روایتی از جایگاه ممتاز و دست نیافتنی مولای متقیان در گفت و گو با محمد حاجی‌تقی
 
علی(ع) شبیه‌ترین به پیامبر(ص)
 

 

|  مینو میرزایی|

علی(ع) برای همه ما شخصیتی جاودانه و منحصربه‌فرد است. به نظر می‌رسد که علاوه بر آنچه در منابع مختلف درباره او و جهان بینی عمیقش به رشته تحریر درآمده، شناخت ایدئولوژی مردم آن زمان و جریان‌های حاکم بر جامعه نیز به شناخت بهتر او که مظهر انسان کامل بود، کمک می‌کند. به همین منظور از دکتر محمد حاجی‌تقی، عضو هیأت‌علمی دانشگاه شهید بهشتی درباره زمینه تاریخی خلافت و شهادت امام علی(ع) پرسیدیم.

   واقعه سقیفه و شکل‌گیری خلافت اسلامی، به‌رغم غدیر خم، مولود چه جریان‌هایی در میان امت اسلامی بود؟
پژوهشگران این حوزه در توجیه وقایع پس از رحلت پیامبر(ص) و شکل‌گیری خلافت اسلامی، منطق نهفته در پس ساختار اجتماعی - سیاسی قبایل عرب در شبه جزیره عربستان آن روزگار را مورد بررسی قرار می‌دهند و توجه ویژه‌ای به قبیله قریش معطوف می‌دارند تا دریابند که ساختار قدرت و مناسبات سیاسی و اجتماعی در میان تیره‌های قریش از چه منطقی تبعیت می‌کرده است؟ عده‌ای که برجسته‌ترینشان «محمد عابدالجابری» است اعتقاد دارند که منطق درونی قبایل عرب و نظامی که قریش برای اداره مکه ایجاد کرده بود، پس از وفات پیامبر نیز در جامعه اسلامی ادامه یافت و رویداد سقیفه و خلافت اسلامی را پیامد چنین منطقی می‌دانند. بر این اساس، قریش نمی‌خواست هم نبوت و هم خلافت در بنی‌هاشم متمرکز شود، بلکه درصدد توزیع قدرت بود. در آن دوران، قریش از موقعیت ممتازی در بین قبایل عرب مکه برخوردار بود، به قول ابوبکر در سقیفه «اوسط العرب الدارا» در کانون قبایل عرب قرار داشت. عمده قدرت قریش در بین دو تیره عبد مناف و عبدالدار تقسیم شده بود. در جریان توزیع قدرت در خود عبد مناف رقابت بین بنی‌امیه و بنی‌هاشم همواره جریان داشت و این مناسبات در قالب پیمان‌هایی مثل «لقعه الدم» یا «حلف المطیبین» میان قبایل تثبیت و توزیع شده بود. تصور قریش این بود که اگر پس از نبوت پیامبر، قدرت سیاسی، تمام و کمال در بنی‌هاشم متمرکز شود، توازن قدرت در قریش از بین رفته و فاقد انسجامی می‌شود که لازمه اقتدار آن است. با توجه به دشمنی طایفه‌های اصلی قریش با پیامبر یعنی بنی‌امیه و بنی‌مخزوم، خلأ موجود زمینه را برای فعالیت تیره‌های کم اهمیت لیکن باسابقه در اسلام فراهم کرد. انتخاب ابوبکر، از تیره کم‌اهمیت بنی‌تمیم حتی بنی‌امیه را به اعتراض واداشت. ابوسفیان، رئیس طایفه و خالد ابن سعید ابن عاص اموی ازجمله معترضان بودند. این دو مطابق با سنت سیاسی قبیله، از خلافت علی ابن ابیطالب طرفداری کردند، چراکه بر این باور بودند که شایسته نیست قدرت در دست یک تیره ضعیف از قریش قرار گیرد. اما علی(ع)، بر این باور بود که مدینه در برابر جریان خطرناک «رده» نیاز به انسجام درونی دارد و مصلحت امت در مصالحه و بیعت با ابوبکر است. لذا با رد درخواست معترضان شعله منازعات را به سود اسلام خاموش کرد. بنی‌امیه در این شرایط با یک چرخش سریع سیاسی به سمت ابوبکر رفته و در قدرت سیاسی فعالانه مشارکت کردند. خلیفه اول و دوم می‌اندیشیدند بعد از این‌که نبوت سهم بنی‌هاشم شد و این شرافت و بزرگی برای بنی‌هاشم ماند و آنها را طبقه ممتاز قبایل عرب کرد، نباید اجازه دهند که قدرت بنی‌هاشم از این فراتر رود. از این‌رو پس از پیغمبر قدرت را در بدنه قریش و دیگر قبایل تقسیم کردند و این کلیت چیزی است که مورخان در توجیه سقیفه نگاشته‌اند. اما این اتفاق با برداشتی که شیعه از امامت دارد و اتفاقی که در غدیر خم و انتخاب علی(ع) به امامت امت افتاد، در تضاد بود و منشأ اختلافی شد که بعدها به تشکیل شیعی و سنی انجامید. نظام خلافت نوبنیاد فاقد مکانیزم‌ها و ساختارهای لازمی بود که در خلأ ناشی از نبود پیامبر که از طریق وحی هدایت می‌شد، بتواند روابط خلیفه و امت را سامان دهد و انحرافات را به حداقل برساند. زندگی عرب و نظام قبیله‌ای، تجربه دولت را نداشت. لذا اشکالات متعددی پیش آمد و نبود ابزارهای نظارتی مشکلاتی ایجاد کرد که قتل خلیفه سوم و فتنه‌های دوره خلافت امام علی(ع) ازجمله پیامدهای آن بود.
   مردم آن زمان درباره ماهیت خلافتی که پیش آمده بود، چه تصوری داشتند؟
به جز بنی‌هاشم و افرادی مثل عمار یاسر، مقداد، ابوذر غفاری، بلال، صهیب رومی و .. که از مستضعفین اصحاب بودند و طلحه و زبیر که جزو اشراف محسوب می‌شدند و ابوسفیان و خالد ابن ولید و سعید ابن عاص که حمایتشان از خلافت امام، سیاسی بود نه عقیدتی، بقیه با ابوبکر بیعت کردند و خلافت او را پذیرفتند. این خلافت در باور ایشان جانشینی پیامبر در اداره دین و دنیای مردم بود، لذا خلافت راشد و خلفا راشدین نامیده شدند. البته این به استثنای نگرش شیعه است. 6 ماه بعد از رویداد سقیفه و پس از شهادت حضرت فاطمه(س) اینان نیز بیعت کردند. لیکن همین حوادث نضج مذهب شیعه را در پی داشت.
   مواضع امام علی(ع) در قبال خلفای سه‌گانه چه بود؟
در مدت دو ‌سال و اندی خلافت ابوبکر هنوز ساختارهای قبیله‌ای عرب دچار تحول نشده بود. درحالی‌که در دوره زمامداری عمر فتوحات تا مصر و خراسان پیشرفت کرد و دو امپراتوری را زیر نفوذ خود گرفت و با مردم، فرهنگ، رسوم و نظام‌های سیاسی - اجتماعی متنوعی روبه‌رو شد. اعراب در بین اقوام پراکنده شدند و افرادی از اقوام گوناگون به میان اعراب آمدند. زمامداری عمر یک دوره نسبتا طولانی با پیامدها و تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی شدید در جزیره العرب محسوب می‌شود و ثروت زیادی از این ممالک را به مدینه سرازیر کرد و باعث تشکیل دیوان توسط عمر شد. روشی که عمر در تقسیم بیت‌المال اتخاذ کرد، بر مبنای مساوات نبود، بدین معنی که سبقت در گرویدن به دین اسلام و نیز شرافت و نسبت قبایل را با پیامبر مبنا قرار داد. به این شکل که زنان پیامبر بیشترین سهم را از بیت‌المال می‌گرفتند و در درجه دوم بنی‌هاشم و سپس دیگران به ترتیب سبقت و حضور در جنگ‌های بدر و احد و ... قرار داشتند. این امر درواقع مساوات‌طلبی اسلامی را به چالش کشید.
   آیا همین مسأله آغاز شکل‌گیری نظام طبقاتی در جامعه آن زمان عرب بود؟
دقیقا، اشرافیت به واسطه این سیاست عمر شکل گرفت که بعدها همین اشرافیت مشکل‌ساز شد. عبدالرحمان ابن عوف، سعد ابن ابی وقاص، طلحه و زبیر ابن عوام ثروت کلانی داشتند و بعدها با تکیه بر آن داعیه‌دار قدرت سیاسی شدند و نقش مهمی در منازعاتی مثل جنگ جمل و صفین ایفا کردند. البته عمر در اواخر عمرش احساس کرده بود که ثروت عظیمی که در مدینه جمع شده، خطرناک و بحران‌ساز است، لذا چندین‌بار سعی کرد که ثروت قریش را از آنان بگیرد. به همین دلیل اموال آنها را مصادره کرد و اجازه نداد اصحاب و بزرگان قریش از مدینه خارج شوند و املاک و سپاه وسیع برای خود تدارک ببینند. عده‌ای اعتقاد دارند که همین کارهایی که عمر بر ضد اشراف انجام داد، باعث قتلش شد. در دوره عثمان سیاست‌هایی که به انباشت ثروت در دست قریش می‌انجامید، تقویت شد و قریش بهترین املاک دولت سرزمین‌های اسلامی را به خود اختصاص داد. امام علی(ع) با این سیاست‌ها مخالف بودند.
   کدام بخش از آموزه‌های اسلامی در تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی آن دوره نقش اساسی داشت؟ به عبارتی کدام آموزه‌ها به مسائل قرن اول هجری تبدیل شد؟
فکر می‌کنم امر به معروف و نهی از منکر در رأس این آموزه‌ها بوده است. در آن زمان، مسلمانان امر به معروف و نهی از منکر را مانند نماز و روزه بر خود فرض می‌دانستند. این سخن بدین معنی نیست که ما امروز چنین تصوری نداریم. ما هم امر به معروف و نهی از منکر را فریضه می‌دانیم. لیکن مقصود غالب جریان‌های اسلامی از این فریضه قیام علیه حاکمیت سیاسی بوده است. این تصویری بود که از این فریضه در ذهن مسلمانان وجود داشت، به‌خصوص که بعد از پیامبر دیگر به خلیفه وحی نمی‌شد و او از عصمت برخوردار نبود و امکان انحراف خلافت وجود داشت. مسلمانان به خلیفه به‌عنوان هدایتگر و راهنمایی نگاه می‌کردند که قافله سالار امت بود. اگر خلیفه دچار انحراف و ظلم می‌شد، درواقع امت به بیراهه می‌رفت، دچار تباهی می‌شد و به سرمنزل رستگاری نمی‌رسید و در نقطه مقابل، اگر خلیفه راه را درست برمی‌گزید، امت به سعادت می‌رسید و در مسیری که خداوند برایش تعیین کرده بود، حرکت می‌کرد. لذا جایگاه خلافت برای مسلمانان اهمیت زیادی داشت و مهم‌ترین و برجسته‌ترین رکن جامعه اسلامی و ستون و عمود خیمه اسلام محسوب می‌شد. این تفکر باعث می‌شد که مسلمانان نسبت به تصمیمات خلافت، واکنش‌های تندی نشان دهند. در این دوره بحث گناه کبیره مطرح شد که عمدتا معطوف به رفتار خلیفه بود. آموزه‌ای که در شکل گیری خوارج نقش اساسی داشت. این تلقی از امر به معروف و نهی از منکر باعث شد که مسلمانان دچار اختلاف و انشقاق شوند به‌طوری که جنگ‌های داخلی از‌ سال 36 هجری شروع شد و تا ‌سال 73 تداوم پیدا کرد و فرقه‌های مختلف ایجاد شد. بعدها علمای مسلمان متوجه شدند که اگر بخواهند امر به معروف را با همین کارکرد به پیش ببرند، اصلا خلافت اسلامی استقرار پیدا نخواهد کرد؛ لذا جرح و تعدیلی در رابطه با وظایف امت در قبال خلیفه ایجاد و محافظه‌کاری شدیدی را چاشنی آن کردند. به‌طوری که این نظریه تا آن‌جا پیش رفت که هر گونه اقدامی علیه خلیفه ممنوع اعلام شد تا انسجام مسلمانان از بین نرود. این یک تحول عمده محسوب می‌شد.
از آموزه‌های دیگر می‌توانم به بحث جبر و اختیار اشاره کنم، همان چیزی که ما بدان تقدیرگرایی می‌گوییم. پس از فتوحاتی که عمر انجام داد و مسلمانان در سوریه و عراق پخش شدند، اندیشه علمای مذاهب یهودی، مسیحی و ... با اندیشه اعرابی که از حجاز می‌آمدند، تقابل یافت و این سوال مطرح شد که کاری که انسان انجام می‌دهد، جبر است یعنی فعل الهی است یا این‌که انسان اختیار کامل در اعمالش دارد؟ قاطبه جریان‌های فکری عصر امام علی(ع) و بعد از او تقدیرگرا و جبری بودند. لیکن باز شناخت و تعریف ایشان از این مسأله نافی حضور موثر در سرنوشت
سیاسی - اجتماعی امت نبود.
آموزه دیگر، تولی و تبری است. باید از کفار و مشرکان تبری بجوییم و نسبت به امت و دایره مسلمانان تولی داشته باشیم. این بحث از دوره پیغمبر جهت‌گیری روشنی داشت. امت یکپارچه بود و نسبت به کفار تبری وجود داشت. در دوره ابوبکر و عمر نیز همین وضع بود. اما قتل عثمان کارکرد این اصل را به درون جامعه اسلامی کشاند. یعنی از قضا سرکنجبین صفرا فزود؛ چرا که بر مبنای مقوله گناه کبیره که از امهات بحث‌های این دوره است، هرگاه خلیفه مرتکب گناه کبیره و از حوزه دین خارج شود، تولی و تبری به درون امت کشیده می‌شود و فرقه‌ها با هم تضاد می‌یابند و مرز بین کفر و اسلام به درون امت اسلامی کشیده می‌شود. در این صورت، تولی و تبری که کارکرد عالی در انسجام اسلام داشت به ابزاری برای تخریب درونی جامعه تبدیل شد و علوی و عثمانی و خارجی و... پدید آمد.
   از ویژگی‌های اخلاقی علی(ع) بسیار گفته شده است. شما دراین‌باره چه نظری دارید؟
در اسلام دین از سیاست جدا تعریف نمی‌شود. یعنی اخلاق در زمینه سیاست مفهوم پیدا می‌کند و این دو حوزه از هم گسستگی ندارند. یعنی در ورود به بحث اخلاق باید مسائل سیاسی و اجتماعی آن دوران را نیز بررسی کنیم. هم در سیره پیامبر و هم در سیره امام علی(ع) مفاهیم کاملا با مسائل سیاسی- اجتماعی مرتبطند. عدالت‌خواهی، تواضع، فروتنی، درمیان مردم بودن، سعه صدر، حلم و... تمام این مفاهیم اخلاقی به واسطه این‌که اسلام یک مجموعه ساختارمند و شاکله عقیدتی منسجم است، مفهوم می‌یابد. در اسلام این‌که امام علی(ع) به‌رغم خواست قلبی خلافت را پذیرفت، به همان میزان که سیاسی است اخلاقی است. انحرافاتی که در دوره‌های قبل اتفاق افتاد که بخشی در حوزه شرعیات و قسمتی هم در قلمروی مسائل اجتماعی و اقتصادی بود، وجدان بیدار امام را آسوده نمی‌گذاشت. امام در سیاست از بی‌صداقتی مبرا بود، چه این‌که حاضر نشد خلعت خلافت را با پذیرش عمل به سیره شیخین حتی در ظاهر برتن کند. حال آن‌که عثمان به‌رغم پذیرش این فقره به سیره خود عمل کرد. ذره‌ای نفاق، دروغ و فریب در سیاست امام دیده نمی‌شود و این است که امام از دایره شیعیان فراتر می‌رود و هر چه زمان می‌گذرد عظمت‌شان بیشتر برای امت اسلامی هویدا می‌شود. بی تردید امام جایگاهی والا در همه جریان‌های اسلامی پیدا کرد.
    انحرافاتی که اشاره کردید، در کدام حوزه‌ها اتفاق افتاد؟
این انحرافات در واقع، تبعیض سیاسی، اجتماعی و اقتصادی است. یعنی امام با هرگونه تبعیضی که زمینه برتری قریش و سابقون را فراهم می‌کرد، مخالف بود. در جهان بینی او خون، نژاد و حسب و نسب قبیله‌ای هیچ نقشی در بهره‌وری و امتیاز بیشتر در اجتماع نداشت. امام معتقد بودکه اگر کسی سبقت در دین دارد، نزد خدا گرامی‌تر است. ولی در تقسیم امتیازات اقتصادی و اجتماعی نباید بین مردم تبعیض قایل شد، چراکه نتیجه چنین کاری شکل‌گیری اشرافیتی است که کارکرد مخربی در جامعه دارد. عالی‌ترین شکل اخلاق در سیاست را می‌توان در کلام امام در نامه‌اش به مالک اشتر دید که سراسر توصیه به حاکم در حفظ حقوق مردم است. از دید امام مردم در آفرینش یکسان و شایسته انصاف، محبت و بخشش‌اند. هر اندازه امام در زمینه مناسبات حاکم با مردم به چشم‌پوشی و گذشت و مراعات، توصیه‌های اکید می‌کند، در نظارت بر دیوانسالاران و لشکریان به‌شدت سختگیر است. کنترل و نظارت بر قدرت، جوهره این نامه است که جزو مترقی‌ترین دستاوردهای دانش سیاست در عصر مدرن محسوب می‌شود.
   و این نشان‌دهنده اهمیت توجه به مشارکت مردم است.
بله و این‌که حاکم اسلامی چقدر باید به مردم و تحولات اجتماعی توجه و در نظرها، اعتراض‌ها، انتقادها و دیدگاه‌های آنان تامل و در چارچوب آن حرکت کند.
   و به رسمیت شناختن حقوق افرادی که در آن جامعه زندگی می‌کنند، یعنی همان چیزی که امروز در قالب حقوق شهروندی تعریف می‌شود.
امام در این نامه ملاک شناخت حکومت ظالم و عادل را قضاوت مردم معرفی می‌کند و صراحت دارد که این قضاوت را خداوند بر زبان مردم جاری می‌کند. این میزان از اعتماد به مردم و به رسمیت شناختن حقوقشان در آن عصر بغایت غریب است.
   مصلحت‌اندیشی در تدبیر سیاسی امام چه جایگاهی داشت؟
سیره علی(ع) در برخورد با مسأله مصلحت دقیقا در چارچوب سیره پیامبر از نظر کلامی و تاریخی قابل تبیین است. مواضع این دو نفر بسیار به هم شباهت دارد. باید بدانیم که مصلحت‌اندیشی چیزی خارج از دین نیست. از طریق اندیشه در سیره پیامبر و سیره علی(ع) درمی‌یابیم که ایشان مصلحت‌اندیشی را بخشی از دین و مصالح دینی برای اداره جامعه در نظر می‌گرفتند. در سیره پیامبر تدبیر عقلانی در جامعه وجود دارد که نمود آن در نبرد احزاب و صلح حدیبیه دیده می‌شود. پیامبر با کفار مکه صلح کردند و حتی پذیرفتند که نام ایشان در قرارداد با عنوان رسول خدا آورده نشود. علی(ع) نیز دقیقا همین رفتار را در حکمیت نشان داد. با وجود این‌که نظرش نسبت به حکمیت مثبت نبود، وقتی که دریافت که برآیند جریان‌های سیاسی در میان اصحاب موافق با حکمیت است، به این مسأله تن داد و در جایی که معاویه با آوردن اسم امیرالمومنین مخالفت کرد، امام پذیرفت و آن را به حدیبیه تشبیه کرد. در فتنه خوارج نیز الگوی امام، پیامبر بود آن‌جا که با وجود شناخت ایشان و خطر بزرگشان که در کتاب و سیره گزارش شده، تا زمانی که خود را از امت جدا نمی‌کردند و خروج نمی‌کردند همچون دیگر مسلمانان با ایشان رفتار می‌کرد. همچنین بحث «مولفه القلوب» که یکی از آموزه‌های دینی ما است، درواقع چیزی به جز مصلحت اندیشی نیست. مصلحت‌اندیشی در ذات دین وجود دارد و در سیره نبوی و علوی قابل رویت است.
   درواقع سیره علی(ع) باید به سیره پیامبر نزدیک باشد، چراکه شبیه‌ترین فرد به پیامبر علی(ع) بود و از کودکی تمام خصوصیات پیامبر را جذب کرد.
دقیقا همین‌طور است. اشکالی که ابوذر یا عمار یا مقداد به خلفا می‌گرفتند، این بود که با فضیلت‌ترین صحابه پیامبر علی است. لذا امامت بعد از پیامبر شایسته اوست.
   شهادت امام در چه بستر تاریخی شکل گرفت؟
 شهادت را نیز باید در بستر امر به معروف و نهی از منکر و تقدیرگرایی بررسی کرد. جالب است بدانید که گفتمان سیاسی و دینی که خلفای اسلامی مثل ابوبکر و عمر و عثمان پدید آوردند، در چارچوب همین نظام تقدیرگرایی بود. خلفا سعی داشتند که کتاب خدا برای امت کفایت کند و اسلام با آموزه‌های دیگر و اندیشه‌های نو عجین نشود. یعنی می‌خواستند خلوص اسلام حفظ شود. وسواس خلفا در این زمینه به‌حدی بود که کتابت حدیث را منع کردند. چون احتمال داشت که سخنان کذب به پیغمبر منتسب و آموزه‌های اشتباه وارد دین شود. این سخت‌گیری‌ها باعث شد که جریان‌هایی که برداشت ظاهری از دین داشتند، تقویت شوند که تقدیرگرایی یکی از ویژگی‌های بارز این جریان ظاهرگراست. جز قدریه و شیعیان جریان‌های زمان امام، سیره شیخین را قبول داشتند. در این سیره، ابزار نظارتی بر اعمال خلیفه وجود نداشت. اما منطق قبیله این نظارت را در صورت انحراف به خشن‌ترین شکل یعنی قتل اعمال می‌کرد.
   به نظر شما کدام ویژگی است که به اعتراف دوست و دشمن، علی(ع) را متمایز می‌کند؟
علی(ع) در اجرای حدود الهی مسامحه نداشت. به اصول مورد قبول خود، عمیقا معتقد بود و در مورد باورهایش به هیچ قیمت حاضر به مصالحه نمی‌شد. انعطافش در قالب بخشی از دین شکل می‌گرفت. دین اسلام در ذات خود، واقع گراست و به مقتضای زمان عمل می‌کند و علی(ع) از همین دریچه به دین نگاه می‌کرد و به همین دلیل از خوارج و جریان‌های ظاهری متمایز بود. به نظر من در کنار همه فضایل اخلاقی، مساوات‌طلبی، عدالت‌خواهی و پایبندی به سیره پیامبر در سیره علی(ع) جزو برجسته‌ترین موارد است.


 
http://shahrvand-newspaper.ir/News/Main/36800/علی(ع)---شبیه‌ترین -به-پیامبر(ص)