تقدیرگرایی عامیانه درگفت وگو با محمدمهدی جعفری، دین پژوه
 
چشم‌هایی که نمی‌بینند گوش‌هایی که نمی‌شوند
 
طرح نو- لیلا مهداد| آدمی در تمام دوره‌هایی که روی این کره‌خاکی زندگی کرده، همیشه و در همه‌حال نظاره‌گر اتفاقات و رویدادهای طبیعی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی بوده و هست که گاهی برخی از آنها یا بیشترشان از کنترل خارج بوده و بیشتر افرادی که درگیر چنین رویدادهایی بوده یا هستند، در مقابل این حوادث و اتفاقات، خود را ناتوان تصور کرده و می‌کنند. از این‌رو، آدمی گاه به ستیز با این اتفاقات پرداخته و گاه خود را تسلیم شرایط کرده و این نکته را به خود متذکر شده است که «این سرنوشت توست و کاری از تو برنمی‌آید و باید همین‌گونه روزگار بگذرانی». تقدیرگرایی بیشتر در پیامدهای اجتماعی و سیاسی منفی نمود پیدا می‌کند و آنچه اجتماع را به تقدیرگرایی و تسلیم وا می‌دارد، درحقیقت تنبلی، کاهلی و بی‌ایمانی به قدرت درونی خود است. درواقع فردی که خودباوری ندارد، در برابر زندگی تسلیم می‌شود و حاضر نیست تغییری در خود و سرنوشت خود ایجاد کند. البته در طول تاریخ اینگونه برداشت شده و نگاه به زندگی، توسط حاکمان گسترش یافته و از نظر کارشناسان امر سبب این بوده که با توسعه و گسترش این نوع نگاه، بتوان رعایا را بیشتر تحت فرمان خود نگه داشت. به همین دلیل این تفکر و بینش، توسط آنها، تقویت شده است. به هر روی تقدیرگرایی «پدیده‌‌ای اجتماعی» است که در تجربه‌های تاریخی و مسائل سیاسی ریشه دارد و هنوز هم در ساختار اجتماعی ایران می‌شود آن را دید. وجود چنین پدیده‌ای، این سوال را مطرح می‌کند که چرا این باور تا به حال در اندیشه اجتماعی ایرانیان باقی‌ مانده است؟ برای رسیدن به پاسخ این سوال، گفت‌وگویی با محمدمهدی جعفری، دین پژوه، انجام داده‌ایم و پرسش‌هایمان را با او مطرح کرده‌ایم. آنچه در ادامه می‌آید، شرح پرسش‌های ما و پاسخ‌های اوست.
 

ریشه تقدیرگرایی در زندگی مردم به چه دوره‌ای برمی‌گردد؟
ریشه تقدیرگرایی به روزگاران بسیار کهن برمی‌گردد. در روزگاران دور، عموما افرادی که حکومت را در دست  داشتند، افراد مستبد و خودکامه‌ای بودند و برای این‌که مردم را بیشتر تسلیم خود کنند، خود و حکومتشان را از جانب خدا معرفی می‌کردند و به مردم چنین می‌فهماندند که خواست خدا چنین بوده که ما بر شما حکومت کنیم و از آن‌جا که نمی‌شود در برابر خواست خدا چون و چرا کرد، پس شما باید از ما اطاعت کنید، چه فرمان یزدان چه فرمان شاه و این طرز تفکر در تمام شئون زندگی مردم ریشه دوانده و آنها را تقدیرگرا بار آورده است، البته این مختص ایران نیست و ما این مسأله را در رم نیز شاهد بودیم. امپراتورهای رم هم خود را فرزندان خدایان اساطیری می‌دانستند و مردم را وادار به اطاعت از خود می‌کردند و تأکید داشتند که نباید درمقابل این فرمانبرداری هیچ چون و چرایی کنند. این رویه ادامه داشت تا ظهور اسلام، البته زرتشت و مسیحیت هیچ‌کدام تقدیرگرا نبودند حتی دین یهود؛ البته تعالیم واقعی حضرت موسی. البته در ایران هجوم مغول بر پذیرش تقدیر، تاثیرگذار بود چون با حمله مغول و جنایاتی که انجام داد، مردم خود را ناتوان دیدند و این تفکر گسترش پیدا کرد که این تقدیر ما بوده و کاری از دست ما برنمی‌آید.  
ما در اسلام قضاوقدر را داریم. آیا قبول قضاوقدر همان پذیرش تقدیر است؟
اسلام خیلی روشن وارد مسأله تقدیرگرایی شده است، یعنی مسأله قضا و قدر را به خدا نسبت می‌دهد البته نه به این معنا که مردم باید چشم‌بسته اطاعت کنند و هرچه پیش می‌آید را تقدیر بنامند بلکه قضا را فرمان آفرینش و قدر را چگونگی، آینده و وضع آفریدگان معرفی کرده است، اما مردم به دلیل رسوب‌های فرهنگی که از دیرباز در ذهنشان بوده، قضا و قدر را امری حتمی و گریزناپذیر دانسته‌اند که باید از آن اطاعت کنند، البته در آثار شاعران ما نیز کم‌وبیش نیز این مسائل دیده می‌شود. اما از همه روشن‌تر گفتار امیرالمومنین است. ماجرا این است، یک نفر از مردم شام که در کوفه بود وقتی امیرالمومنین می‌خواست برای جنگ معاویه، به شام برود از ایشان پرسید: آیا رفتن ما به شام براساس قضا و قدر الهی است؟ این فرد شامی بود و شهر شام تا آن روز حدود 700‌سال تحت سلطه رومیان بود و همین طرز تفکر تقدیرگرایی را رومیان در بین مردم شام و مصر رواج داده بودند. امیرالمومنین چنین پاسخ می‌دهد: اگر رفتن ما به شام قضا و قدر الهی باشد، اگر کشته شویم اجری نمی‌بریم و شهید نیستیم چون خواست خدا بوده و ما هیچ دخلی در آن نداشتیم و اگر بکشیم هم مجاهد به حساب نمی‌آییم چون تنها خواست خدا بوده است. وای نکند که قضا را امری حتمی و قدر را امری تغییرناپذیر دانسته‌ای؟! اگر این گمان تو درست باشد خدا نباید در مقابل کار خیر پاداش دهد و برای کار بد مجازاتی درنظر بگیرد. در این حال نباید پیامبر بیاید و مردم را به کار خیر دعوت کند، نباید کتاب نازل شود و در آن افراد خطاکار را به جهنم تهدید کند و در مقابل به افراد درستکار وعده بهشت بدهد. اگر قضا و قدر امری قطعی و حتمی بودند، خلقت آسمان و زمین نیز بیهوده بوده است. اگر خداوند فرمانی داده از روی اختیار است و اگر نهی کرده باز از روی آگاهی است و به انسان هشدار داده و همه اینها نشان از این دارند که انسان دارای اختیار است. یعنی قضا قانونی است حاکم بر جهان آفرینش، شناخت این قانون باعث می‌شود که انسان هرچه بیشتر خود را با قوانین جهان هستی تطبیق دهد و دارای اختیار بیشتری باشد و با آگاهی و اختیار خود سرنوشتش را تغییر بدهد. امیرالمومنین در رابطه با قضا و قدر، خداوند را حکیمی می‌داند که فرمان‌هایش مطابق ظرفیت انسان و به نفع بشر است و برای تعالی و تکامل افراد آمده است و نهی کردنش نیز همین‌طور.
بنابراین آن نوع تقدیرگرایی که بین مردم رواج دارد، تقدیرگرایی عامیانه است. این نوع تقدیرگرایی، چه پیامدهایی دارد؟
تقدیرگرایی که تأکید دارد بشر باید چشم و گوش بسته تابع قانون باشد و خود هیچ کاری نمی‌تواند انجام بدهد، تقدیرگرایی عامیانه باعث شده است که افراد تقدیرگرا هیچ تلاشی برای تغییر زندگی خود نکنند و زیر بار هر فرمان نادرستی بروند و در جایگاه و شرایط موجود خود باقی بمانند، البته این مسأله در تمام ملل وجود داشته و دارد ولی مللی که نسبت به این مسأله روشن شده و از این چارچوب بیرون آمده‌اند، توانسته‌اند خود را با هستی-هستی پیوسته درحال حرکت و تکامل است- همنوا کنند و همگام با هستی به سوی تکامل پیش بروند و در مقابل افراد تقدیرگرا هیچ کوششی برای تغییر شرایط‌شان و ارتقای وضع موجودشان نمی‌کنند و روز به روز شرایط‌شان بدتر می‌شود. درواقع این افراد ظلم‌پذیر می‌شوند و همان‌طور که در سطور بالا گفته شد، افراد خودکامه که بر مردم حکومت می‌کردند برای تسلط بیشتر این تفکر را تقویت می‌کردند و افرادی که این تفکر را پذیرفته بودند درمقابل استبداد و ظلم حاکمان سکوت می‌کردند و آن را بخشی از تقدیر خود می‌دانستند. این تفکر تنها عقاید، آداب و رسوم عامیانه نبوده است و افرادی بوده‌اند که آگاهانه به آن دامن زده‌اند. به‌عنوان مثال زمانی که بنی‌امیه روی کار آمد، چون اساس کارشان روی ظلم و پایمال‌کردن حقوق مردم بود، گروهی را تشکیل دادند به نام «مرجئه»؛ این از ارجاء می‌آید و یعنی این‌که اگر به شما ظلم شد و حق‌تان پایمال شد کاری به حاکم نداشته باشید و تنها از او اطاعت کنید چون خداوند در روز قیامت جزای آنها را می‌دهد؛ آنها را به خدا واگذار کنید. این فرقه، تفکر تقدیرگرایی و زیر بار ظلم رفتن و پذیرش هر نوع جنایاتی از سوی حکام بنی‌امیه و غیربنی امیه را ترویج می‌کردند. این فرقه‌ها و طرز تفکرها وجود داشته، البته مردم هم این آمادگی را داشته‌اند که دست از تلاش بردارند.
ما در میان عامه مردم شاهدیم که تقدیرگرایی به خرافه کشیده شده است، این رویه چه آسیب‌هایی به باورهای دینی ما که آدمی را صاحب اختیار می‌داند، می‌زند؟
این افکار به‌طورکلی با افکار دینی و اندیشه‌های درست دین منافات دارد. درواقع رفتن به سوی این خرافات دور شدن از آموزه‌های درست دینی است. ما امروزه شاهدیم که به نام دین چه‌کارهایی که همگی ضدبشر هستند، انجام می‌دهند و همه اینها نتیجه همین خرافه‌گرایی‌هاست. در منطقه خاورمیانه حتی  برخی از رجال دینی و سیاسی چه آنهایی که با هم شریک هستند و چه دیگران، برای این‌که مردم را بیشتر تابع خود کنند به این خرافات دامن می‌زنند. متاسفانه گاهی در رسانه‌های تصویری احادیثی خوانده می‌شود که حقیقتا ربطی به دین ندارد و بیشتر به خرافات دامن می‌زند. البته گاهی این رویه رسانه‌ای، تنها برای به سلطه درآوردن مردم نیست بلکه می‌ترسند اگر خلاف عقاید خرافی مردم صحبت کنند، مردم از گردشان متفرق شوند. یکی از عللی که امیرالمومنین بعد از جنگ جمل به مدینه بازنگشت، برای همین بود، تمام تلاش امیرالمومنین تصحیح اعتقادات غلطی بود که به نام اسلام در ذهن مردم فرو کرده بودند.
آیا می‌توان با این طرز تفکر مقابله کرد؟ و اگر این مقابله نتیجه بدهد چه دستاوردهایی در پی خواهد داشت؟
متاسفانه از بین بردن چنین طرز تفکری امکان‌پذیر نیست چون این تفکر در ذهن مردم بیشتر از مسائل درست، نفوذ کرده، لذا با حالات و روحیات آنها سازگارتر است در نتیجه از آن دست‌نمی‌کشند اما وظیفه ما روشن‌کردن و مبارزه‌کردن در مقابل اینهاست، البته برای روشن کردن مردم در وهله اول باید خودمان از تعالیم و آموزه‌های دینی آگاهی درستی داشته باشیم تا بتوانیم در مقابل اینها بایستیم و مردم را روشن کنیم و از چیزی هم نترسیم یعنی نه از عواقب مردمی آن و نه از عواقب عوام‌زدگی آن بهراسیم و نه از عواقب مقابله برخی روشنفکران و علم زدگان ترسی به دل راه دهیم. در این مسیر تمام تلاش باید این باشد که مردم را آگاه کنیم تا با روشن شدن مسائل، خود سره را از ناسره تمییز دهند. سیدجمال الدین اسدآبادی از افرادی بود که در راه مقابله با خرافه‌گرایی تلاش‌های زیادی کرد و به نتایجی هم رسید. یکی از دانشمندان اروپایی به نام ارنست رونان به اسدآبادی گفت:   ریشه خرافات و عقب‌ماندگی، در دین شماست. شما هم مانند ما دین و کلیسا را کنار بگذارید و پیشرفت کنید، سیدجمال‌الدین اسدآبادی در پاسخ او می‌گوید: زمانی که شما کلیسا داشتید دچار انحطاط بودید و با کنار گذاشتن آن پیشرفت کردید اما ما، برعکس شما هستیم و با داشتن دین و کتاب پیشرفت می‌کنیم و کنار گذاشتن آنها برای ما انحطاط را در پی خواهد داشت، اگر بتوانیم با خرافات مقابله کنیم و مردم را به‌طور نسبی از تقدیرگرایی دور کنیم، آن وقت است که مردم به آموزه‌های درست دینی رو می‌آورند و راه پیشرفت و آزادی به رویشان بازمی‌شود و می‌توانند در مسیر ترقی گام بردارند. 


 
http://shahrvand-newspaper.ir/News/Main/37271/چشم‌هایی-که-نمی‌بینند- -گوش‌هایی-که-نمی‌شوند