در جوانی بدون آگاهی از آن هنر ظرافتهای کوچک، امور را گرامی یا خوار داريم. منظور همان ظرافتهایی است که بهترین بهره زندگی است و از این رو پاسخهای آری و نه که از انسانها و اشیاء میطلبیم، بس سهل به تاوانی سخت میانجامد. تمام امور چنان است كه حتی با ذوقترینها نیز، یعنی صاحبان ذوق برای امور بی قید و شرط، به شدت مسخره و از آنان سوءاستفاده میشود تا انسان بیاموزد اندکی هنر به ذوق خویش بیفزاید و حتی فراتر از آن، همانند هنرمندان واقعی جسارت به خرج دهد و با بهرهگیری از هنر چنین کند. احساس خشم و احترام که از ویژگيهای جوانی است، به نظر میرسد تا زمانی که انسانها و اشیاء را به درستی جعل کند و راه گریزی برای خویش بیابد، فرد را راحت نمیگذارد، زیرا جوانی به واقع همان جعل و فریب است. بعدها و هنگامی که آن روح جوان از ناکامیهای صرف عذاب کشید، سرانجام با بدبینی به خویشتن مینگرد، ولی هنوز همان حرارت و حس دهشتانگيز را به رغم بدبینی و عذاب وجدان دارد. از این پس بر خویشتن خشم میگیرد، با ناشکیبایی گریبان چاک میکند وبه دلیل نابینایی طولانی مدت از خويشتن انتقام میگیرد، گویی این نابینایی خود خواسته بوده است! در این مرحله گذار، فرد خویشتن را با بدبینی نسبت به حس خویش، تنبیه میکند و با تردید شور و شعف خویش را میآزارد و حتی وجدانی آرام را خطرناك و خودفریبی و خستگی از صداقت همراه با ظرافت میداند. به خصوص هر فرد جبهه میگیرد، جبهه علیه «جوانی» ... و10 سال بعد میفهمد که این كار نیز از روی جوانی بوده است. [فردریش ویلهلم نیچه - ۱۵ اکتبر ۱۸۴۴ - ۲۵ اوت ۱۹۰۰]