اسماعیل قدیمی استاد ارتباطات
وسایل ارتباط جمعی و شبکههای اجتماعی در دنیای امروز، واقعیتهایی هستند که نمیتوانیم آنها را انکار کنیم. همین عامل باعث میشود تا آشنایی با آنها ازجمله الزامات امروز ما باشد. از سویی باید توجه داشت هرچند این آشنایی، از الزامات است و بهویژه جوانان باید اطلاع کاملی از آن داشته باشند اما جوانان و فرزندان ما هیچکدام با وضع مدیریتنشده، چیزی نخواهند آموخت. بهطور یقین، اگر فرزندان ما بخواهند تربیت فرهنگی شوند، باید تحتنظام آموزشیای که هدفگذاری و برنامهریزی شدهاست، هدایت شوند. چیزی که فرزندان ما در این شبکهها یاد میگیرند، یادگیری از یکدیگر است. درحقیقت یک کار خودانگیخته و هدایت نشده است و این گروه چیزهایی که در چارچوب خانوادگی، گروه همسالان و مدارس خود فرا گرفتهاند را، بهصورت بیبرنامه و نامنظم به یکدیگر منتقل میکنند، به همین دلیل، وجه تربیتی و آموزشی چندان نیرومندی ندارد. نظامآموزشی، نظامی است که تحت مدیریت خاص، برنامهها و محتواهای خاص، هدف خاص و در مراحل خاص با سازوکارها و تمهیداتی که از قبل باید فراهم شود، مسائلی را آموزش میدهد ولی وجه آموزشی آن ضعیف است چون از این جهت که جوانان و نوجوانان چیزهایی که جسته و گریخته آموختهاند را به یکدیگر منتقل میکنند. در عین حال تهدیداتی هم در این مسیر وجود دارد به این شکل که این گروه بر اثر نبود هدایت و فقدان سیستمآموزشی، بیشتر غریزی عمل کنند و دنبال مطالب و محتواهایی بروند که مقتضای غرایز سنی آنهاست.
این تهدید جدی است و احتمال اینکه در این مسیر قرار بگیرند بیشتر است. براساس تجربیات و مشاهدات شخصی در سنین مختلف، متوجه شدم که وجه آموزشی در آنها نیز بر اثر خودانگیختگی و بر اثر باری به هر جهت است یعنی تحت قواعد و چارچوبهای خاصی نیست، بنابراین قطعا استفاده از این وسایلجمعی لزوما باید تحت یک نظام منطقی و آموزشهای مشخص و بهطور مستمر و تحت نظمی خاصی انجام شود و این آموزشها باید در کودکستانها، دبستانها و دبیرستانها، فراگرفته شوند. امروزه آموزش استفاده از وسایل نوین ارتباطات جمعی باید در مدارس نهادینه شود تا با برنامهریزی و تحت نظمی خاص، پروسه خود را طی کند. این برنامهریزیها باید توسط افراد متخصص انجام شود تا بتوانیم به نتیجهای مطلوب دست یابیم. درمجموع، وضع فعلی را، وضع مناسبی نمیبینم. اینکه این عمل و دیدگاههای منتشر شده در چنین فضاهایی و نوع رفتار حاضران در آن، گفتوگوهای میان پردهای را تقویت میکند، شاید به نفع گسترش دموکراسی و نظام برخاسته از آن باشد، یعنی به نوعی عادت گفتوگو را ترویج و تشویق میکند اما همین هم باید تحت برنامههای سیستماتیک و آکادمیک باشد تا بیشتر مثمرثمر باشد. یکی از مواردی که نباید از نظر دور داشت، این است که خانوادههای ما تحت الگوهای خاص تربیتی رشد نمیکنند؛ بسیاری از خانوادههای ایرانی اصلا الگوی تربیتی ندارند. ما در کل کشور هم فاقد الگوهای تربیتی هستیم که ریشه در فرهنگ، مذهب و داشتهها و ذخیرههای فرهنگی ما داشته باشد. متاسفانه خانوادههای ما از توانایی بالای تربیتی برخوردار نیستند. بهنظر من اگر یک نظام آموزشی برنامهریزی شده، داشته باشیم و دانشگاهها در این زمینه نقشی را برعهده بگیرند، میتوان کارهایی در این زمینه انجام داد. الگوهای گفتوگو در کشور ما ضعیف است. یکی از نمونهها خانوادهها هستند که در آنها نظام تربیتی مبتنیبر گفتوگو نیست. درواقع رویهای عمودی حاکم است که پدر و مادر در جایگاهی برتر و فرزند در جایگاه پست قرار دارد. کمتر خانوادهای را داریم که در زمینههای مختلف، با کودکانشان گفتوگو کنند. گفتوگو یعنی در موقعیتهای برابر قرار گرفتن، البته انتظار نمیرود که فرزندان، همسطح پدرو مادر باشند؛ نه! این رویه با الگوی گفتوگو فرق دارد. والدین تحکیم میکنند، انتظارات بالایی دارند و اقتضائات سنی را مدنظر قرار نمیدهند. در کشورهای غربی و آمریکا، گفتوگو یک بحث جداگانه ایجاد کرده است و در دانشگاهها در سطوح بالا تدریس میشود. درحقیقت تحلیل گفتوگو در دانشگاههای آمریکا یک رشته مهم است که دانشجو میپذیرد؛ چطور با هم گفتوگو کنیم، چطور نوبتگیری کنیم، چطور حرف بزنیم و حرف را چگونه بشنویم و چطور با آن برخورد کنیم.
اینها مباحث جدی این رشته است که تدریس میشود. بهنظر من یکی از دلایلی که ما، 2500سال استبداد را تجربه کردیم، فقدان همین الگوهای گفتوگویی و فقدان الگوهای دموکراتیک برای شنیدن و گفتوشنود بوده که همه اینها نیازمند تحقیق، برنامهریزی و تولید متن در دانشگاههاست، متاسفانه در دانشگاههای ما، جای این بحث خالی است. مجموع چنین بحثهایی باعث میشود کودکان در این شبکههای اجتماعی بهطور پراکنده و غریزی و براساس الگوهای گسسته، با هم در ارتباط باشند که تهدیداتش بیشتر از آثار خوب آن است. باید این سوال را مطرح کرد که چرا کشور ما با 3هزارسال تمدن، جزو کشورهای توسعهنیافته است؟ برای اینکه نگاه ما همیشه اشتباه بوده است. ما همیشه غریزی و سنتی عمل کردهایم و هیچگاه نگاه علمی وجود نداشته است. ادعا میکنم که بسیاری از صاحبنظران و استادان ما به لحاظ فهم تئوریک و تواناییهای تحلیلی، در مقایسه با همتایان خود در کشورهای دیگر، پایینتر هستند و دلیلش این است که اینها تحت الگوهای خاصی تربیت نمیشوند، چون آموزش و پرورش و دانشگاههای ما از این نظر ضعیف هستند. متاسفانه گاهی ما شاهد این هستیم که حتی بزرگترها نیز در این شبکههای اجتماعی سرگردان هستند. این افراد گویی نمیدانند دنبال چهچیزی هستند و بیشتر بهصورت واکنشی، اقدام میکنند. اگر جریانی بیاید و بخواهد روی جهت فکری مردم ما تأثیر و آثار مخرب بهجا بگذارد بهراحتی این کار را میتواند پیش ببرد چون شناخت و تحلیلی وجود ندارد. این بهدلیل آن است که بیشتر افرادی که از این شبکهها استفاده میکنند، از چارچوب فکری برخوردار نیستند و آسیب به این دلیل بیشتر میشود که ما در دورانهای خاص، آموزشهای لازم را ارایه نمیدهیم. وسایل ارتباط جمعی ما یا صداوسیما که به قول امام راحل(ره) باید دانشگاه باشد، یا براساس قانون اساسی باید کارهای تربیتی و آموزشی و بالابردن سطح آگاهیها را سبب شود، آنطور که باید اینگونه عمل نمیکند. تنها کاری که ما یاد گرفتهایم این است که این شبکهها را انکار میکنیم؛ با یک دید منفی موضع میگیریم و میگوییم اینها وسایل خوبی نیستند، معلوم است که این شیوه جواب نمیدهد. اگر مدام بگوییم از این وسایل استفاده نکنید ولی دلایل قانعکنندهای ارایه نکنیم و دلایل ما وجه تربیتی نداشته باشد و آموزشمان نیز متکی بر اعداد و ارقام و تحلیل نباشد، نتیجه این میشود که این افراد ساده و ضعیف بار میآیند و این وسایل را به صورت غریزی استفاده میکنند؛ بهنظر من باید برنامهریزی بهگونهای باشد که وسایل ارتباطات جمعی ما به آموزش استفاده از این وسایل، اختصاص بیابد. همه ما میدانیم که طی یکی، دو دهه اخیر این وسایل دنیا را متحول کردهاند؛ از نظر فکری، از نظر ارتباطات بینالمللی، از نظر ارتباطات اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی. امروز آمارها گویای این هستند که 70-60درصد مردم تهران از ماهواره استفاده میکنند. بهنظر من در کل کشور این آمار رو به افزایش است ولی متاسفانه مدیریت این شبکهها با کشورهای خارجی است و در درون هیچ امکانی برای مدیریت وجود ندارد. هیچ امکانی برای ساخت محتوا نیست، درواقع هیچ رویکرد و چارچوب فکری و نظریای وجود ندارد و واقعیت این است که این کار هیچ متولیای ندارد. ما باید نهادسازی کنیم، باید سازمانهایی ایجاد کنیم که کارشان نظارت و برنامهریزی در این زمینه باشد. باید در این زمینه تحقیق کنیم، آمارها را استخراج کنیم. باید قابلیتهای این شبکهها را بشناسیم، باید پتانسیلهای این شبکهها را شناسایی کنیم ولی متاسفانه ما هیچیک از این کارها را انجام نمیدهیم و تنها میگوییم نه، نه، نه! و همه این نه گفتنها آثارش این بوده که مردم بیشتری به این شبکهها متوسل میشوند، درحالیکه مدیریت آنها در خارج است و حقیقت این است که مدیریت بیرون با ما دلسوزانه رفتار نخواهد کرد و نوع مدیریت آنها، جنبههای تهدیدی را برای ما افزایش میدهد. شاید برای همین است که گسست نسلها، فاصلههای فرهنگی و سیاسی را شاهدیم. راه پیشروی ما این است که با تولید محتوا با برنامهریزی و ایجاد سامانههای علمی و تربیت افراد و تحلیلگران و استفاده از تجربیات کشورهای دیگر، جلو برویم. بهعنوان مثال ژاپن با استفاده از علم و دانش کشورهای مختلف و بهرهگرفتن از تمام قابلیتها و استفاده بهینه از مدیریت این وسایل، امروزه توانسته به این جایگاه برسد. ما شاهدیم که بسیاری از کشورهای جهان سوم مانند کره، چین و سنگاپور با همین روشها خود را به سطوح بالاتر ارتقا دادهاند. آنها با مدیریت، ایجاد سامانههای متناسب، تربیت کادر متخصص و تحلیلگر توانستند از این وسایل برای بالابردن آگاهیهای عمومی استفاده کنند و باعث ارتقا و رشد و توسعه جامعه خود شدهاند. ما با سیاست نفی و انکار، راه بهجایی نمیبریم. بهنظر من این شیوه تنها یک نتیجه دارد و آن این است که ما را از قدرت مدیریت محتوایی این وسایل و استفاده از پتانسیل آنها برای توسعه و رشد جامعه محروم میکند.