چو دشمن به عجز اندر آمد ز در نباید که پرخاش جویی دگر
چو زنهار خواهد کرم پیشه کن ببخشای و از مکرش اندیشه کن
ز تدبیر پیر کهن بر مگرد که کارآزموده بود سالخورد
در آرند بنیاد رویین ز پای جوانان به نیروی و پیران به رای
بیندیش در قلب هیجا مفر چه دانی کران را که باشد ظفر؟
چو بینی که لشکر ز هم دست داد به تنها مده جان شیرین به باد
اگر بر کناری به رفتن بکوش وگر در میان لبس دشمن بپوش
وگر خود هزاری و دشمن دویست چو شب شد در اقلیم دشمن مایست