احمدرضا کاظمی طنزنویس
[email protected]
بهراستی که وطنم پاره تنم! ای زادگاه و میهنم! بر خاک تو بوسه میزنم ایرااااااااااان! نمیدانم در جریان هستید یا نه اما به گفته دکتر ابراهیم رزمپا (رئیس پنجمین کنگره بینالمللی انجمن راینولوژی ایران)، کشور ما رتبه اول جراحی بینی در دنیا را دارد که این کم افتخاری نیست. ما اگر در زمینه ورزش، اقتصاد، هنر، سیاست و صنعت حرف خیلی خاصی برای گفتن نداریم؛ همین که حداقل در مقوله دماغ توانستهایم از آمریکا و اروپا (بخصوص کشورهای عضو 1+5) پیشی بگیریم، خودش مایه مباهات و افتخار است و جا دارد به خاطرش نهتنها بر طبل شادانه بکوبیم، بلکه برخیزیم و پرچم را هم برداریم ببریم بر سردر خانه بکوبیم! البته دکتر رزمپا دلیل اصلی تقاضای زیاد برای عمل حراجی بینی در ایران را «آناتومی خاص بینی ایرانیان» عنوان کردهاند که خب هم بنده و هم شما میدانیم منظور آقای دکتر از آناتومی خاص همان بیریخت بودن و گندگی دماغهای ماست. واقعا من نمیدانم این ژن گوشتکوبی و خرطومِ فیلی از کجا وارد دیانای ما آریاییهای اصیل شده! ما که هر چقدر روی نگارههای تخت جمشید را نگاه انداختیم دماغها همه استخوانی، سربالا و یکچیزی تو مایههای دماغ اسکارلت جوهانسون بود! البته عده دیگری از روانشناسان و دماغشناسان هستند که دلیل تعداد بالای این عمل در کشور را نداشتن اعتمادبهنفس در بین جوانان میدانند، یعنی آنها یک جورهایی معتقدند که اعتمادبهنفس ایرانیها توی دماغشان است. بنده با این نظریه شدیدا مخالف هستم چرا که اگر اعتمادبهنفس به کوچکی دماغ بود ما الان در عرصههای مختلف فرهنگی، هنری، ورزشی و حتی سیاسی شاهد این همه افراد خوشدماغِ موفق نبودیم. نمونهاش هم مثلا آقایان علیرضا خمسه، مهران رجبی و رضا عنایتی. انسان اگر کمی عزت نفس داشته باشد من قول میدهم با دماغی به مراتب طولانیتر از دماغ احمد پورمخبر، بتواند حتی رئیسجمهوری هم بشود. اصلا میدانید چیست؟ اعتمادبهنفسی که با یک جراحی پلاستیک و نوکسربالا کردن بینی بهدست بیاید به یک «فین» بند خواهد بود! تازه آیا این اعتماد به نفسِ کاذب ارزش عوارض بعد از عمل را دارد؟ آن هم نه صرفا عوارض فیزیکی مثل مشکلات تنفسی و امثالهم، بلکه آثار روحی و روانی که یک تکهدماغ میتواند بر روح آدمی بگذارد. برای مثال عرض میکنم؛ دخترخاله خود بنده پس از اولین عمل جراحی پلاستیکش تا شش ماه روزی 8 ساعت جلوی آینه میایستاد، نوک دماغش را بالاپایین میکرد، بعد به آن زل میزد و زیر لب با خودش گفتوگو میکرد. حتی برای اینکه رفت و آمد هوا باعث باز و بستهشدن پرههای دماغش نشود و دماغش از ریخت نیفتد تا سهسال از دهن نفس میکشید. بعد از عمل دوم و سوم هم که دیگر از دماغش فقط دو تا سوراخ باقیمانده بود، دچار «وسواسِ ابعادی» شد و با خطکش سوراخهای بینیاش را سانت میزد تا از هماندازه بودن آنها اطمینان حاصل کند. این اواخر حتی یک کولیس فلزی با دقت دههزارم میلیمتر خریده بود و 24 ساعت جلوی آینه قطر سوراخهای سمت چپ و راست را در جهتهای مختلف با هم مقایسه میکرد. درنهایت هم وقتی اختلاف 5 نانومتری بین نیمسازِ ربعِ سومِ سوراخ سمت چپ و راست دماغش را پیدا کرد، دچار افسردگی و روانه تیمارستان شد. خانوادهاش هم مجبور شدند سه برابر پول یک دماغِ نو و آکبند را خرج مشاوره، روانپزشک و قرص و دارو کنند. خدایی اگر ما ایرانیها اینقدر که به «بینیِ بزرگِ خود» اهمیت میدهیم، به فکر علاج «خودبزرگبینی»مان هم بودیم وضعمان خیلی بهتر بود!