40 سالگی
 

 

|  مریم سمیع زادگان  |

نوشته بود: «آخرش که چی؟»... و من 24 ساعت است دارم به سوالش فکر می‌کنم. راستش یک بحرانی هست که آدم‌ها از سن 40 سالگی دچارش می‌شوند. سوال‌هایی که مدام دور سرشان می‌چرخند. آن پرنده‌های توی کارتون یادتان هست، پلنگ صورتی سرش می‌خورد یک جایی، چند تا گنجشک دور سرش می‌چرخیدند و جیک جیک می‌کردند؟ همانطوری! سوال‌ها همانطوری دور سرتان می‌چرخند. صدایش اما جیک جیک نیست. یک طور دیگر است. یک جوری اعصاب خُرد کن‌تر. یک جوری که تمام توان و انرژی‌تان را برای ادامه زندگی می‌گیرد. گاهی غمگین‌تان می‌کند، گاهی افسرده می‌شوید. سوالی مثل اینکه راهی که آمده‌ام، درست بوده؟ یا اگر آن یکی راه را می‌رفتم الان وضع و اوضاع زندگی‌ام بهتر نبود؟ اگر شریک دیگری انتخاب می‌کردم، خوشبخت‌تر نبودم؟ یا چقدر وقت دارم برای رسیدن به آرزوهایم، رویاهایم؟ هزار تا سوال این مدلی... راستش این بحران را همه آدم‌ها دارند، همه آدم‌هایی که پا به 40 سال می‌گذارند. یعنی این سوال‌ها بعد از 40 سالگی طبیعی است... اگر دچار این سوال‌ها شدید بدانید می‌گذرد. اگر هم نه، سوالی توی مخیله‌تان نیست و آن گنجشک‌ها، دور سرتان نمی‌چرخند و جیک جیک نمی‌کنند، معلوم است هنوز 40 ساله نشده‌اید.
برایش نوشتم: «آخرش خوب است، نگران نباش... می گذرد.»


 
http://shahrvand-newspaper.ir/News/Main/39297/40-سالگی