بهناز مقدسی روزنامه نگار
یکنفر، با دستهای خالی وسط گلولهباران، زمینگیر شد. در ابتدا 3نفر بودند؛ 3 محیطبان در ارتفاعات چینخورده زاگرس. 16تیر، ساعت حوالی 4بعدازظهر؛ گلوله بهجان یکنفرشان نشست: «علی آرامشفر»، سرپرست منطقه حفاظتشده دنایشرقی. وقتی صدای باد، از لابهلای درختان بلوط، راهش را در طول و عرض جنگل پیش گرفته بود و قوچها و کلها شیب صخرهها را پایین آمده بودند و علوفه تازه میچریدند، حادثهای نزدیک شد. صدایی تیز، آرامش کوهستان را بر هم زد. صدا، صدای شلیک گلوله بود؛ صدای تیر اندازی که هر چند ثانیه یکبار، در دل «دنا» میپیچید. شکارچی آمده بود، آمده بود تا باز داغی بر دل طبیعت بگذارد. هر ثانیه، پژواک صدای گلولههای شکارچی، از بالای شیب تند گردنه کوه، همراه میشد با صدای باد. صدایی که نهتنها به تن جنگل بلکه به گوش محیطبانها هم مثل سیلی، شلاقوار می کوبید. صدا بهگوش آن 3محیطبان رسیده بود، صدایی که آنها برای به صدا درنیامدنش زندگیشان را گذاشته بودند. همین هم شد که با دستهای خالی راهی گردنههای جنگل کوهستانی شدند. راه طولانی بود و زمانبر. از میانههای راه، یک نفرشان برای برداشتن آب و غذا به اتاق نگهبانی برگشت و دو نفر دیگر رد صدای شلیک را گرفته و راهی ارتفاعات صعبالعبور دنا شدند.
چند ساعت بعد بالاخره رسیدند، درست در یک قدمی شکارچی. تفنگ شکاری به سمتشان نشانه رفته بود. دو محیطبان هنوز تحتتأثیر راه دور و دراز کوهستان، نفس در سینهشان حبس شده بود که با صدای شلیکی دیگر غافلگیر شدند. مرد شکارچی دستهای خالی محیطبانها را که دیده بود، انگار پشتش به گلولههایش گرم شد و اینبار لوله تفنگش پاهای خسته محیطبان دنا را نشانهگرفت؛ «بنگ»، «بنگ». «علی آرامشفر»، سرپرست منطقه حفاظتشده دنایشرقی روی زمین افتاد؛ شکارچی تا جایی که میتوانست دوید و سایهاش هم در دل دنا گم شد. آن چند ساعتی که «علی» و همکارش در ارتفاعات کوهستانی گیر کرده بودند و از پای تیر خوردهاش مثل چشمههای جوشان آبهای دنا، خون جاری شده بود، تنها صدای باد به گوش میخورد و آنقدر خون از بدن علی رفت که تا قبل از رسیدن نیروهای امدادی از حال رفت. پای مجروحاش که به بیمارستان رسید، جراحی و درمان آغاز شد. پای سمت راست «علی» پر بود از ساچمه، تا جایی که حتی قطعکردن پایش نیز یکی از گزینههای درمان قرارگرفت. حالا دو هفته از آن روز سیاه که «علی» وسط معرکه شکارچی، زمینگیر شد، میگذرد. محیطبانی که سالها، شبانهروز صخرهها و راههای صعبالعبور دنا را بالا و پایین میرفت حالا دو هفته است که از دل جنگل به کنج بیمارستان نقلمکان کرده و با اینکه چندین عمل جراحی انجام داده اما نمیداند که این پا دیگر برایش پا میشود یا نه.
محیطبانان کشور حال و روز خوبی ندارند. این را نهتنها سرنوشت غمانگیز «علی آرامشفر» بلکه خبرهایی نشان میدهد که بیش از حد انتظار است. تا مهرماه ۱۳۹۳، یکصد نفر هنگام انجام مسئولیت محیطبانی در ایران کشته شدهاند. این را گوگل هم میداند، کافی است کلمه محیطبان را در این سایت جستوجو کنید تا با خبر ضربوشتم و تیراندازی به محیطبانها برخورد کنید. سربازان طبیعت، قربانی سودجویی و رفتار غیراخلاقی شکارچیان و نبود قانونی شفاف برای برخورد قاطع با اینگونه متخلفان، میشوند و قطعا این بیمهری، حق پاسداری از محیطزیست نیست. خبرها از نابودی محیطزیست خبر میدهند؛ ما نمیدانیم که مشکل از کجا آب میخورد و همین اندک محیطبانانی هم که سربازان و پاسداران زیستگاههای وسیع کشورند، تهمانده انسانهایی هستند که بهخاطر عشق به طبیعت، با دستهای خالی زندگیشان را وقف کردهاند.
برای پیداکردن شمارهتلفن «علی آرامشفر» با «شهلا ایادی» یکی از فعالان محیطزیست و رئیس انجمن مردمی پاکسازان طبیعت تماس گرفتم. او خبر داد که علی حالجسمی و روحی مناسبی ندارد و برای همین هر روز، تعداد زیادی عیادتکننده به دیدنش میروند تا به او روحیه دهند. ایادی قول داد که وقتی به بیمارستان رسید با من تماس بگیرد تا تلفنی با این محیطبان صحبت کنم. حال او اصلا مناسب نبود و چند بار وسط مصاحبه بغض گلویش را فشرد و پایش به خونریزی افتاد. با این حال برای مدت کوتاهی با «شهروند» گفتوگو کرد که در ادامه میخوانید.
با زندگی و کار «علی آرامشفر» شروع کنیم.
37سال دارم. اواخر سال 1379 بود که وارد سازمان محیطزیست شدم و نزدیک به 16سال است که در منطقه دنا مشغول بهکار هستم و در حالحاضر سرپرست منطقه حفاظتشده دنایشرقی هستم. وظیفه من حفاظت از گونههای گیاهی و جانوری در حوزه استحفاظیام است.
از روز حادثه بگو. چه اتفاقی افتاد که گلوله به پایت شلیک شد؟
آنروز صدای شلیک در جنگل شنیده میشد. مردم هم گزارش دادند که یک شکارچی به منطقه آمده، همین شد که با 2 نفر از همکارانم راهی جنگل شدیم تا با شکارچی که به منطقه حفاظتشده آمده بود، برخورد قانونی کنیم. راه طولانی بود و چون با خودمان آب برنداشته بودیم، یکی از همکارانم برای آوردن آب به محل استقرارمان برگشت تا در ادامه مسیری که پیشرو داشتیم، دچار مشکل نشویم. همان موقع صدای شلیک گلوله نزدیک شد. من و محیطبانی که همراهم بود، راهی محلی شدیم که صدای شلیک گلوله از آنجا شنیده میشد. وقتی به آنجا رسیدیم، یک شکارچی را درحال شکار دیدیم. کولهپشتی داشت و سلاح شکاری همراهش بود. ابتدا کمین کردیم و در همان زمان به او هشدار دادیم و درخواست کردیم از منطقه برود اما او با تفنگ شکاریاش جلو آمد و از فاصله 3متری به پای من شلیک کرد و پا به فرار گذاشت.
شکارچی رامیشناختی؟
بله. بارها به منطقه آمده بود و تذکر داده بودیم که برای شکار به این منطقه نیاید. حتی چندین پرونده هم در این زمینه دارد. اما او همیشه مرا تهدید میکرد، شهر ما کوچک است و او هم از ساکنان همان منطقه است، به همین خاطر حتی زمانی که در ماموریت نبودم و در خیابان مرا میدید، جلو میآمد و تهدیدم میکرد.
حرفش چه بود؟
میگفت «آرامشفر، جلوی من سبز نشو، وگرنه یک روز به تو شلیک میکنم.» اما خب وظیفه من همین است، شغل من جلوگیری از شکار حیوانات و نابودی حیاتوحش در منطقه دنا است؛ مگر میشد که وظیفهام را انجام ندهم! برای همین میدانستم که اگر در این راه کشته هم شوم نباید کوتاه بیایم.
فکر میکنی چرا به تو شلیک کرد؟ ترسیده بود؟
مشکل ما این بود که نیرو کم داشتیم وگرنه از چه میخواست بترسد؛ ما 2 نفر بودیم، آن هم بدون اسلحه. وقتی پیدایش کردیم در کمال آرامش جلو رفتیم و از او خواستیم تا از منطقه برود اما او ناگهان دست به سلاحش برد و به سمت من شلیک کرد. ما قربانی نداشتن امکانات هستیم، وقتی تعدادی نیروهای محیطبانی برای مقابله با شکارچیان مسلح، وارد عمل میشوند، مسلما این نبرد نابرابر خواهد بود. حتی بعد از اینکه زخمی شدم هم ساعتها طول کشید تا به بیمارستان منتقل شوم. دلیل آن هم نداشتن بالگرد است.
شما هم اسلحه داشتید؟
نه. ما سلاحهایمان را در اتاق کارمان گذاشتیم و راهی شدیم.
چرا سلاحهایتان را با خودتان نبردید؟
محیطبان سلاح دارد ولی آموزشی در رابطه با نحوه استفاده از آن ندیده است و حتی اختیار قانونی استفاده از سلاح را هم ندارد. مگر نشنیدهاید که تا حالا چند محیطبان بهخاطر شلیک بهشکارچیها تا پای چوبهدار رفتهاند؟! ما نیز به همینخاطر سلاحهایمان را گذاشتیم و دست خالی رفتیم.
ماهیانه چقدر حقوق میگیرید؟
بین یکمیلیون و 300 تا 500 تومان. حقوقی که کفاف زندگی پرفرازونشیبمان را نمیدهد. من 4فرزند دارم و مدام در ماموریت هستم. حتی زمان به دنیا آمدن یکی از فرزندانم نتوانستم خودم را به بیمارستان برسانم چون مجبور بودم سر کارم باشم. شغل ما سخت و تاثیرگذار است اما نمیدانم چرا محیطبانها تحت هیچشرایطی حمایت نمیشوند.
بعد از این حادثه چند عمل جراحی انجام دادهاید؟
بهدلیل اصابت گلوله از فاصله بسیار نزدیک، آسیب جدی به پایم وارد شده و دچار شکستگی استخوان، تخریب اعصاب و بهخصوص از بین رفتن عروق شدهام. تعداد زیادی ساچمه وارد قسمتهای مختلف پایم شده است که امکان خارجکردن آنها وجود ندارد و پزشکان میگویند شاید در بدنم باقی بمانند. با این حال در این 2هفته، 3عمل جراحی انجام دادهام. هرچند پزشکان میگفتند، شاید مجبور شوند پایم را قطع کنند، اما هنوز زخم پایم باز است و جواب قطعی بابت این موضوع به من ندادهاند.
چه انتظاری از سازمان محیطزیست دارید؟
ما در ارتفاعات و جنگلهایی که مساحت زیادی دارند، وسایل مجهز نداریم. حتی ما که وظیفهمان حفاظت از این منطقه و جلوگیری از شکار است، در برابر شکارچیان اسلحه کلاش داریم که تازه بهخاطر نداشتن قانون حمایت از محیطبانان میترسیم که از همان اسلحه هم استفاده کنیم. نداشتن بالگرد و امکانات نیز مشکل بزرگی است چراکه هرساله تعداد زیادی محیطبان بهخاطر عدم امکانات یا دیر رسیدن به مراکز درمانی، در این مناطق جان خودشان را از دست میدهند. با این حال از سرکار خانم دکتر ابتکار ممنون هستم که در این مدت برای درمان و بهبودیام پیگیری کردهاند. از دکتر حمزه ولوی مدیرکل محیطزیست استان فارس، مهندس هاشمی مدیرکل کهگیلویه و بویراحمد و دکتر بادام فیروز معاون پژوهشکده سازمان محیطزیست و نهاد مردمی پاکسازان طبیعت تشکر میکنم.
پس از این ماجرا، باز هم حاضری به شغل محیطبانی برگردی؟
من داوطلب شدهام تا پاسدار محیطزیست باشم. اگر پایم خوب شود تا زمانی که زندهام با افتخار به شغلم ادامه خواهم داد.