| مصطفی عابدی |
شايد براي اولينبار باشد كه با اصطلاح «خستگي اجتماعي» مواجه شده باشيد، واقعيت اين است كه خودم هم نميدانم تا چه حد كاربرد اين اصطلاح درست و پذيرفتني است ولي در حد طرح ايده آن را مفيد ميدانم زیرا ممکن است ما را به قدري تأمل وادارد. در مهندسي مواد، اصطلاحي داريم به نام «خستگي» كه ضريب آن را در مواد گوناگون بهويژه فلزات ميسنجند. خستگي مواد هنگامي رخ ميدهد كه آن قطعه يا فلز تحتتاثير نيرو و تنش مكرر و تناوبي قرار گيرد كه در اين صورت پس از مدتی قطعه به اصطلاح خسته شده و ناگهان به شكست قطعه ميانجامد. در چنين شرايطي هيچگونه تغيير واضحي در ساختار قطعهاي كه به دليل خستگي ميشكند، ديده نميشود. خطرناك بودن اين ويژگي از آن رو است كه بدون آگاهي قبلي و بدون آنكه ديده شود، رخ ميدهد. اين واقعيت را بسياري از شما نيز ديدهايد، گاه متوجه ميشويد كه يك شيشه بدون هيچ علت مشهودي شكسته است. علت اين شكستن وجود فشار و تنش به بخشي از شيشه است كه براي مدت زيادي آن را تحمل ميكند ولي در يك لحظه خاص كه از حد تحمل خارج ميشود، شيشه خرد شده و ميشكند. اين وضعيت براي قواي جسمي و حتي روحي و رواني انسان نيز پيش ميآيد. بدين معنا كه مقاومت جسمي و روحي هر انساني تا يك نقطه معین است و پس از آن يكباره شكسته و ناتوان ميشود، بهطوري كه كوچكترين حركتي نميتواند انجام دهد. بخش قابل توجهي از اين وضع مربوط به وضع ذهني فرد است. فرض كنيد كه يك نفر در بيابان گم شده است و آب نيز در دسترس ندارد، اين فرد هنگامي كه به دامنه يك كوه يا تپه ميرسد و خسته و ناتوان است، اميد به اينكه پشت تپه آب و زندگي وجود دارد، او را به حركت درميآورد و هر طور است خود را به بالاي تپه ميرساند. در حالي كه اگر هيچ چشمانداز اميدبخشي نداشته باشد و هر تپهاي را كه رد كند، تپه ديگري جلوي چشم او نمايان شود، در اين صورت زودتر از آنچه كه به ذهن ميرسد، به نقطه خستگي و در نتيجه شكست خواهد رسيد.
نكته مورد نظر اين يادداشت اين است كه آيا ميتوانيم از پديدهاي به نام «خستگي اجتماعي» ياد كنيم؟ و اگر بلي، در اين صورت وضعيت جامعه ما نسبت به چنين پديدهاي چگونه است؟ اگرچه جامعه نسبت به تكتك انسانها و به دلايل گوناگون انعطاف و نيز انطباقپذيري بيشتر با تغييرات محيطي دارد ولي هر جسم يا پديدهاي هرچند هم كه انعطافپذير باشد و توان جذب و تخليه نيروها و تنشهاي وارده به خود را داشته باشد، باز هم به نقطهاي خواهد رسيد كه خسته شده و بشكند و نسبت به آينده و سرنوشت خود بيتفاوت شود. چند عامل مرتبط با هم موجب رسيدن به اين نقطه شكست و خستگي ميشود. اول از همه وجود فشار و تنشهاي مداوم و روزمره است، عامل بعدي فقدان عامليت يا فقدان اعتماد به نفس است؛ عاملیت یعنی اينكه فرد اعتقاد دارد که ميتواند در سرنوشت و آينده خود نقش موثري ايفا كند و سوم نيز اميد به آينده است. تا هنگامي كه كورسويي از اميد در جامعه وجود دارد، جامعه و بیشتر افراد به نقطه شكست يا خستگي نميرسند ولي اگر اين اميد از ميان برود، تمامي آن فشارها و تنشهاي قبلي با فقدان عامليت تركيب ميشوند و در غياب اميد به آينده، جامعه را به نقطه خستگي ميرساند. اين بدان معنا نيست كه در چنين جامعهاي نيروهاي كنشگر وجود ندارند، دارند؛ خوب هم وجود دارند! ولي از نوع جنايتكاران و عناصر ضداجتماعي که همهكاره جامعه ميشوند. امروز بيش از هر زمان ديگري در عراق و سوريه، عامليت را ميتوانيم ببينيم ولي اينها عامليت داعشي است و ربطي به مولفههاي اصيل عاملیت مدنی و اجتماعي ندارند. تفوق عامليتي كه با اسلحه و خشونت و جنايت و سلطه فردي همراه است و واکنشی مدنی را موجب نمیشود، به معناي دقيق مصداق رسيدن جامعه به نقطه خستگي است.
وضعيت ايران خوشبختانه در اين منطقه متمايز از بسياري ديگر از جوامع است، هرچند فشارها و تنشهاي گوناگون را از انقلاب و جنگ تاكنون تحمل كردهايم و در برخي مقاطع اين فشارها كمتر و در مقاطع ديگر بيشتر شده است ولي كمتر پيش آمده كه احساس عامليت نداشته باشيم. اگرچه در مقاطعي نزد بسياري از افراد نيز اميد كمرنگ شده بود ولي هيچگاه اين اميد قطع نشد و پس از خرداد 1392 و اكنون پس از توافق وين، بيش از 10سال گذشته، امید در ایران زنده و پررنگ شده است. نهتنها اميد به آينده افزايش يافته، بلكه درك و فهم از عامليت نيز بيشتر شده است. اينكه امروز ميبينيم جناحبنديهاي داخلي ايالات متحده در برابر اين توافق چگونه است و اينكه چگونه توانستهايم اين مسير را در دوسال گذشته طي كنيم، موجب رشد اعتماد به نفس و اعتقاد به عامليت شهروند ايراني ميشود.
ولي اين يك سوي ماجراست. سوي ديگر آن
گيركردن در دستاندازهاي مصنوعي است كه پس از اين مرحله ممكن است با آن مواجه شويم و اميد ايجادشده را زايل کند. اين آغاز راه است و تا به پايان رساندن آن كار زيادي در پيش داريم، بنابراين بايد همزمان وضع سه مسأله محوري فوق را به نحو مناسب بهبود داده و مديريت كنيم. از يك سو تنشهاي اجتماعي را كاهش دهيم، مسأله اقتصاد، بيكاري، تورم و ساير سختگيريهاي قانوني و غيرقانوني، افزايش شادي و نشاط و... يك وجه ماجراست. وجه ديگر حضور گسترده مردم در عرصه حيات اجتماعي و افزايش عامليت آنان است و بالاخره با پيش بردن مطلوب توافق، اميد به آينده را بيش از پيش برجسته و چشمگير کنيم در غير اين صورت بعيد نيست دير يا زود به نقطه خستگي برسيم.