سعید پیردوست بازیگر
72سالم است؛ در طول این مدت اتفاقات زیادی در زندگی من به وقوع پیوسته. انبوهی از خاطرات تلخ و شیرین، خوب و بد و... من با همه خاطراتم روزها را گذراندهام و با بسیاری از آنها تحتتأثیر قرار گرفتهام، با بسیاری از آنها زندگی کردهام؛ اما میخواهم قصه دوستی را برای شما تعریف کنم که سالیانسال با او زندگی کردهام و خاطرات فراوانی با هم داشتهایم. البته در میان این خاطرات هم صحنههای شیرین دیده میشود و هم صحنههای تلخ.
من دوستی داشتم یا دارم(!) که با او روزهای بسیاری را شب کردهام. از یک زمان به بعد این فکر در ذهن من شکل گرفت که این دوست یا این فرد دیگر جزیی از من است و میتوانم روی آن حساب ویژهای باز کنم؛ چراکه همواره در نظر داشتهام که اگر هر کسی یک دوست واقعی داشته باشد بسیاری از موضوعاتش به خوبی روبه جلو حرکت میکند و از خیلی جهات ذهن آرامی خواهد داشت؛ زیرا احساس میکند یک دوست واقعی در کنار خود دارد.
حرف از دوستی و مهربانی زدن، مد شده است؛ اما من دوستی واقعی کمتر میبینم. دوستی امروز به شکل دیگری تغییر حالت داده و با شکلهای دیگر خود را نمایان میکند. امروز مهربانی در درگیری بین افراد در جامعه به واقعیت پیوسته است؛ اما من میگویم که دوست واقعی فداکاریهایی را انجام میدهد که بینظیر است.
به موضوع دوست خودم برمیگردم. من با دوستم روزها صحبت میکردم، با هم هر جایی که دوست داشتیم میرفتیم، روزهای خوبی را پشت سر گذاشتیم؛ حتی وقتی که من وارد همین حرفه شدم او را فراموش نکردم؛ فراموش نکردم که دوستی دارم و باید با او هم ساعاتی را بگذرانم. بر حسب اتفاق دوست من هم در زندگی خودش فرد موفقی شد و جالب این جاست که من سفارش او را به چند نفر کردم و تعریفهای من برای او سازنده شد.
دوست من کارهایی که مدنظر داشت را به خوبی پیش برد و به آن نتیجهای که میخواست رسید. من هم بهعنوان یک دوست از این موضوع بسیار خوشحال بودم؛ چراکه وقتی شما با یک نفر زندگی میکنید و او را دوست میدارید، پس قطعا از پیشرفت او هم خوشحال خواهید شد. این حس برای من هم به وقوع پیوست. یادم میآید زمانی که با قدیمیها یک چای میخوردیم تا انتها همراه و همراز بودند؛ اما حالا... بگذریم.
دوست ما در یکی از برنامههایی که برای اجرا رفته بود، از او پرسیدند حالا شما مایلید از کس خاصی یا افرادی یاد کنید که درحال حاضر تصویر شما را در این قاب میبینند؟ او هم کمی فکر کرد... من هم در آن زمان به صورت وصفناپذیری خوشحال بودم، نه برای اینکه از من اسمی یا خاطرهای را بیان میکند، به آن جهت که به یاد من خواهد بود؛ اما هرچه که گذشت اسم هر کسی را بر زبان میآورد به غیر از اسم من. با خودم گفتم «خدایا مگر میشود دوست 60 ساله من یادی از من نکرده باشد؟ مگر میشود؟» اما شد و یک خاطره تلخ برای من رقم زده شد. اگر بخواهم برای این روزهایی که در آن هستیم اسمی بگذارم؛ میگویم «دوره پول، ساختمان و نامهربانی» اگر حالا پول نداشته باشید به هیچ دردی نمیخورید و کسی شما را دوست نخواهد داشت. معیار دوست داشتن و رفاقت حالا فقط پول شده است.