سپهر دادجوي توكلي روزنامهنگار
/اگر بار سفر بندي و به قصد كشف دنيا عازم شوي يا مبدل به كريستف كلمب گردي يا سيدجمالالدين اسدآبادي يا آن زن و مرد مسافر در كشتي حامل بنجامين باتن يا ابوالحسنخان ايلچي يا دن كيشوت يا من. و چون مبدل به من گردي در حيرت عظما غوطه خواهي خورد از آسماني كه همه جا يك رنگ است و زميني كه همه جا يك رنگ است و هر آنچه در فاصله اين دو رنگ به رنگ.
1- و من در ولايت خويش چند صباحي درسكي ميدادم و چون زمان ميگذشت كلاسهاي فشرده خالي ميشد و كاسبي كسادتر. موسم امتحان بود و دانشجويان خوشان خوشان امتحان دادندي و منتظر اخذ كارنامه. «كار» كه نكرده بودندي پس «نامه»ها هم همه مُنَقش به اعداد تك رقمي! در اين حين از دورتر نداي دادند كه: هان اي دل عبرت بين، نمرهها دوباره بين، و تا «جا» دارد -تعريف «جا» را هم ضميمه نمودند – چربتر تصحيح فرما. در ولايت ما به واسطه ماخوذ به حيا بودن جميع جماعت، پرسش از «چرا؟» عملي مقبوح باشد، فلذا من نيز نپرسيدم چرا و به قصد «قربت»، عزم اطاعت كردم. لیكن مسئول محترم مربوطه به واسطه محبت تشريح كردند كه چون رفته رفته دانشجو كم و دانشگاه زياد گرديده و عرصه رقابت تنگ، هر كه دست و دل گشادتر مقبولتر. و اين حيلت باشد تا بيشتر دانشجو داشته باشيم و متعاقب آن دفتر و متعاقب دفتر دستك و همه به نيت كارآفريني و شغلافزايي باشد. بد است؟ هيهات هيهات. لكن سالهاي بعد كه به فرنگ عزيمت كردم كل معادله در قالبي ديگر يافتم. چه در مقام دانشجو و چه در مقام معلم. هرچه بود به توجه به «اصل» بود و اينگونه روال كار فرنگي اگزيستانسياليسم شده ملعون بر مدار پاسخ به «چرا»هايي بود كه با عقل جور در ميآمد.
2- در بلاد فرنگ تاكسي گران باشد. خيلي خيلي هم به پول رايج ما گران و كمي به پول رايج خودشان گران است. البته 2 فرق اساسي مابين اين با آن باشد. اول اينكه غالب تاكسيهاي فرنگي بنز و بيامو باشد. كولر هم دارد و بخاريهايشان نيز كار ميكند. راننده مطيع مشتري است با حداقل كلام. صرفا آدرس را ميپرسد و ديگر راجع به پول نفت و رياستجمهوري تا كیفيت مرغ مصرفی و خاطرات روزانه حرفي به ميان نميآورد. يك فقره مشتري را هم بيشتر سوار نميكند. دوم ضرورت استفاده از اين نوع اتول راهوار بسيار كم باشد. شرايط واقعا بدِ جوي، تعجیل و... ازجمله مواردي است كه فرنگي را به استفاده از تاكسي مجاب مينمايد. ضرورت استفاده و فرم استفاده 2 مقوله متفاوت استفاده ما با فرنگيان باشد. لیكن در هر دو مورد ما مغبون محسوب ميشويم. در ضرورت استفاده كه هيچ! چون اصولا جايگزيني جز در موارد معدود آن هم در طهران با اتوبوس و مترو نيست و فرم را هم كه خودتان اعلمتريد. تصور فرماييد يك دو جين وسايل نقليه عمومي - توجه فرماييد عمومي - و تسهيل عبور و مرور، ميتواند تاكسيهاي ما را هم گران كند! كه البته با هوشمندي و نظارت شايسته تاكنون از اين امر جلوگيري شده است و بحمدالله هنوز تاكسيهاي ما خيلي خيلي گران نشده است.
3- ابزار قبيحهاي كه چندي است به ولايت ما صادر ميگردد در خود فرنگ بايستي براي
برپا كردنش مجوز اخذ فرماييد. اين هم از رجحانهاي كم نظیر ولايت ما كه علم كردن يك دستگاه ماهواره قبيحه بدون اخذ مجوز ممكن است. البته شايد بعدا به طرق مقتضي علم ماهواره معدوم گردد. لیكن در فرنگ اگرچه به اشكال گوناگون نظير اينترنت، شبكههاي ماهوارهاي قابل رصدند، اما خود اين موارد بياذن ميسر نباشد. حال بفرماييد. اين هم برگ برندهاي ديگر از شرايط ما.
و این حکایت ادامه دارد...