احمدرضا دالوند
ریشه این همه تفاوت و این همه تخاصم و برتریجویی غربیان نسبت به سایرین ( غیرغربیان )
در کجاست؟ به هر رسانه و هر اخباری که توجه کنیم، با حجم وسیعی از جدالها، بیاخلاقیها و تلخیهایی مواجه میشویم که مستقیم یا غیرمستقیم از سوی غربیها در مناطق وسیعی خارج از جغرافیای غرب، هدایت و اجرا میشود. کاوش در چنین پرسشی و درک تبارشناسی پاسخ به آن، در پشت منازعات رسانهای برای ما که از منظر غربیان «سایرین» به حساب میآییم، بسیارحیاتی است. شاید این معضل را بتوان چنین شرح داد که در قرن نوزدهم میلادی، علمای مردمشناس اروپایی با الگو گرفتن از «علوم طبیعی» و با استفاده کردن از همان روشها، به مطالعه «جوامع انسانی» پرداختند. نظریه دانشمندان علوم اجتماعی اروپا در قرن نوزدهم بر اساس «نظریه تکامل» مبتنی بود. در نظریه تکاملگرا، همه پدیدهها از ساده به پیچیده در حال تکامل است. همانگونه که موجودات تکیاخته براساس تکاملگرایی به سوی موجودات چندیاخته و درنهایت به سوی تکامل کاملتر که انسان و برخی جانداران دیگر باشد در تطور بوده است. بر اساس این نظریه که در علوم طبیعی مورد مصرف داشته است، به بررسی جوامع انسانی پرداختند و به این نتیجه رسیدند که جوامع انسانی هم از سادهترین و پیچیدهترین را باید با همان الگوی برگرفته از علوم طبیعی تقسیمبندی کنند. با چنین نگرهای، اروپاییان خود را در اوج تمدن و درخشش فرهنگی به حساب آوردند و با چنین درک خودمحورانه بود که جوامع انسانی را به سه دسته تقسیم کردند و برای هر دسته یک علم مخصوص آن دسته تعریف کردند. اول: جوامع اروپایی، که علم جامعهشناسی را برای تعریف و تبیین آن در نظر گرفتند. دوم: جوامع شرقی که شامل ممالک باستانی مثل ایران و چین و هندوستان و مصر که از دید آنها در مرتبهای پایینتر از غرب هستند و علم شرقشناسی را برای تبیین و تحلیلشان اختصاص دادند. سوم: جوامع ابتدایی که شامل آفریقا و بومیان استرالیا و بومیان آمریکا میشود و برای تحلیل و شناخت این دسته از مردمان از علم «مردمشناسی» استفاده میشد. در قرن بیستم بهطور ریشهای براساس چنین تقسیمبندیهایی بود که برنامههای استعماری در نقاط مختلف جهان تعریف شدند و به اجرا در آمدند. بنابراین، شناختی که ممالک اروپایی و همه جهان غرب، نسبت به سایر سرزمینها دارند و بیش از یک قرن است که در مقاطع مختلف تحصیلیشان نیز تدریس میشود و در عمق باور و آگاهی مهندسی شده نسلهایشان فرو رفته است، بر مبنای نوعی درک خودمحورانه است که آن «دیگری» را موجودی ناکامل و عقبافتاده میپندارد که بایستی خود را با یک «خود» کامل و پیشرفته در غرب هماهنگ کند. آنچه این سالها و این روزها در صدر اخبار فاجعهبار ناشی از دخالتهای غربیان به وفور دیده میشود، حکایت از این باور اروپاییان است که در دو قرن اخیر از «خود» و «دیگری» ساختهاند. و باز هم حافظ که هنوز هم برایمان اسرار هویدا میکند: سالها دل طلب جام جم از ما میکرد/ آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد /گوهری کز صدف کُوْن و مکان بیرون است / طلب از گمشدگان لب دریا میکرد/ مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش / کو به تایید نظر حل معما میکرد/ دیدمش خرم و خندان، قدح باده به دست/ واندر آن آینه صد گونه تماشا میکرد/ گفتم این جام جهانبین به تو کی داد حکیم؟ / گفت: آن روز که این گنبد مینا میکرد/ بیدلی، در همه احوال، خدا با او بود/ او نمیدیدش و از دور «خدایا» میکرد / این همه شعبده خویش که میکرد اینجا/ سامری پیش عصا و ید بیضا میکرد /
گفت آن یار، کز او گشت سر دار بلند/ جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد / فیض روحالقدس ار باز مدد فرماید/ دیگران هم بکنند آنچه مسیحا میکرد/ گفتمش سلسله زلف بتان از پی چیست؟/ گفت: حافظ گلهای از دل شیدا میکرد!