سوشیانس شجاعیفرد طنزنویس [email protected]
امروز روز معلم است، شیره را خوردم گفتم شیرین است! به نظرم رسید سراغ معلم افراد مشهور بروم و از آنها بخواهم خاطرهای از شاگردان بالقوه معروفشان بگویند!
معلم مسعود کیمیایی: کیمیایی بچه عجیب غریبی بود، هرچی پول توی جیبی داشت، برای رفقاش ساندویچ و نوشابه میخرید و همیشه هم خودش برای دوستاش نوشابه بازمیکرد، بعد به دوستاش میگفت با شیشه نوشابه بزنند توی سرش، بعد قیافه مظلوم به خودش میگرفت و میومد دفتر معلمها و گریه میکرد و از نارفیقی بچههای کلاس میگفت!
معلم جمشید مشایخی: جمشید پسر بامرامی بود. توی کلاس هر کی صدا از خودش درمیآورد، هر کی درس نمیخوند، هر کی پای تخته فحش مینوشت، خلاصه هرکس هر شیطنتی میکرد، جمشید گردن میگرفت و معذرتخواهی میکرد!
معلم حداد عادل: غلامعلی درسش خوب بود، خیلی هم لفظ قلم حرف میزد، ادبیاتش همیشه 20 بود، ریاضیش هم با کمی اختلاف جزیی از ادبیاتش، 10 میشد!
معلم هاشمیرفسنجانی: بهرمانی پسر عجیبی بود، ازش میپرسیدیم دو دو تا؟ خاطره میگفت! میگفتیم سلول چیه؟ خاطره میگفت! سوال میکردیم اکبر چرا مشقاتو ننوشتی، یک بغضی میکرد، یک ملچ مولوچی میکرد، باز خاطره تعریف میکرد!
معلم سحر قریشی: سحر توی دوران مدرسه منو کشت! توی مدرسه عکس توپ والیبال بهش نشون میدادیم، میگفتیم این چیه؟ میگفت سیب! عکس گلابی بهشون نشون میدادم، میگفت سیب! عکس ماشین بهش نشون میدادم، میگفت سیب! عکس پروین اعتصامی بهش نشون میدادم، میگفت سیب! جدای از قدرت تشخیصش، همهاش فکر میکرد جلوی دوربینه! هی میگفت سیب!
معلم کوچکزاده: کوچک عادتهای عجیبی داشت! خب درس نمیخوند! ما هم یا نمره بهش نمیدادیم یا میزدیم پس گردنش! درست دوساعت بعد توالتهای مخصوص معلمها پرمیشد از جملات عجیب و غریب! مثلا: «بله، چون بچه فقیری هستم و دلار ندارم به من نمره پایین دادید» یا «نمره ندادن به من نشانه چیست؟!» یا «آهای معلم بد، چقدر پس گردنی باید؟!» یا ......
معلم مسعود فراستی: روز معلم تنها روزی بود که فراستی به پروپای ما معلمها نمیپیچید! باقی روزها، بعد از دوساعت درس دادن و گچخوردن، وقتی آخر کلاس میپرسیدم کسی سوالی نداره، مسعود با اون نیموجب قدش بلند میشد و میگفت: «این چه درس مزخرفیه که دادید؟ این یعنی چی؟ اصلا به چه دردی میخوره؟! مهمل محض بود! چرا درسهای ما ایرانیها اینجوریه؟ ما به کجا میخوایم بریم؟!»
معلم حمید درخشان: درخشان همیشه روزهای معلم به جای اینکه بهم کادو بده، از من کادو میخواست! سال اول خیلی تعجب کردم، ازش پرسیدم برای چی من باید بهت کادو بدم؟ گفت آقا اجازه؟ امروز چندمه؟ گفتم دوازده اردیبهشت، گفت خب اجازه، اون روز یادتونه از ما پرسیدید امروز چندمه؟ من بهتون تاریخ رو گفتم؟ الان شما تاریخ رو بلدید مال اون دورانی است که من روی شما کار کردم!
معلم علی پروین: علی تپل بچه خوبی بود، فقط سر درس ریاضی مشکل داشت!
معلم فاطمه معتمدآریا: سیمین دختر شیطونی بود! ولی مشکل همه معلمها این بود که تا میومدیم دعواش کنیم، بغض میکرد! لباشو به هم فشار میداد و ما منصرف میشدیم! همینجوری کادوی روز معلم رو هم میپیچوند! هنوز که هنوزه توی سینما قراردادهاشو براساس تعداد بغضهایی که توی فیلم میکنه می بنده و پول میگیره!
معلم صادق زیباکلام: صادق پسرخوبی بود، ولی یه اتفاق باعث شد کل مدرسه نظر بدی به اون پیدا کنند! یکبار شایع شد که بچهها سیگار میارند به داخل مدرسه، یک روز صبح بدون اطلاع قبلی ناظم شروع کرد به گشتن کیفها، علاوه بر پیدا کردن سیگار و پاسور و مجله و کتابهای ممنوعه از کیف بقیه بچهها، از کیف صادق تعداد زیادی نامه عاشقانه پیدا شد! تا اینجاش جرمش درحد اون چیزهایی بود که از بقیه پیدا کرده بودند، ولی مشکل از اونجا بزرگ شد که این نامهها با این عنوان شروع میشد: با سلام خدمت عشق اول و آخرم، آقای اکبر هاشمی!