مهناز افضلی بازیگر
این روزها تمام فکر و ذهنم درگیر موضوعاتی است که اطرافمان میگذرد، فرقی هم نمیکند کجا باشم و با چه کسانی؛ هرجا باشم و هرجا وقتی باشد که از کار فارغ شوم و وقتی برای فکر کردن به وجود بیاید، تمام آن لحظات، به موضوعات پیرامونی میگذرد که فکر میکنم و به آنها میاندیشم، هر زمان که تلویزیون را روشن میکنم و از جایی سراغ میگیرم فقط و فقط کشتار مردم را میبینم و فقط میتوانم آن را نظارهکنم!
این روزها با توجه به وسعت ارتباطات و گستردگی دامنه اطلاعات، میتوان از اینسو و آن سوی دنیا، خبر کسب کرد. خبر هم که بگیریم و به هر جای دنیا که نگاه میکنیم، باز میبینیم اخبار مربوط به این است که عدهای در گوشه و کنار دنیا، گرفتار اعمال تروریستی هستند و در این میان افرادی هستند که بیگناه، در کام این آتش برافروخته شده، اسیر شده و به قتل میرسند! نمیدانم چرا؟! اما شبها که میخوابم، نگرانم؛ میدانم صبح که بیدار شوم، حتما در گوشه کنار دنیا باز هم آدمهایی جان خود را از دست داده و کشته شدهاند. به عراق که مینگریم داعش را میبینیم؛ به اوکراین هم که نظری بیفکنیم، یک جور دیگر! غزه هم که 50 روز کشتار بود. برای همین است که میگویم و میبینم به هر طرف که مینگریم، فقط کشتوکشتار میبینیم. این افکار این روزها در ذهن من است، در چند روز گذشته، امروز، فردا و تا روزی که این اتفاقها بیفتد، در ذهن من باقی خواهند ماند.
به بچههای خودم فکر میکنم و میگویم خدایا شکر که وضع در ایران آن گونه نیست اما چهره بچهها در نقاط دیگر دنیا، ناراحتی و بیکسیشان را که میبینم، مرا آزار میدهد. اما همیشه وقتی به چند و چون این موضوعات فکر میکنم، موضوعات را کنار هم قرار میدهم و برای خودم تحلیل میکنم به این نتیجه میرسم که این رفتارها، فقط و فقط زیادهخواهی برخی افراد است که از جان مردم سیر نمیشوند، تشنگیشان برای قدرت، سیرابی ندارد. و هرچه بیشتر در این وادی قدم میگذارند، گامی بیشتر پیش مینهند و برایشان فرقی هم نمیکند تا چه حدی، جلو میروند و چه تعداد از آدمها در دنیا کشته خواهند شوند؛ البته برای این افراد نهتنها این مسائل اهمیتی ندارد بلکه درون خود، جذابیت هم دارد. این اوضاع ترسناک، بیشتر اوقات مرا به این فکر میبرد که اوضاع بر این منوال باقی نخواهد ماند و جهانی با امید و مهربانی شکل خواهد گرفت، نه! اینگونه نخواهد بود و اینگونه نخواهد ماند. هرچه به جلو حرکت میکنیم به نظر میآید جهانی داشته باشیم که کاملتر و توانمندتر و با تعامل بیشتر داشته باشیم. اما باز ترس مرا فرامیگیرد که اینگونه نیست. زمانی فکر میکنم باید فرار کنم و بروم! بروم به آفریقا اما میبینم آنجا نیز ابولا است؛ هیچ جای دنیا در این زمان محل خوبی برای زندگی نیست و شرایط عجیب و غریبی در همه جای دنیا وجود دارد. اما در آخر به این نتیجه میرسم که باید به مردم کمک کرد باید به مردم سراسر دنیا کمک کرد؛ باید برای آنها سرپناهی به وجود آورد؛ فکر میکنم چگونه میشود از کودکان بیسرپرست نگهداری کرد و با آنها مهربان بود و قوت قلبی برای آنها شد. همه اینها حکایت از این موضوع دارد که همه از این مدل زندگی خسته شدیم و از کشتارها روز به روز غمگینتر میشویم.