فرهاد خاکیاندهکردی شاعر و نویسنده ادبیات کودک
به زحمت شش سالم بود. یادم هست مدرسه نمیرفتم. نزدیک خانه ما رستورانی بود که حالا اسمش درست در خاطرم نیست. نمیدانم اسمش هشت بهشت بود یا دهبهشت؛ ولی یک نسبتی با بهشت داشت. پدرم میگفت که آن رستوران کباب کوبیده را بهتر از هرجای دیگری طبخ میکند. روزهای جمعه برای اهل خانه از آنجا غذا میگرفت. باری هم مرا با خودش برد. یادم نیست بادی یا بارانی آن روز در کار بوده باشد. زمستان و بهارش را هم یادم نمانده. فقط یک چیزی مثل میخ که در سنگ فرو رفته باشد، از آن روز در ذهنم باقی است. تلویزیون رستوران برخلاف خانه ما و همه جاهای دیگری که دیده بودم، نه اخبار داشت نه میزگردهای خستهکننده. چهار نفر با پیراهنهای زرشکی روی صحنه بودند. ساز میزدند و کسی که بعدها فهمیدم استاد شجریان است هم میخواند. جدا از اینکه بعدترش فهمیدم آن نوازنده سهتار هم نویسنده و آهنگساز محبوب این روزهایم، آقای رضا قاسمی بوده است. بههرحال تلویزیون آن رستوران، آن روز مرا جادو کرد. خیره شده بودم به صفحهاش و گوشهایم داشت چیزی را تجربه میکرد که مطمئنم تا قبل از آن اصلا برایش تجربه مشابهی نداشتهام. حالا اسم آن تجربه را جادو میگذارم... جادوی موسیقی. بعد از آن روز چندباری با پدرم به آن رستوران رفتیم و این دیگر شده بود برای من کیف مدام. همیشه هم همان یک کنسرت را توی رستوران پخش میکردند. دلم میخواست غذای روز جمعه، هی دیر و دیرتر حاضر شود تا من بتوانم این تجربه خام را بیشتر فهم کنم، منتها هرچه آنجا درحال وقوع بود، روی آن صحنه، میان صدای شجریان و ساز رضا قاسمی، خیلی بیشتر از فهم من در شش سالگی بود، هنوز هم درست آن جادو را فهم نکردهام. ولی شک ندارم، برای آن لحظهها صفت جادو خیلی برازنده است.
در مورد جادوی موسیقی خیلی چیزها شنیدهایم. از خاصیت درمانی موسیقیهای خوب گرفته تا شور عرفانی که بعضی از انواع آن موجب میشود. بین این گفتهها و شنیدهها، همیشه مرا یک چیزی به تأمل وادار میکند. آن هم نقلی است که میگوید: «موسیقی مرده را زنده میکند.» نمیخواهم مسأله را خیلی ماورایی جلوه بدهم ولی حتم دارم که روزمرگی و زوال دو همراه همیشگی هستند. لحظاتی که از شدت گرفتاریهای مرسوم، بدل به ثانیههایی خفقانآور میشوند، در بطن خود مدام چیز تازهای را طلب میکنند. شنیدن موسیقی بین این ثانیهها دقیقا همان چیز تازه است و آن لحظههای مرده را زنده میکند. موسیقی میتواند یک حیات پر رونق را محقق کند و در عرصهای که همهچیز در کشمکش تکرارشونده زندگی، فاقد معنا شده است، بیشاز هرچیزی به نوشدارو میماند که وقوعش ممکن نیست، الا در اسطورهها و موسیقی نوشداروی عصر ما است.
چندینبار به مفهوم «موسیقی خوب» اشاره کردم. نه در حد سواد من است و نه در حوصله این یادداشت که بخواهم تعریفی حرفهای از موسیقی خوب بدهم؛ بماند برای اهل فن! ولی درکی که از این مفهوم دارم، دقیقا به آن قصهای شبیه است که باغبانی میرود ته چاه برای حفاری، بعد از آن بدحال میشود؛ دیگران سریع مقداری گل جلوی دماغاش میگیرند تا سرحال شود. موسیقی خوب هم همین خاصیت را دارد. سبک و شیوه انواع موسیقی هم بماند برای سلیقه هر فرد. من هم اگر از موسیقی ایرانی در آغاز کلامم گفتم، شاید به سلیقه خودم برگردد و واقعیت آن رخداد در کودکی. به هر روی فارغ از خاصیتهای تکنیکال انواع موسیقی و فارغ از انواع سبک در آن، جوهر موسیقی حیاتبخش است و سدی پر از صداهای خوش در برابر روزمرگی و ملال.