی امور جامعه است. مشارکتی سر راست و مستقیم، بدون واسطه و دلال که تجلیگاه آن در مجامع عمومی مردم و گفتوگوی مداوم بر سر سازماندهی جامعه و زندگانی مشترک میباشد. فرمهای کنونی نمایندگی و پارلمان دولتی در دنیای غرب که نام دمکراسی را غصب کرده و قدرت شهروندان را محدود به یکبار مشارکت در به اصطلاح انتخابات نمودهاند، چیزی نیستند غیر از بهظاهر انتخاب بین خاکستری راهراه و خاکستریسیاه که ربطی به انتخابات واقعی ندارند. اکثریت مطلق کرسیهای پارلمانهای کنونی، توسط نمایندگان طبقه مسلط اقتصادی اشغال شده که خود جناح چپ و راست همین سیستم حاکم هستند. قدرت را نباید فتح بلکه باید از بین برد. زیرا پدیده قدرت ذاتا استبدادی است. خواه یک دیکتاتور و خواه یک رئیسجمهوری بهظاهر منتخب. تنها تفاوت دمکراسیهای پارلمانی کنونی با سیستمهای دیگر در اینست که در آن برده مدرن و متوهم فکر میکند، سرکردهای را که باید ازش اطاعت کند، خودش انتخاب میکند.
طبیعت کسی را حاکم یا محکوم نیافریده است. پس نه قانونپذیرم و نه قانونگذار. «دنیس دیدرو»
کلیه وجوه سیستم حاکم بر دنیا را ایدئولوژی پولپرستی فراگرفته و این وضع بر تمامی فضا و بخشهای زندگانی چنگ انداخته است. تنها کلام: تولید، فروش، مصرف و انباشت است. این سیستم تمامی روابط انسانی را به روابط تجاری تقلیل داده و به کرهزمین بسان یک کالا مینگرد. تنها وظیفه ما هم بردگی است! تنها حق بهرسمیت شناخته شده، حق مالکیت خصوصی است. پول هم، یگانه خدای این سیستم است. تنها کسانیکه حق دارند در این سیستم انحصاری قدرت ظاهر شوند، طرفداران ایدئولوژی حاکم هستند. تفکرات انتقادی در منجلاب رسانهای که به ما میگوید: چه خوب است و چه بد، چه را باید ببینیم و چه را نه، غرق شدهاند. حضور همهجانبه ایدئولوژی نفرت، پرستش پول، سانسور مطلق رسانهای، سیستم تکحزبی تحتپوشش کثرتگراییپارلمانی، فقدان یک اپوزیسیون اصیل و رادیکال، سرکوب و بربریسم همهجانبه و مسخ و دفرمه کردن انسان، همه و همه، سیمای واقعی سیستمی هستند، بهنام لیبرال دمکراسی متعفن. سیستمی که دیگر باید بهنام واقعی صدایش کنیم: سیستم دیکتاتوری تجاری. انسان، جامعه و کل سیاره در خدمت این ایدئولوژی کثیف هستند. نظام مستبد کنونی، ناکامیهای تمامی جنایتکاران تاریخ را تحقق بخشیده، آنهم تسلط بر کل دنیا بهوسیله ایدئولوژی نفرت. دیگر هیچ مفری وجود ندارد! ؟؟