چرا ما بیش از آنکه کاربرد مکتوب از زبان را در جامعه شاهد باشیم؛ کاربرد شفاهی آن را میبینیم و آیا میتوان گفت که جامعه ما جامعهای با سیطره فرهنگ شفاهی است و نه مکتوب؟
در پاسخ به این پرسش باید گفت که در جامعه ما، این جنبه از زبان کاربرد دارد اما جنبه مکتوب به آن شکل کاربرد نداشته و ندارد و شکل ساده آن این است که وجه شفاهی زبان در جامعه ما دارای کاربرد است. اما اینکه چرا چنین امری رخ داده و درواقع پشت آن چه چیز نهفته است، برای این امر ابتدا باید کارکردهای زبان را مورد بررسی قرار دهیم. یکی از کاربردهای اصلی زبان، کارکرد عاطفی- احساسی زبان است و کارکرد دیگر آن، کارکرد کنشی است و درواقع همان کارکردی است که یاکوبسن از آن نام میبرد و منظور وی هم این است که زمانی که ما از نسبت زبان با کاربران آن صحبت میکنیم، از کارکرد عاطفی- احساسی سخن به میان میآوریم و در اینجا استفاده از زبان برای بیان احساسات و اندیشههاست و درحقیقت نسبت میان مولف با زبان مطرح است و همین سوال را اگر از منظر مخاطب با زبان مطرح کنیم، چون کاری برای مخاطب انجام میشود، کارکرد کنشی زبان روی میدهد.اما در جامعه ما اتفاقی که رخ داده، این است که کارکرد کنشی زبان بیشتر مورد تأکید است و دلیل آن هم این است که مولفان و افرادی که میخواهند روی مخاطب تأثیر بگذارند، بر این نظر هستند که از منظر گفتاری و شفاهی میتوان بر مخاطب تأثیر بیشتری برجا گذارد و همین امر نیز عامل بیشتر استفاده از زبان شفاهی در تمام طول تاریخ بوده است. اما درخصوص فرهنگ شفاهی و مکتوب باید بگویم که درحقیقت ما چیزی به نام فرهنگ مکتوب و شفاهی نداریم و آنچه مدنظر است نحوه استفاده از زبان است و همانطور که گفته شد، استفاده از زبان هم به دو شکل میتواند باشد. به صورت گفتار و نوشتار.
بسیاری از سخنرانیها و صحبتهایی که درحال حاضر بهعنوان منابع مکتوب در دسترس ما هستند، در ابتدا شفاهی بودهاند و ما پیش از آنکه کاربرد مکتوب از زبان را شاهد باشیم، کاربرد شفاهی را میبینیم.
شما فرمودید بسیاری از مولفان در جامعه ما بر کارکرد کنشی زبان تأکید کردهاند و همین امر نیز ازجمله عوامل اصلی سیطره زبان شفاهی بوده است. اما خاستگاه این امر چه بوده؟ دلیل آن را میتوان فردی دانست یا اجتماعی؟
تحلیل شخصی و فردی آن را باید از افراد و به صورت جداگانه جویا شد و به همین دلیل نیز به آن نمیپردازم اما میتوان تحلیل جمعی و جامعهشناسانه این امر را مورد بررسی قرار داد. این امر هم بازمیگردد به آنچه پیش از این گفتم و درحقیقت کاربرد این نوع استفاده از زبان است. تمامی پدیدهها در زندگی اجتماعی ما، در پاسخگویی به نیازهای ما هستند و در پاسخ به این نیازهاست که شکل و محتوای خود را مییابند. یکی از ویژگیهای جهان امروزی و مدرن این است که عمده پدیدههایی که از آنها استفاده میکنیم، کارکرد سرمایهای دارند.
کارکرد سرمایهای به این معنا که میتوان درباره این پدیدهها از منظر سود و زیان سخن گفت و برای پدیدههای گوناگون اقتصاد سیاسی تعریف کرد. زبان هم یکی از این پدیدههاست که توانست در دنیای غرب کارکرد سرمایهای خود را پیدا کند. صنعت چاپ، نوشتار، کتاب و تمامی اتفاقاتی که در دنیای زبان رخ داد نیز به همین دلیل بود که زبان توانست این کارکرد را برای خود بازیابد و تبدیل به امری قابل مبادله از منظر سرمایهای شود. اما در جامعه ما زبان نتوانست این کارکرد را پیدا کند، همانطور که بسیاری دیگر از پدیدهها نتوانستند این کارکرد را بیابند. تا وقتی هم که این پدیده کارکرد سرمایهای پیدا نکند، به همین شکل شفاهی مورد استفاده قرار میگیرد. چرا که استفاده شفاهی از زبان، درحقیقت ابتداییترین بخش استفاده است اما زمانیکه امری وجه سرمایهای دارد، از سطح اولیه باید بگذرد و به سطوح و درجات بالاتری دست یابد و دارای یک مابهازای بیرونی نیز شده و یک افزودهای داشته باشد که در حالت فعلی یعنی استفاده شفاهی، این افزوده وجود ندارد.
یکی از نقدهای وارده بر زبان شفاهی و استفاده از آن، این است که این وجه از زبان، بر مبناي روايتهاي شفاهي و سينه به سينه و فارغ از عقلانیت است. حال آنکه زبان مکتوب دارای تحليل دقيق، استدلال محور و مبتنيبر عقلانيت است. شما این نقد را قبول دارید؟
خیر. فرهنگ شفاهی هم میتواند دارای عقلانیت باشد و این امر درحقیقت ربط دقیقی به محتوا و فرم دارد. انگلیسیها در این زمینه مثلی دارند که میگویند: «چه چیز منتقل میشود» و «چگونه انتقال مییابد». بر این اساس عقلانیت ازجمله مواردی است که هم میتواند در زبان شفاهی و هم در زبان مکتوب مورد استفاده قرار گیرد.
از سویی به این پرسش به راحتی نیز نمیتوان پاسخ داد و کسانی که مدعی هستند که در جامعه ما یا در زبان شفاهی عقلانیت دیده نمیشود، حرفهایی کلی میزنند که دارای پشتوانه تحلیلی قوی نیست و نمیتوان هیچ متنی را مبتنی بر آن دانست. مگر آنکه چنین امری با بررسی و تحلیل محتوا، تحلیل متون و تحلیل ساختار و به صورت دقیق مورد بررسی قرار گیرد. اگرچه بهطورکلی در برخورد با میراث زبانی در جامعه، میتوان چنین موردی را مشاهده کرد چون این میراث در جهتهای گوناگون پیش رفته و به اشکال مختلف از آن استفاده شده است، به همین دلیل نیز کار تاریخی و تحلیل تاریخی بر تحلیل منطقی و عقلانی در آن برتری دارد که این امر را جابری هم در این حوزه انجام داده است و کتابی در این رابطه دارد با نام تحلیل میراث اسلامی و نتیجهاش هم این بود که این میراث در جهتهای تاریخی پیش رفتهاند و میتوان آنها را تحلیل تاریخی کرد.
در نتیجه چنانچه نقدی در این راستا وجود دارد، نقد بخشی است و نمیتوان این ایراد را کلی دانست و گفت که زبان شفاهی فاقد عقلانیت است بلکه باید آن را در بستر تاریخی و با تحلیل دقیق سنجید.
اما بازگردیم به چرایی مهیا نبودن کارکرد سرمایهای زبان... چرا زبان در جامعه ما کارکرد سرمایهای نیافته است؟ دلیل این امر را در چه میتوان جست؟
برای این امر میتوان دلایل متعددی را بیان کرد. اما چنانچه بخواهم دلیل اصلی را به صورت اجمالی بیان کنم، باید بگویم که اگر زبان بخواهد کارکرد سرمایهای پیدا کند، باید بهعنوان یک الگوی مبادله درآمده و اقتصاد سیاسی بر آن حاکم شود، برای رسیدن به این جایگاه نیز باید منطق بازار بر آن حاکم شود. چون نظم حاکم بر دنیای زبان، در جامعه ما، نظمی سیاسی است و عمدتا از منظر سیاسی با زبان و آنچه باید مطرح شود برخورد شده است. به همین دلیل نیز همواره از منظر سیاسی با زبان برخورد شده و بیشترین کارکرد زبان در جامعه ما درحقیقت کارکرد امنیتی شده است. به همین خاطر نیز همواره این زبان سعی داشته خود را محفوظ نگه دارد و از دیدها به دور افتد و به همین دلیل هم به دامان زبان شفاهی غلتیده است. چرا که یکی از مهمترین کارکردهای زبان شفاهی پنهانکاری و امکان حاشا کردن است و به همین دلیل هم، علت اصلی سیطره این فضا را میتوان در این مورد جست.
نسبت استفاده از زبان مکتوب با گسترش فردگرایی و جامعه مدرن را چگونه میتوان تعریف کرد؟ آیا میان این دو با یکدیگر نسبت مستقیمی وجود دارد؟
شاید بتوان تا حدی این امر را پذیرفت اما فردگرایی صفت فردی نیست که بگوییم ما فردگرا میشویم. درحقیقت فردگرایی محصول جامعه است و شرایط اجتماعی خاصی را تعریف میکند. در جامعه فردگرا امکان پرداختن به سلف بیش از خود مهیا میشود و اگر این شرایط مهیا شود ما با انسانهایی روبهرو میشویم که پر هستند. دارای روان هستند و به همین دلیل امکان صحبت از خود را دارند. اما ما در شرایط اجتماعی زندگی میکنیم که بیش از آنکه با خلق سلف مواجه باشیم با
تهی کردن و شخصیت زدایی روبهرو هستیم. فرد تهی چیزی ندارد که از آن سخن بگوید. چرا رمان در دنیای غرب شکل گرفت؟ چرا مردم شروع به نوشتن خاطره زندگی خود کردند؟ چرا که رمان به نوعی بازگوکننده درونیات انسان مدرن بود و تعاملاتی که این انسانها با یکدیگر داشتند را بیان میکرد. وقتی که رمان را مینوشتند ذرهبین را بر زندگی خود قرار میدادند و از زندگی شخصی خود و تعاملشان با زندگی دیگری سخن میگفتند و به همین شکل رمان خلق شد. اما ما در جامعهای قرار داریم که سخن گفتن از این محدوده شخصی ممکن نیست. انسانی که در این جامعه زندگی میکند، پیچیدگیهایی نیافته که بخواهد از آن سخن بگوید و آنهایی هم که پیچیدگیهایی یافتهاند؛ نتوانستهاند آن را به درستی و راحتی مکتوب کنند. به همین دلیل هم به جای آنکه افراد بنگارند، بیشتر به صورت پیشینی و هنجاری سخن گفتهاند که این عمل، ازجمله اعمالی است که ایدئولوژیها نیز انجام میدهند. چرا که آنها به صورت پیشینی درباره انسان صحبت میکنند و میگویند انسان مطلوب باید این ویژگیها را داشته باشد و درحقیقت بایدی است. نه اینکه از اصل انسان سخن بگوید. بر این مبنا و در چنین جامعهای انسان دیگر از خود سخن نمیگوید و کسی به جای آنها سخن میگوید. شرایط اجتماعی نیز همینگونه است. میگوییم جامعه به چه شکل باید باشد، نمیگوییم جامعه به چه شکل است و به همین دلیل هم نیازی نیست که جامعه به استفاده کاربردی از زبان بپردازد و چون استفاده کاربردی از زبان مدنظر نیست، زبان هم نمیتواند کارکرد سرمایهای پیدا کند. راهکار حل این مشکل در گام نخست نیز این است که استفاده از زبان آزاد شود و این امر فارغ از هر قضاوت ایدئولوژیکی صورت گیرد. بسیاری از مسائل وجود دارد که به دلیل حاکمیت این نگاه پیشینی و از قبل تعیینکننده، امکان نوشتن و نگاشتن را سلب کرده است.
حال چنانچه بخواهیم نخستین گامها برای حرکت به سوی زبان مکتوب و جدایی از زبان شفاهی را جستوجو کنیم، بر چه زمانی میتوان تأکید کرد؟
تولید زبان و فرهنگ، فارغ از هر چیز نیازمند وجود منابع است. جامعهشناسی بزرگ فرهنگ آمریکایی، روبرت وسنو میگوید که در تاریخ سرمایهداری، ما با 3 سنت بزرگ فرهنگی روبهروییم که محصولات فرهنگی را تولید کردهاند. یکی از آنها سنت اصلاح دینی بود، دیگری سنت روشنگری و بعدی سنت سوسیالیزم اروپایی بود. در فاصله سالهای 1525 م. تا 1550 در دنیای غرب چیزی در حدود 600 هزار عنوان نسخه کتاب در 160میلیون نسخه به چاپ میرسد و این امر تنها در فاصلهای 25 ساله و در قرن 16 میلادی رخ میدهد. اینها را میتوان در زمره جنبشهای بزرگ فرهنگی دانست که شکل گرفتهاند. وسنو این امر را از منظر نظری تحلیل میکند و درحقیقت میگوید که چه اتفاقی رخ داد که این جنبش فرهنگی به وقوع پیوست و نام تئوری خود را هم تئوری بسیج منابع گذاشته است و میگوید این جنبشهای بزرگ فرهنگی در زمانی رخ داده که به لحاظ سیاسی آزادی وجود داشته و به لحاظ اقتصادی نیز شرایط بسیار مناسبی فراهم بوده است، از منظر اجتماعی و فرهنگی نیز سنتهای آزاد فکری وجود داشتند که تمامی اینها منابع لازم برای تولید فرهنگ به شمار میآیند. از سوی دیگر آنچه در این راستا دارای اهمیت است، وجود فرآیندهایی تاریخی است که این منابع را به سمت تولید فرهنگ و تولید زبان سوق میدهد. یکی از فرآیندها و مکانیزمهای تسهیل کننده، دولت است و دیگری شبکههای روشنگری. این دو نهاد درحقیقت میتوانند بر میدان فرهنگ، منطق بازار را حاکم کنند. ما در طول تاریخمان نیز از عصر مشروطه به این طرف و حتی قبلتر؛ شکوفاییها و جنبشهای فرهنگی را شاهدیم که این دورهها، دورههایی است که منابع به سمت فرهنگ هدایت میشود. در دوره جنبش مشروطه، در دهه 40 دوران شکوفایی فرهنگی داشتیم و همینطور در سالهای 56 تا 58. یا دوران دوم خرداد. درتمامی این زمانها دولت برای حرکت منابع به سمت فرهنگ و نگاشته شدن یاری رسانده و از منظر اجتماعی و سیاسی نیز به شبکههای روشنگری اجازه فعالیت داده شده و به همین دلیل هم در این دورهها محصولات نوشتاری بیشتری خلق شده است. بنابراین چنانچه بخواهیم زمانی را برای این امر در نظر گیریم، به صورت کلی باید به زمانهایی در طول تاریخ بشر اشاره کنیم که در آن دولتها و شبکههای روشنگری دارای آزادی بودهاند و به همین دلیل نیز آمار آثار مکتوب و سیطره زبان مکتوب بالا رفته است.
کارکرد سرمایهای به این معنا که میتوان درباره پدیدهها از منظر سود و زیان سخن گفت و برای پدیدههای گوناگون اقتصاد سیاسی تعریف کرد. زبان هم یکی از این پدیدههاست که توانست در دنیای غرب کارکرد سرمایهای خود را پیدا کند. صنعت چاپ، نوشتار، کتاب و تمامی اتفاقاتی که در دنیای زبان رخ داد نیز به همین دلیل بود که زبان توانست این کارکرد را برای خود بازیابد و تبدیل به امری قابل مبادله از منظر
سرمایهای شود.
اگر زبان بخواهد کارکرد سرمایهای پیدا کند، باید بهعنوان یک الگوی مبادله درآمده و اقتصاد سیاسی بر آن حاکم شود، برای رسیدن به این جایگاه نیز باید منطق بازار بر آن حاکم شود. چون نظم حاکم بر دنیای زبان، در جامعه ما، نظمی سیاسی است و عمدتا از منظر سیاسی با زبان و آنچه باید مطرح شود برخورد شده است.
به همین دلیل نیز همواره از منظر سیاسی با زبان برخورد شده و بیشترین کارکرد زبان در جامعه ما درحقیقت کارکرد امنیتی شده است. به همین خاطر نیز همواره این زبان سعی داشته خود را محفوظ نگه دارد و از دیدها به دور افتد و به همین دلیل هم به دامان زبان شفاهی غلتیده است. چرا که یکی از مهمترین کارکردهای زبان شفاهی پنهانکاری و امکان حاشا کردن است و علت اصلی سیطره این فضا را میتوان در این
مورد جست.