| نادر صدیقی | پژوهشگر|
وقتی شورای امنیت سازمان ملل، ابولا را «تهدیدی برای صلح و امنیت بینالمللی» میداند باید پرسید در دنیایی که سلامت و زندگی اینچنین سیاسی و امنیتی میشود و حساسیتی چنین مبارک و میمون میتواند در سطحی جهانی شکل گیرد چرا برخی از همان مجامع و نهادهای جهانی همچنان بر تحریمهای ضدبشری علیه امنیت، رفاه، کرامت و سلامت شهروندان کشورمان پای میفشارند؟
هیچگاه تهدیدهای معطوف به سلامت جمعیت با تهدیدهای معطوف به امنیت شهروندان اینچنین همجوار نشده بودند: نتانیاهو و بهطورکلی صهیونیسم جهانی و اسرايیلی مثال خوب و قابلفهمی از هر تلاقی دو نوع تهدید معطوف به سلامتی و امنیت به دست میدهد. در هنگامه جنگ، کل جمعیت غزه به شمول انسانها، درختها، مزارع، مساجد، مدارس، بیمارستانها و کودکان و زنان در معرض تهاجم یکی از قویترین ارتشهای جهان قرار میگیرد و به هنگام آتشبس همان جمعیت به منزله ساکنین یک اردوگاه - زندان بزرگ در معرض محاصره و مرگی تدریجی قرار میگیرد که سرشت نمای اردوگاههای آلمان نازی بود. اردوگاه بنا بر تعریف قطعهای از قلمرو است که بیرون از نظام حقوق عادی جای داده میشود. اردوگاه ساختاری است که در آن وضع استثنایی تحققی دایمی یافته است (آگامبن). هنگامی که ملتی به نام یک «شرایط استثنایی فوقالعاده» تنبیه دستهجمعی میشود وضعیتی اردوگاهی پیش میآید. در چنین شرایطی به جای اینکه دولت وظیفه مدیریت بیولوژیک شهروندان و افزایش سطح سلامت آنان را برعهده بگیرد، یک نیروی بیگانه و خارجی نفوذ خود را در سطح حیات هر روزه شهروندان میگستراند و حق «زنده گذاشتن» و یا «میراندن» و «در معرض مرگ گذاشتن» شهروندان تحریم شده را از طریق ابزارهای کارآمد تحریم به خود اختصاص میدهد. تحریمهای ضدایرانی در صورتی که تا منتهای مسیر طراحی شده در لابیهای صهیونیستی به پیش برده شده و با مقاومت نیرومندی مواجه نشوند، کارکردی جز بدل ساختن میهن عزیز ما به یک اردوگاه بزرگ نخواهند داشت. تا زمانی که تحریمها استمرار دارند و «گزینههای میز اوباما» جارو نشده ما بیش از آن فلسطینی هستیم که میپنداریم. فوکو میپرسید قدرتی که در جوامع غربی آنسان بر زندگی شهروندان خود تمرکز یافته و فرآيندهايي چون نسبت تولد به مرگ، نرخ مواليد، باروري جمعيت نرخ تولد، نرخ مرگ، طول عمر و پرورش و تکثیر سرمایه انسانی را در دستورکار سیاست قرار داده چگونه میتواند دست به کشتار انبوه بزند و نژادپرست نباشد؟ اکنون باید این سوال را بهنحو وارونه و مشخصتر مطرح کرد: آمریکایی که 3 هزار سرباز برای مبارزه با ابولا به لیبریا اعزام میکند چگونه میتواند ایران را در معرض تحریمهای مرگبار قرار دهد؟
داعش اکنون مشروعیتی برای آمریکا دست و پا کرده است که به مخیله جرج بوش به هنگام لشکرکشی به خاورمیانه نمیتوانست خطور کند. اکنون اوباما؛ ابولا و داعش را به منزله ابزاری جهت مشروعیت بخشی و منجی نمایی ارتش آمریکا مورد استفاده قرار میدهد: «هر جای دنیا اگر طوفان، بیماری یا زمینلرزهای رخ دهد یا انجام عملیات نجات ضروری باشد یا (به هر دلیلی) جهان تهدید شده باشد و کمک بخواهد - حتی کشورهایی که از آمریکا شاکی هستند - به سراغ آمریکا میآیند.» اوباما تعبیر «حتی کشورهایی که از آمریکا شاکی» هستند را با چنان لحنی طنزآلود ادا میکند که مخاطبین او یعنی نظامیان پایگاه هوایی مک دیل میخندند. اگر همه به قول «همه برای عملیات نجات به سراغ آمریکا میآیند» پس آمریکا به سراغ چه کسی میرود؟ اوباما به نظامیان حاضر در سخنرانی اشاره میکند: «پس آمریکا شما را فرا میخواند.» آمریکا به این ترتیب درک تازهای از امنیت در مفهوم جهانی آن عرضه میکند که در دل آن، تهدیدهای معطوف به کاهش سطح سلامت جهانی با تهدیدهای تروریستی هم بسته میشوند و در چارچوب وسیع و کلی «چالشها و تهدیدهای جهانی شدن» نوعی شباهت خانوادگی مییابند. ابولاستیزی و داعشستیزی توأمان آمریکا البته سویه روشن درک جدید امنیتی آمریکا از چالشهای مربوط به جهانیشدن است. دشمنی بیولوژیک تحریمها و اثرات غیرقابل انکار آن در کاهش سطح سلامت شهروندان ایرانی به همراه تهدیدهای نظامی معروف به «گزینههای میز»، سویه تاریک همان درک امنیتی آمریکا از چالشهای جهان امروز است. چگونه میتوان از زیرزمین تاریک ادراک امنیتی آمریکاییها به حوزه روشن همان برداشت امنیتی از مختصات جهان و فرآیندهای اکنونی جهانی شدن منتقل شد؟ آقای علی ربیعی و من چند ماه قبل از انتخابات 92 پروژه مطالعاتی مشترکی را به دست گرفتیم که با تکیه بر معضل موادمخدر همان مسأله را در معرض چالش قرار میداد: چگونه میتوان از منطقه فراخ ایران و آمریکا در افغانستان و مبارزه توأمان با نقطه تلاقی تروریسم و قاچاق موادمخدر پلی زد به سوی مناطق دیگر و حوزههای دیگر که همچون مورد افغانستان و قاچاق موادمخدر چندان هم «فراخ» نبوده و حوزهای سرشار از منازعه و اختلاف به شمار میآید؟ به تعبیر دیگر، کارنامه مبارزه با قاچاق موادمخدر را چگونه میتوان به پرونده هستهای پیوند زد؟
دولت کلینتون، ایدز را به خاطر تأثیر مخرب آن بر علیه ثبات سیاسی دولتهای آفریقایی، نه فقط یک تهدید بر علیه سلامتی که درعینحال تهدیدی بر ضد امنیت ملی میدید. (هیلاری کلینتون، 16 آگوست 2010) در تاریخ سازمان ملل مسأله حاد پیشروی یک ویروس خطرناک دوباره موضوع اصلی نشست اضطراری شورای امنیت ملی شده است: مسأله ابولا که هفته گذشته از سوی خانم سامانتا پاور نماینده آمریکا مطرح شد و مسأله ایدز که در ژانویه 2000 از سوی ریچارد هالبروک نماینده وقت دولت کلینتون بعدی امنیتی در مقیاسی جهانی یافت.
آیا ما ایرانیها و افغانها و همه کشورهایی که بهخصوص در روسیه و آسیای میانه و اوکراین و پاکستان در نقطه کانونی تهاجم هرویین افغانستان و ایدز همپوشی شده توسط تزریق موادمخدر و مقاربت جنسی قرار دارند میتوانیم سهم شایسته خود را در گفتمانسازی امنیتی از این بلای منطقهای و جهانی ایفا کنیم؟
هر آنچه آمریکاییها درباره بعد امنیتی ایدز و ابولا در آفریقا میگویند به طریق اولی و با شدتی بیشتر درباره افغانستان و لینک بین عناصر سهگانه کشت و قاچاق موادمخدر، تروریسم طالبانی و فساد دولتی صدق میکند. هیلاری کلینتون وزیر خارجه پیشین آمریکا در توجیه بعد امنیتی شیوع ایدز میگفت: «باید برای تقویت دولتهای شکننده یا کشورهایی که فرآیند دولت شدن را طی نکردهاند حول افزایش سطح سلامت جهانی سرمایهگذاری کنیم.» این سخن درباره شکنندگی و برگشتپذیری فرآیند دولت – ملتسازی در افغانستان هم صادق است. در همان ایام ریچارد هالبروک نماینده ویژه آمریکا در امور افغانستان همچون بسیاری از ناظرین جهانی تعبیر «نارکو –استیت» (دولت افیون - بنیاد) را درباره آن کشور به کار برده بود. اما آمریکاییها در جریان مذاکرات با طالبان در دوبی مسأله قاچاق و تجارت غیرقانونی موادمخدر را از میز مذاکره حذف کردهاند و با این کار نشان دادند که صرفا از بعد نظامی و امنیتی محض به موضوع مذاکره مینگرند و پیششرطهای اقتصادی دموکراسی که در تضاد بنیادین با اقتصاد سیاسی موادمخدر در افغانستان قرار دارد نقشی در آن مذاکرات نیافت. چرا باید اجازه داد آمریکاییهایی که از هیچ فرصتی جهت تأکید بر ضرورت انطباق قول و عمل ایران درخصوص مسأله هستهای نمیگذرند تعهدات خود در افغانستان را زیر پا گذاشته و نسبت به اساسیترین مسائل مربوط به امنیت و سلامت شهروندان منطقه میشود اینچنین بیمبالاتی پیشه کنند؟
با کنار رفتن نگاه تک سویه امنیتی و جایگزین شدن آن با سروری گفتمانی «امنیت انسانی» رفاه، بهزیستی، ایمنی شهروندان بر امنیت دولت اولویت مییابد و یک ایران امن و باثبات در مفهوم نوین و انسانی این واژه، نگاه تازهای به همسایگان خواهد داشت. زیر نور نگاه تازه به مفهوم «امنیت انسانی» میتوان پیوند تازه میان امنیت و توسعه منطقهای برقرار کرد و در این مسیر آمریکا را بدانجا کشاند که به تعهدات خود در قبال افغانستان پایبند باشد. انسانی شدن امنیت همچنین میتواند همه اشکال تروریسم داعشی و یا نارکو - تروریستی و طالبانی را دچار نوعی «محرومیت محیطی» کند. یعنی ضمن مفصلشکنی بین تروریسم و محیط تودهای و اجتماعی تغذیه تروریسم، شبکههای مدنی را جایگزین ساختار شبکه تروریسم کند. نه ويرانسازي محيط اجتماعي و فيزيكياي كه تروریسم ساختار شبکه خود را در دل آن جاسازی کرده که قطع پیوند بین تروریسم و آن محیط اجتماعی از طریق عملیاتی ساختن پروژههای معطوف به توسعه پایدار. چه پیش میآمد اگر آمریکا به جای آن همه سرمایهگذاری تریلیونی حول جنگ عراق و آن همه سرمایهگذاری میلیاردی جهت ارتشسازی (که ظرف همان چند ساعت نخستین تهاجم داعش دچار فروپاشی شد) زیرساختهای اقتصادی عراق را بازسازی میکرد؟ سوال مشابهی را میتوان درباره افغانستان مطرح کرد: در برخی مناطق افغانستان بهخصوص ولایت هلمند اکنون شبکههای درهمتنیده قاچاق موادمخدر و تروریسم، در غیاب خدمات دولتی کارکردی «اجتماعی» و «معیشتی» برعهده گرفتهاند. به عبارت دیگر، هم تروریسم داعشی و هم تروریسم طالبانی در قلمرو خالی توجه دولتی و در دل شکافهای ساختار ضعیف و غیرکارکردی دولت - ملت لانه کردهاند و ضمن اشتغال به عملیات نظامی، کارکردهایی را برعهده گرفتهاند که در شرایط باید برعهده دولت باشد. نارکو تروریستهای ولایت هلمند اکنون ضمن اخذ مالیات از کشتکاران خشخاش به نوعی نظم و امنیت و حتی خدمات آن مناطق را تأمین میکنند. همه اینها نشان از شکست فرآیند دولت – ملتسازیهای جدید دارد که در کنار پوسیدگی ساختار دولت - ملتهای
برجای مانده از تفاهمنامه استعماری سایکس - پیکو در کشورهای عربی مزید بر علت شده است....