شهیدی که در رمضان آمد و در رمضان رفت ...
 

 

رمضانعلی آقایی
نام: رمضان، متولد: ماه رمضان، شهادت: ماه رمضان 7/5/1361، نام عملیات: رمضان، دفن پیکرمطهر: ماه‌رمضان، عقد: شب‌جمعه، شهادت: شب‌جمعه، دفن: شب‌جمعه
جاری‌شدن خطبه عقد ایشان توسط: بنیانگذار انقلاب اسلامی حضرت امام‌خمینی(ره)
زندگینامه شهید
شهید رمضانعلی آقایی فرزند حسن در ‌سال ۱۳۳۹ در کندر دیده به جهان می‌گشاید. پس‌از گذراندن دوران کودکی، تحصیلات خود را آغاز کرده و تا کلاس پنجم درس می‌خواند. ایشان فرزند سوم خانواده بوده است اما فقدان پدر در ۷سالگی زندگی سختی را برای او رقم می‌زند. به علت وضع نامناسب خانواده درس‌خواندن را رها کرده و به کشاورزی می‌پردازد.
با شکل‌گیری مبارزات سیاسی انقلاب ایشان نیز همانند دیگر یاوران جان نثار امام در میدان مبارزه حاضر می‌شود و با پخش اعلامیه و نوارهای امام و شرکت در تظاهرات، عشق خود را به امام و انقلاب ثابت می‌کند. این عاشق دلباخته طی مبارزاتی که داشت در تظاهرات ۱۷ شهریور مجروح و به بیمارستان انتقال پیدا می‌کند و با پیروزی انقلاب اسلامی یکی از کارمندان سپاه می‌شود و ازدواج می‌کند.
شهید آقایی در ۲۹ اردیبهشت‌ سال ۱۳۵۹ در جنگ‌های نامنظم شرکت کرده و این بار نیز جانباز می‌شود اما همیشه در دل آرزویی داشته است. با وجود مجروحیت پیش آمده آرام نمی‌نشیند و در عملیات پاکسازی کردستان در شرق بصره، عملیات رمضان و یکبار نیز همراه شهید چمران به مبارزه می‌پردازد.
شهید آقایی علاوه بر حضور در جبهه، به مدت یکسال محافظ بیت رهبری می‌شود اما حضور در جبهه برایش معنا و مفهوم دیگری دارد و باز راهی جبهه  می‌شود. سرانجام این شهید بزرگوار طی سه بار مجروحی که داشتند به آرزویش که همان وصال یار بود می‌رسد و در هفتم مردادماه ۱۳۶۱ در عملیات رمضان در شرق بصره بر اثر اصابت تیر مستقیم به درجه رفیع شهادت نایل می‌شوند.
صحبت‌هایی از مادر شهید
 رمضان پسر خیلی مومن و مهربانی بود. عاشق جبهه و جنگ، عاشق شهادت بود و همیشه از شهادت صحبت می‌کرد. خیلی فعال و بی‌ریا بود و وقتی به جبهه رفت هیچ‌وقت با لباس جبهه به خانه نمی‌آمد و می‌گفت مگر من برای دیگران می‌روم جبهه که آنها بفهمند.
ایشان زمان انقلاب خیلی فعالیت داشتند پس از حادثه میدان ژاله، 15 روز از او بی‌خبر بودیم و همه جا را به دنبالش گشتیم. برادرم رفته بود بیمارستان که به مجروحان خون بدهد که یکدفعه رمضان را می‌بیند که درحال کمک‌کردن به مجروحان است و آن‌جا بود فهمیدم که ۱۵ روز چه می‌کرده و کجا بوده. وقتی‌که جنگ شروع شد به من گفت رضایت بده برم جبهه گفتم تو عصای دست منی و اگر تو بروی من بدون تو چه کار کنم. گفت باید بروم اگر رضایت بدهید که بهتر و اگر رضایت به جبهه رفتن من ندهید می‌روم فلسطین.
همیشه می‌گفت شاید من رفتم به جبهه دیگر نیامدم، جبهه شهید‌‌شدن دارد، مجروح‌شدن دارد و امکان برگشتن بسیار است. عید بود به من نگفت که می‌خواهد برود به جبهه بدون خداحافظی رفته بود وقتی شنیدم که رفته قلبم شکست و گفتم اگر رفته دیگر برنمی‌گردد و به شهادت می‌رسد. وقتی دامادم، آمد به خانه حالش خیلی گرفته بود و ناراحت، تا وضعیتش را دیدم به او گفتم می‌دانم پسرم شهید شده و خودش هم همین را می‌خواست.
اهل نماز شب و نیایش بود، به او می‌گفتم اگر حرفی داری به من بزن می‌گفت خواندن نماز و نجواکردن و راز دل گفتن با خدا بهتر است و ضمنا به دیگران خیلی کمک می‌کرد. هرچه را می‌دید اضافه است می‌گفت در جبهه احتیاج دارند بده ببرم برای کمک به جبهه و رزمندگان. اگر دوبشقاب میوه داشتیم می‌گفت چرا باید میوه زیاد داشته باشیم و گروهی از داشتن این میوه محروم باشند میوه را برمی‌داشت  برای کمک می‌برد.
بعد از شهادتش خوابی در مورد ایشان ندیدم و هرچه ائمه را قسم می‌دهم تا شاید آنها کاری کنند متاسفانه این آرزو بر دلم مانده است.
خاطرات شهید از زبان همرزم ایشان
در جریان عملیات رمضان درحال حرکت پیشروی بودیم تا نزدیکای دشمن رسیدیم. رمضان، نفر اول ستون داشت حرکت می‌کرد. موقع نماز شد، رمضان ستون را متوقف کرد و در همان حال به نماز ایستاد که هنگام خواندن نماز یک ترکش به بدن ایشان زیر شکم او اصابت کرد و در همان حال خواندن نماز به شهادت رسید.


 
http://shahrvand-newspaper.ir/News/Main/36228/شهیدی-که-در -رمضان-آمد-و-در-رمضان-رفت-