مجتبی پارسا خبرنگار گروه طرح نو
در وهله اول شاید کار کردن روی چنین موضوع و پروندهای غریب به نظر بیاید؛ اما قویا میتوان گفت که برای استخلاص از بياخلاقی و بسط، توسعه و احیای ایدئولوژی «انسانیت» بایستی انسان را بشناسیم، او را غایت عالم بدانیم و هر آن چیزی که انسان را بهمثابه ابزاری برای پیشبرد منافع و مقاصد خوب یا بد خویش میپندارد، با چوب انکار برانیم.
انتخاب موضوع «بردگی» به همین منظور و برای شناخت هرچه بیشتر دنیای بردهدار و بردهپرور اطرافمان که با ترفندهای مختلف، موید بردگی و ابزاروارگی بشریت است، بود. دنیایی که نهتنها انسان را ابزار، که اخلاق و فضایل را نیز در خدمت نشر و توجیه ایده مهوع «سود به هر قیمتی» گرفتهاند؛ و این ابزاروارگی انسانی، همان بردگی سابق، که صدها مرتبه بدتر از آن است؛ چراکه اینبار، بردهها خود نمیدانند که بَردهاند و بردگی خویش را نمیپذیرند. آنها با پذیرش این سیاستهای سودجویانه، با مصرفگرایی و اسراف و ایجاد و پذیرش نیازهای تصنعی و کاذب، روزبهروز به تحقق سخن فوکویاما کمک میکنند که فریاد میزد: «بردگی ما ابدی است!»
شاید آن هنگام که آبراهام لینکلن با شعار برچیدن بردهداری در انتخابات ۱۸۶۰ به پیروزی رسید و بعدها در دسامبر ۱۸۶۵ با اضافهشدن متمم سیزدهم قانون اساسی، بردهداری در ایالات متحده رسما غیرقانونی اعلام شد، هیچکس گمان نمیکرد که این پایان بردهداری سنتی با مقیاس کوچک، آغاز بردهداری مدرن با مقیاسی جهانی خواهد بود. اگر پیشتر، بردهداران، تنها صاحب جسم و نیروی ماهیچههای انسانها بودند، اینبار با رذیلانهترین شیوهها، تمام جسم و جان و فکر او را صاحب شدهاند. اگر پیشتر، برای کار کردن در کشتزارهای گوناگون، تجار و بازرگانان اعضای خانواده آنها را از هم جدا میکردند؛ اگر زمانی بردگان آفریقایی را در جزایر هند غربی، برزیل یا آمریکایشمالی به بازار انتقال میدادند و در آنجا آنها را مانند حیوانات به حراج میگذاشتند و صاحبان کشتزارها و معادن دندانهای آنها را لمس میکردند و خریدارها قیمت پیشنهاد میدادند تا به توافق برسند؛ امروزه بدون آنکه بدانند، خرید و فروش میشوند؛ بدون آنکه متوجه باشند، ابزار تولید و سود صاحبان ثروت و قدرت شدهاند.
اینبار اما ناشر بیانیه رهایی (آبراهام لینکلن) وجود ندارد تا برای احقاقحقوق بردهها بپا خیزد؛ چراکه اینبار، بردهها، خود خواسته و داوطلبانه، اراده و آگاهی خویش را سلب کردهاند و اسیر انباشت کالا و مصرفزدگی شدهاند و نام «آزادی» را بر آن نهادهاند. برای رهاشدن از این وضعیت، باید بردگی خویش را بپذیرند و بدون احساس ترس و وحشتی که آنها را تا امروز مجبور به اطاعت کرده است، خلاف جریان حاکم و هژمونی قدرت آن گام بردارند و بر آگاهی خویش مسلط شوند. سخنم را با جملهای از ویلیام شکسپیر در نمایشنامه هنری ششم به پایان میبرم؛
«اوه آقایان! عمر انسان کوتاه است؛ اگر میخواهیم زندگی کنیم، باید سلاطین لگدمال شوند.»