رامیز قلی‌اف و یک تخته سنگ
 

 

|  فرهاد فخرالدینی   ||   رهبر ارکستر ملی و آهنگساز   |

 به واسطه سال‌های زیادی که در حوزه موسیقی مشغول به کار بودم بیشتر خاطراتم معطوف به این حوزه است. یکی از خاطراتم به دوران فعالیت ارکستر ملی در‌ سال 80 است.
در ‌سال 80 برای اجرای برنامه با ارکستر فیلارمونیک ژنو به آن‌جا سفر کردیم. ارکستر فیلارمونیک ژنو و ارکستر ملی با هم ادغام شدند و برنامه مشترک اجرا کردند. نصف برنامه را من و نصف برنامه را رهبر ژنو اجرا کرد. برنامه بسیار زیبایی بود. اما دریغ از یک خبر از صدا و سیمای ما. حتی خبرگزاری‌های خارجی این خبر را دادند.  ازجمله خاطرات شیرینم در این زمینه به همکاری با نوازنده و آهنگساز چیره دست جمهوری آذربایجانی رامیز قلی‌اف باز می‌گردد.
با این توضیح که صحنه برای ما مثل خانه خودمان می‌ماند و خیلی دوستش داریم. گاهی اوقات پیش می‌آید که اتفاقی می‌افتد و آدم ممکن است خاطره بدی داشته باشد. یادم می‌آید یک روز با رامیز قلی‌اف روی صحنه بودیم.
قلی‌اف انسان شوخی است و وقتی با هم کار می‌کردیم نگاه‌های پرمعنایی به من می‌انداخت. برخی مواقع برای شوخی نتی را خارج از آن کششی که باید داشته باشد می‌کشیدم. رامیز به من نگاه می‌کردم که من کی دستم را جمع و جور می‌کنم تا تمام شود. می‌پرسید چرا این کار را می‌کنی؟ می‌گفتم چون اراده این نت‌ها دست من است (با خنده) باید این را نشان دهم. خلاصه مداوما منتظر بود ببیند من این نت را بیش از حد خودش می‌خواهم بکشم یا نه. رامیز آدم بسیار ظریفی است. در اجرای مد نظرم خواننده‌ای هم با ما همراه بود که از باکو آمده بود.
برخلاف رامیز قلی‌اف که خلق و خوی خوبی داشت مرد خشکی بود و حرص بچه‌ها را هم در می‌آورد. من هم چندان از او دل خوشی نداشتم. یک روز بهانه کرد که من به مدت 4 شب نمی‌توانم بخوانم. به او گفتیم این برنامه اعلام شده و شما هم از باکو آمده‌ای که بخوانی. گفت من 2 شب می‌خوانم 2 شب استراحت می‌کنم و بعد دوباره 2 شب می‌خوانم. گفتیم نمی‌شود.  او هم گفت من می‌روم.
به او گفتم ایرادی ندارد فقط برای این‌که کاملا در تصمیم خودت مصمم شوی تا فردا صبح که در حضور آقای قلی‌اف با شما جلسه خواهم داشت فکر کن. فردا صبح ما در اتاقی با هم جلسه داشتیم که لای پنجره‌اش باز بود. به جای این‌که پنجره را با وسیله مناسبی ببندند یک تخته سنگ 4 کیلویی را بین پنجره گذاشته بودند. من هم مصمم بودم که اگر خواننده اهل باکو نخواند به او بگویم برو چون خواننده جایگزینش را داشتم. در فاصله‌ای که تا جلسه مانده بود رامیز قلی‌اف با این آقا صحبت کرده بود و با خوش خلقی منحصر به فردش گفته بود فخرالدینی جدی است.
بنابراین اگر بگویی می‌خواهم بروم مخالفت نخواهد کرد. خلاصه دوست عزیز ما صبح آمد و گفت من می‌مانم. فکرهایم را کرده‌ام و دیدم حرکتم اشتباه بود. رامیز وقتی داشتیم صحبت می‌کردیم هی به تخته سنگی که بین پنجره بود نگاه می‌کرد. بحث که تمام شد رامیز گفت: الحمدالله به این تخته سنگ احتیاج نشد. درنهایت می‌خواهم بگویم ما نیازمند آن هستیم که به ریشه‌هایمان وابسته باشیم.
 یک درخت زمانی تنومند و استوار است که ریشه‌های تنومندی داشته باشد. ما در زمینه ادبیات، موسیقی و زمینه‌های دیگر این ریشه‌ها را داریم.  موسیقی از ‌هزار ‌سال پیش به این سو در کتاب‌های موسیقی چهره‌‌های تابناکی مثل ابونصر فارابی، ابوعلی سینا، صفی‌الدین ارموی، عبدالقادر مراغی و ده‌ها چهره ماندگار دیگر را پشت سرمان داریم.
 تازه به موسیقی نرسیده‌ایم. چنین مملکتی طی مسیر برای رسیدن به آینده خود را هم می‌داند. ما راهی جز اتکا به موسیقی ملی خودمان نداریم. موسیقی ملی ما برگرفته از فرهنگ ما، ادبیات ما، ردیف موسیقی ما و آهنگ‌های محلی ما است. طبیعتا بعد از این هم اگر بخواهیم راه خود را ادامه دهیم در راستای همان فعالیت‌های قبلی ادامه می‌دهیم.


 
http://shahrvand-newspaper.ir/News/Main/4531/رامیز-قلی‌اف-و-یک-تخته-سنگ-