محمدرضا نیکنژاد آموزگار
1- پیش از این یکی – دو بار تلفنی با او گفتوگو کرده بودم. پیش رفتم و خود را معرفی کردم. مرا شناخت. به خوبی احوالپرسی کرد و گفت روز چهارشنبه نشستی در برج میلاد داریم. در آن مسئولانی که با آموزش کودکان کار و خیابان بهویژه کودکانِ افغانِ بازمانده از آموزش سروکار دارند دعوت شدهاند. قرار است که آنها از برنامههای گذشته و آینده خود درباره کودکان کار سخن بگویند. خبرنگاران نیز هستند تا در فضایی درخور با آنها گفتوگو کنند. شما هم بیایید. با دوستی همدل به آنجا رفتیم. سخنرانان از کارهای انجام شده سخن راندند و هر یک در گستره مسئولیت خویش، برنامهها را از گذشته، تاکنون خوب و درخور خواندند و فضایی رویایی را به تصویر کشیدند که در آن هیچ کودکی از آموزش دور نمیماند و زمینهها برای آموزش کودکان کارِ پناهنده فراهم است – حتی کودکان بیشناسنامه! - از هیجانِ سخنان، به سختی در برابر خوابی که مانند خروس بیمحل پلکهایم را سنگین کرده بود، مقاومت میکردم. مانند بیشتر این گردهماییها، به درازا کشیدن سخنرانیها، فرصتی برای خبرنگاران باقی نگذاشت تا گفتههای فرادستان را به چالش بکشند و نقد کنند. در پایان نشست نیز همه کودکان کارِ افغان به مدرسه رفتند و همه چیز به خوبی و خوشی پایان یافت!
2- در روز و هفته مبارزه با کار کودک، عکسی از عموهای فیتیلهای در فضاهای مجازی دست به دست میشد که در آن هر 3 عمو، برای توجه دادن جامعه به کودکان کار و خیابان، در یکی از چهارراههای مشهد، شیشههای ماشینها را پاک میکردند. عکسی ارزشمند از کاری ارزشمند. البته این نخستین نمونه از این کارها نبود. پیش از این نیز برخی از هنرپیشهها، ورزشکاران، اعضای سازمانهای مردمنهاد حامی کودکان کار و... چنین کاری را انجام داده بودند.
اما در اینجا پرسشهایی خودنمایی میکند. کدام روش بیشتر میتواند گره از دشواریهای زیستی و آموزشی کودکان کار باز کند؟ برگزاری نشستهایی پر سروصدا و رسانهای!؟ یا به درون این کودکان رفتن و دردهایشان را دیدن و حس کردن و سپس جامعه و مسئولان را به آنها توجه دادن!؟ گمانی نیست که در این زمینه، جامعه ما اندام بیماری را میماند که یا آنچنان درد کشیده که حس درد برایش عادی شده است یا هنوز بیماری آنچنان خود را نشان نداده تا بیمار را زمینگیر کند! هرچه هست بیماری هست و باید درمان شود. هر بیماری نشانههایی دارد. هرگاه کاری که سبب شود نشانههای بیماری، پیش از بحرانی شدنش آشکار شود، بیماری زودتر کنترل شده و درمانش آسانتر خواهد بود. از این رو تلاشهایی مانند کارِ عموهای فیتیلهای، آشکار کردن نشانههای بیماری و درد، به جامعهای است که به هر دلیلی نشانهها را نمیبیند و درد را حس نمیکند. ما هر روز در جای جای شهرمان، کودکانی را میبینیم که به جای بازی و مدرسه و کنار پدر و مادر بودن، شیشههای ماشینها را پاک میکنند، کفشها را واکس میزنند، در ساختمانهای نیمهکاره کار میکنند، در زمینهای کشاورزی به کار گمارده میشوند و... گرچه با چشم سر میبینیم اما چشمِ اندیشه و احساسمان بر آنها بسته است. بیگمان افرادی مانند عموهای فیتیلهای، چشمِ اندیشه را باز میکنند تا پیرامونمان را بهتر ببینیم و عصبهای اخلاقی و انسانیمان را به واکنش وا میدارند، به امید درمان. البته اگر عصبهای اخلاقی – اجتماعیمان برای انتقال درد فرسوده نشده باشند!