| اصغر نوری | مترجم و رمان نویس |
صلح، کلمهای است که بشر برای رسیدن به آن جنگها راه میاندازد تا ارمغان آن برایش آرامش و احیای حق باشد. حقی که خود برای خودخواهیهایش آن را نادیده گرفته و حاضر شده برای خواسته خود اشک و خون دیگر همنوعان خود را به نظاره بنشیند. از نظر من صلح موقعیتی است که آدمها در کنار هم زندگی کنند و رسیدن به چنین موقعیتی زمانی حاصل میشود که انسانها یاد بگیرند همه آدمها با هم متفاوت هستند و قبول این حقیقت که هر کسی را باید همانطور که هست پذیرفت گامی اساسی برای رسیدن به صلح است، البته باید این نکته را مدنظر قرار داد که قبول این تفاوتها تا جایی است که شرایط یک فرد زندگی دیگران را مختل نکند و برای این منظور باید قوانینی وضع شود، قوانینی که متفاوت بودن افراد در آن لحاظ شود، قوانینی که حقوق تمام افراد با تفاوتهای مختلفی که در ابعاد متفاوت دارند را رعایت کند. همانطور که افلاطون در کتاب «جمهوری» به آن اشاره دارد و میگوید: دموکراسی در حفظ حقوق اقلیتهاست، یعنی حفظ حقوق ضعیفترین فرد و وظیفه همه افراد این است که از این قوانین پیروی کنند و تفاوتهایی که مخالف قوانین نیست را رعایت کنیم، البته باید گفت که این قوانین باید توسط افراد نوشته شود و از آنجا که همین افراد دنیا را به این شکل درآوردهاند، شاید تصور شود که این افراد نمیتوانند با این همه خودخواهی قانونی را بنویسند که در آن حقوق همه افراد در نظر گرفته شود ولی باید گفت که برای حل هر معضل یک راه مقطعی وجود دارد و یک مسیر بلندمدت؛ در مرحله اول میتوان از افرادی استفاده کرد که تا حدودی برای افراد مرز و حد و حدودی قایل هستند و از آنها خواست تا قوانینی با در نظر گرفتن تفاوتها بنویسند و آنها در رأس تصمیمگیری باشند تا به مرور مردم به قوانین عادت کنند و رعایت فردیت افراد به یک عادت عمومی بدل شود تا در بلندمدت با وضع قوانین جامعتر آن را بین تمام افراد جامعه تسری داد. یکی از دلایلی که شاید باعث جنگ بین دو نفر تا دو کشور میشود این است که آدمها میخواهند دیگران هم شکل آنها شوند و میخواهند هر چه آنها میگویند انجام شود. ما آدمها باید با هم به وحدت برسیم و با وحدت است که میتوانیم در دنیایی پر از جنگ به صلح برسیم و وحدت در یکرنگی و یک شکلی آدمها نیست بلکه در تکثیر است. هر یک از ما باید این واقعیت را قبول کنیم که همه آدمها در ماهیت متفاوت هستند یعنی باید هرکدام از ما با قبول فردیت دیگر افراد برای آنها مرزی قایل شویم تا تنشهایمان با دیگران کمتر شود. برای رسیدن به چنین دیدی باید افراد را آموزش دهیم. در مسأله آموزش فرهنگ و تأثیر آن بسیار پررنگتر میشود. در کشور ما فرهنگ هنوز رسالت آموزش خود را بر عهده دارد. ما در عرصه فرهنگ میتوانیم با نمایش یک فیلم یا نوشتن یک کتاب یک مسأله یا مشکلی را مطرح کنیم. افرادی که در زمینه هنر و فرهنگ فعالیت میکنند، میتوانند بسیار تاثیرگذار باشند، البته این تاثیرگذاری زمانی جامع و کامل میشود که این رسالت به تنهایی به دوش این افراد نباشد و آنان در کنار نهادها و مراکزی که وظیفه و دغدغه مسائل آموزشی را دارند، کار کنند. افرادی که در زمینه مسائل فرهنگی فعالیت میکنند تا به امروز این رسالت را کم و بیش به دوش کشیدهاند و کارهایی هم در این زمینه به سرانجام رساندهاند اما کافی نبوده و به کار بیشتری نیاز است. در کشور ما همیشه هنر و ادبیات جریانساز بودهاند و اندیشههای نو و مسائل جدید همیشه از این طیف ارایه شده است و در تمام سدهها در هنر و ادبیات کسانی بودهاند که مسائلی را به افراد آموزش دادهاند. آدمها ذاتا به شعر و ادبیات و هنر علاقه خاصی دارند و هنرمندان ما میتوانند از این مورد حداکثر استفاده را ببرند و به آنها یادآوری کنند که میتوان با ارزش قائل شدن به خواستههای بحق دیگران دنیای بهتری ساخت و با صلح و دوستی در کنار هم زندگی کرد. در بیشتر جوامع هنر، ادبیات و فرهنگ رسالت طرح مسأله را به عهده دارند و بعد از آن پیدا کردن راهحل برای آن مشکل به عهده جامعهشناسان و مسئولان ذیربط است. میتوان با هنر و ادبیات تلخیهایی که در لایههای پنهانی زندگی بشر جا خوش کردهاند را دید و به شیواترین روش آن را برای انسان غافل از خود بازگو کرد تا شاید راهی بیابد برای این همه نخوت، دشمنی و خودخواهاییهایی که تمام دنیایش را
فراگرفته است.