جامعه معاصر ایرانی چگونه در تربیت نسل تازه از رساله‌های تدبیر منزل به شیوه‌ای نوین رسید
 
پرورش کودکان در گذر زمان
 
زهرا حاتمی | تاریخ پژوه| خواجه نصیرالدین توسی، اندیشمند نامدار ایرانی هفت سده پیش در کتاب «اخلاق ناصری» نوشت «[دختران را] در ملازمت خانه و حجاب و وقار و عفت و حیاء و دیگر خصالی که در باب زنان برشمردیم، تربیت باید فرمود و از خواندن و نوشتن منع نمود و هنرهایی که از زنان محمود باشد، آموخت و چون به حد بلاغت رسند با کفوی مواصلت باید ساخت».1 این رهنمودها نه در وادی فلسفه، که در زمینه اخلاق عمومی، ایراد می‌شدند و همانگونه که نشانگر شیوه پرورش و تربیت مطلوب و آرمانی در جامعه ایرانی هفت سده پیش به شمار می‌آمدند، خود از افکار و باورهای همگانی مردمی برخاسته‌اند که خواجه نصیر در میان‌شان می‌زیست و از آن‌ها برخاسته بود. عامل جنسیت، بدین‌سان تا دوره معاصر، بیش و پیش از عواملی چون طبقه اجتماعی و مذهب، بر شیوه پرورش کودکان در ایران تاثیرگذار بود. رساله‌های تدبیر منزل به بهترین شکل، گرایش تفکر ایرانیان را درباره شیوه مطلوب پرورش کودکان نشان می‌دهند. این شیوه‌نامه‌ها که به سفارش بزرگان و اشراف جامعه و برای آنان نوشته می‌شدند با حذف نقش تربیتی مادران- به پیروی از واقعیت زندگی اشراف- مخاطب خود را از میان مردان- پدران- برگزیده، به آنان می‌آموختند که باید روش متفاوت تربیتی را برای دختران و پسران خود در نظر گیرند. آموزش خواندن و نوشتن، آشنایی با قرآن و دستورات مذهبی و آموختن پیشه‌ای متناسب با ذوق، استعداد و شغل موروثی خانواده، از حقوق اساسی پسران و وظایف پدران‌شان به شمار می‌آمد. ابن سینا، خواجه نصیر و برخی دیگر از نویسندگان متون اخلاقی از جمله افرادی‌اند که بر لزوم آموختن حرفه و صنعتی به پسران به اقتضای قریحه فردی و ذوق و علاقه درونی آنها تاکید می‌کردند «استادی که می‌خواهد صناعت بیاموزد باید بداند که نمی‌تواند به هر شاگردی هر صنعتی را تعلیم کند بلکه هر کدام از شاگردان ذوق و شایستگی آموختن و فراگرفتن صناعت مخصوصی را دارند. باید به هر کس مناسب ذوق و استعدادش، صناعت آموخت وگرنه تعلیم و تربیت، نتیجه مطلوبه نمی‌دهد».2
 

این در حالی است که دختران خردسال در فاصله کوتاه تولد تا بلوغ، که آغاز بزرگ‌سالی به شمار می‌آمد از حقوق مسلم پسران در یادگیری خواندن و نوشتن بی‌بهره بوده، تنها به   آموزش هنرها ترغیب می‌شدند. عنصرالمعالی کیکاووس در این‌باره در باب بیست و هفتم قابوس‌نامه به مخاطبان خود سفارش می‌کرد که «اگر دختریت باشد وی را به دایگان مستور و نیکو بپرور و چون بزرگ شود به معلم ده تا نماز و روزه و آنچه در شریعت است، بیاموزد و لکن دبیری میاموزش.»3 در این رساله‌ها از جمله حقوق دختران بر عهده پدران‌شان، تعیین همسری مناسب برای آنان بود. «چون بزرگ شود، جهد آن کن که هرچه زودتر به شویش دهی که دختر نابوده، به و چون ببود یا به شوی یا به گور».4 البته که در گذر روزگار دیرین تاریخ ایران نمونه‌هایی بسیار از دختران خاندان‌های شاهی و بزرگان جامعه می‌توان یافت که نه تنها خواندن و نوشتن می‌دانستند، که شاعرانی زبردست و هنرمندانی نادره‌کار بودند، فضای عمومی جامعه اما یادگیری خط و نوشتن را به دلایل اخلاقی برای دختران و زنان مناسب نمی‌دانست و جز معدودی از آنان، بیش‌ترشان امکان چنین کاری نداشتند.
کودکان طبقه فرودست جامعه ایرانی
چگونه می‌زیستند
با این همه، رساله‌های تدبیر منزل بیش از هر چیز نمادی از ذهنیت حاکم و رایج در میان خاندان‌های اشرافی به شمار می‌آیند؛ خاندان‌هایی که در آن‌ها، آنچنان که پیش‌تر اشاره شد، مادران پس از تولد کودک، وظیفه پرورش و تربیت او را به دست خدمتکارانی چون لله، دده و معلم می‌سپردند و عملا در آن نقشی نداشتند. پرسش مهم اما این است که کودکان اکثریت جامعه ایرانی، یعنی طبقه فرودست، چگونه می‌زیستند و خانواده‌های آن‌ها چه شیوه‌ای را برای پرورش‌شان مطلوب می‌دانستند. پسران خانواده‌های عادی، هم چادرنشین هم یکجانشین آیا از همان حقوقی برخوردار بودند که پسران اشراف‌زاده؟ یا این که دختران خانواده‌های فرودست، همچون دختران خاندان‌های اعیانی آیا می‌توانستند دوران کودکی خود را به یادگیری هنرها سرکنند؟ شواهد تاریخی نشان می‌دهد شیوه پرورش کودکان اشراف و عوام در جامعه ایرانی جز در بخش‌هایی اندک، کم‌تر شباهتی به یکدیگر داشته است. به نظر می‌رسد برخلاف سرآمدان جامعه، مادران در خانواده‌های عادی نقشی پررنگ در پرورش کودکان داشتند. آن‌ها در کنار زنان کهن‌سال خانواده دست‌کم تا 4 و 5 سالگی درباره پسران، که توانایی کمک به پدر را در پیشه موروثی همچون کشاورزی و دامداری می‌یافتند و درباره دختران تا زمان ازدواج که در سن پایین و پس از رسیدن به بلوغ جسمانی یعنی 9سالگی انجام می‌گرفت، بیش از پدر، در پرورش کودکان نقش بازی می‌کردند. مکتب‌خانه‌ها که در مسجدها یا خانه ملای مکتب‌دار یا دکان‌هایی در دل بازار و
 سر گذرها برگزار می‌شد،5 مکانی برای آموزش ابتدایی کودکان خانواده‌های عادی بود که البته درست مانند اشراف جامعه، بیش‌ترین تعداد شاگردان آن را پسران تشکیل می‌دادند. دختران نيز با این حال، گاه مي‌توانستند نزد زناني به نام ملاباجي كه عمدتا همسران ملاهاي مكتب‌دار بودند، گاه داستان‌هايی چون عاق والدين و خاله سوسكه بياموزند بي‌آن كه امكان يادگيري نوشتن را داشته باشند.
آنگاه که یک زن به رویارویی
       با رساله تدبیر منزل برمی‌خیزد
آشنایی ایرانیان با افکار نوظهور غربی در دوره قاجاریه، نگاه آنان به مفهوم کودکی و جایگاه کودکان در جامعه را اندک‌اندک تغییر داده، در دگرگونی شیوه پرورش و تربیت آنان نقشی اساسی ایفا کرد. از اواخر دوره قاجاریه انتقاد نسبت به شیوه پرورش کودکان، ابتدا در میان خانواده‌های بزرگان و اشراف ایرانی آغاز شد و کارآمدی شیوه سنتی پرورش کودکان با تردیدهایی جدی روبه‌رو شد. تاج‌السلطنه دختر ناصرالدين شاه براي نخستين بار در دوره مظفری، از شيوه تربيتي رايج در رساله‌هاي تدبير منزل انتقاد کرد. او مادر را مربي اخلاق مي‌دانست و نیز بر اين باور بود كه تربيت دوره كودكي بر اخلاق فرد در بزرگ‌سالي تاثير بسيار مي‌نهد، از این‌رو آشكارا از شیوه پرورش و تربيت خود در دوره كودكي در حرم‌سراي شاهي انتقاد كرد. به نظر او عواملي چند چون «تن‌پروري، خيالات فاسد، ابهت‌ها و هنرفروشي‌هاي بي‌جا او را از آغوش مادر جدا كرده و مجبور به انس گرفتن با كساني چون دايه، دده و ننه و ... كرده كه هميشه ديگران به آنان با نظر حقارت نگريسته‌اند، با بهايم و وحوش فرقي نداشته‌اند در وادي جهل نشو و نما يافته‌اند». او كه نخستین فريضه و وظيفه هر مادر را تهذيب اخلاق اولاد خود مي‌دانست با الهام از سخنان ژول سيمون فرانسوي، خانه و مدرسه را مکان رويش اخلاق كريمه می‌دانست و «اصلاح حال زنان و تربيت آنان» را مقدمه تربيت و اصلاح سياسي به شمار می‌آورد.6
منورالفکرها در پی طرحی نو در تربیت کودک
تاج‌السلطنه در نقد الگوهاي رايج تربيتي اما تنها نبود. در سال‌هاي منتهي به صدور فرمان مشروطه كسانی ديگر چون ميرزا عبدالرحيم طالبوف تبريزی و سيدجمال‌الدين واعظ اصفهاني گام‌به‌گام نويسندگان روزنامه‌هايي چون تربيت، خورشيد و آموزگار، شكوفه و دانش، الگوهاي رايج تربيت كودكان را نقد کرده، جايگزيني آن با الگويي جديد و پيش‌رو را خواستار شدند. عبدالرحيم طالبوف تبريزي در «کتاب احمد يا سفينه طالبي» که تربيت و تعليم اطفال را قرضي از اولاد بر ذمه پدر مي‌دانست، با ترجمه واژه Culture به تربيت و Civilization به تهذيب اخلاق، به انتقاد از فرهنگ عمومي ايرانيان پرداخت. به روایت او «تمدن ايراني از دهات به شهر كوچيدن، تربيت آن را اطفال را دو زانو نشانيدن اگر سخني بپرسند، فضولي شمردن و منع كردن و تهذيب اخلاق آن‌ها مزاح گويي و تملق و مبالغه در مداحي است و نتيجه او، توليد يك اخلاق فاسده عمومي است كه غير از سكنه اين خاك، هواي محيط و جماد و نبات اين مملكت را فاسد و مسموم نموده ...».7
به تدریج و با چنین پیش‌زمینه‌هایی، مسائلی چون آمار بالای مرگ و میر کودکان و لزوم آموزش همگانی برای همه کودکان فارغ از جنسیت آنان مورد توجه روزنامه‌نگاران پیشرو قرار گرفت،8 شیوه نوین پرورشی در ایران به تدریج رسم و رایج شد؛ از جمله مشخصه‌های مهم آن، همکاری پدر و مادر در پرورش کودکان9، بسط زمانی دوره کودکی و تعیین دوره جنینی به عنوان سن آغاز پرورش کودکان را می‌توان اشاره کرد.10 اين جريان بر پايه تغيير نگاه نسبت به ازدواج و زندگي مشترك در حال شكل‌گيري بود؛ نگاهي تازه كه ازدواج را دستاورد صميميت و عشق ميان دو تن مي‌دانست و آن‌ها توافق روحي و معنوي خود را در همه مراحل زندگي مشترك از جمله تربيت فرزندان نيز حفظ مي‌كردند. ایرانیان از این‌پس اندک‌اندک با غذا، لباس، اتاق و اسباب و لوازم مخصوص کودکان آشنایی پیدا کردند. خانواده‌ها همچنین با همگانی شدن آموزش برای کودکان همه طبقات اجتماعی، به ارتباطی همیشگی و پیگیر با اولیای مدرسه برانگیخته شدند. وظیفه پرورش کودکان، در این شیوه جدید میان خانه و مدرسه تقسیم شد؛ نه تنها نهادهایی جدید چون کودکستان بخشی از آموزش پیش‌دبستان را برعهده گرفتند، که بخش خصوصی و دولتی با انگیزه حمایت از همه کودکان به ویژه کودکان فقیر و بی‌سرپرست به راه‌اندازی نهادهایی اجتماعی در این زمینه همچون شیرخوارگاه و پرورشگاه روی آوردند.
منابع گزار ش در دفتر روزنامه موجود است.


 
http://shahrvand-newspaper.ir/News/Main/44482/پرورش-کودکان-در-گذر-زمان