گزارشی از عسلک که به سوییس تهران معروف است
 
زندگی به سبک دیگران
 

 

مهدی افروزمنش روزنامه نگار

رحیم می‌گوید: «90‌درصد ملک‌های این منطقه‌رو می‌شناسم و فایل‌هاش دست خودمه» نگاهم به سقف افتاده است، دست‌کم 5متر ارتفاع دارد، از بیرون دو یا سه طبقه به نظر می‌رسید اما در داخل فقط یک دوبلکس پرزرق و برق است. از سقف یک لوستر گرانقیمت آویزان است، تمام دیوارها با سنگ‌های زیبا و تابلوهای نقاشی پوشانده شده است، ستون‌های بلندی سقف را نگاه داشته و پله‌هایی از جنس نایلون فشرده از انتهای بنگاه با یک پیچ رویایی خودشان را به محوطه دوبلکس می‌رساند، بنگاه بیشتر به یک اثر هنری شبیه است، متفاوت از هرآنچه از این قشر دلالان مسکن سراغ داریم. رحیم فنجان شیک نسکافه را با دستمالی زیرش جلویم می‌گذارد و خودش را توی مبل‌های چرمی پرت می‌کند.
«شما فقط بهم بگید چقدر می‌خواید هزینه کنید تا من کمکتون کنم».
عینکش را روی سر طاس شده جذابش جابه‌جا می‌کند، مارک کفش‌اش را از انعکاس گرانیت‌های کف بنگاه می‌خوانم، تیم برلند، قهوه‌ام را سرمی‌کشم. سرش زیر نور‌هالوژن‌ها برق می‌زند.
بالاترین عددی که به ذهنم می‌رسد را می‌گویم،
5 میلیارد.
چشم‌هایش درشت می‌شوند، کم‌مانده قهوه توی گلویش بپرد اما خودش را کنترل می‌کند،
«5 میلیارد؟» صدای پرغرورم برای خودم هم ناآشناست، اما می‌خواهم پولدار خوبی باشم «بهم نمی‌خوره آن‌قدر پول داشته باشم؟» و لبخند می‌زنم.
نسکافه چند لکه سر سوزنی، روی پیراهن زارای سفید رنگش انداخته است اما خودش متوجه نیست. «نه، چرا نخوره اما... اما شما با این پول حتی نمی‌تونید این‌جا زمین بخرید».
به خودم که می‌آیم، روی مبل نیم‌خیز شده‌ام، دهانم باز مانده و پایم از شدت برخورد با لبه میز درد خفیفی دارد.
«پاتون چیزی شد؟»
«نه، خوبم.»
«به نظرم بهتره با این پول بریم سمت صحرای نارون، اونجا بازم می‌شه چیزی گیر آورد.»
«فرقشون چیه؟»
«اولیش اسمشونه، اسم عسلک خودش‌ میلیاردها تومن می‌ارزه، بعدش نمایی که ویلاها دارند و بالاخره آدم‌هایی که زندگی می‌کنند، اگر بودجه‌تون کمی بیشتر بود می‌تونستم نشونتون بدم.»
مرد میانسالی گوشه بنگاه بی‌خیال نشسته است و روزنامه می‌خواند اما شک ندارم که گوشش توی حرف‌های ما است و این موضوع وقتی قطعی می‌شود که از همان دور داد می‌زند، اگر بتونید کمی روی پولتون بذارید یک متراژ کوچیک تو عسلک هست که بهتون نشون بدیم.
«چقدر مثلا باید روش بذارم؟»
 «مثلا 2 یا 3 تا، رحیم آقا رو ببر اون ویلا رو ببینه.»
دوستی که آدرس این بنگاه را داد، تأکید داشت که با خبرنگار حرف نمی‌زنند اما تقریبا تنها بنگاهی است که بزرگان را مدیریت می‌کند و عسلک برایش احترام قایل است. بنابراین چاره‌ای ندارم، فکر می‌کنم که بعد از حرف‌هایمان می‌توانم اجازه‌اش را برای انتشار بگیرم. تلفنم را درمی‌آورم: «من برای خودم که نمی‌خوام، اما بذارید از مهندس بپرسم ببینم می‌تونه».
مهدی، عکاس روزنامه بیرون توی ماشین است، بی‌خبر از همه جا، گوشی را برمی‌دارد، «مهندس من الان اینجام و این دوستان که شما آدرس‌رو دادید می‌گن5 تا کم و باید برای یه چیز خوب تا10 و 11 هزینه کنین.»
مهدی هنوز گیج این حرف‌های بی‌ربط است که رحیم خودش را وسط می‌اندازد،«خوب نه معمولی.»
«جانم؟» مهدی می‌پرسد که چه می‌گویم.
«مهندس گوشی لطفا، شما چیزی گفتید؟»
«گفتم با 11،10 تا تو عسلک یه چیز معمولی در حد 700، 800 متر گیرتون می‌آد، تازه اگر بیاد»، «پس چقدر لازمه؟»، «بالای 20 تا» یاد گوشی توی دستم می‌افتم، «مهندس شنیدید که...» مهدی هم وارد بازی شده است، بگو 20 تا، اصلا مهم نیست، آتیش زدم به مالم.»
«می‌گویم 15 تا؟ باشه، چشم، تو این رنج می‌گردم.»
صورت رحیم کمی باز می‌شود، آخرین جرعه فنجانش را هم بالا می‌اندازد، سیگار وینیستون و دسته کلید و کیف ورساچه‌اش را برمی‌دارد و می‌گوید«بریم.»
عسلک یا همان استلک در گویش‌های قدیمی از خیابان اصلی لواسان شروع می‌شود و تا ارتفاع 2هزار متری بالاتر از دریا بالا می‌رود، مرتفع‌ترین بخش ییلاقات لواسان است.
از کوچه‌ای کنار بنگاه بالا می‌رویم، سراشیبی برای 206 تند است اما نه آن‌قدر که نشود بالا رفت، از کنار گیت نگهبانی رد می‌شویم و رحیم راهنمایی‌هایش را آغاز می‌کند. «این بخش ارزون‌ترین قسمت عسلک است، یعنی اونایی که پول‌های کمتری دارند اما دوست دارند عسلک هم زندگی کنند، بیشتر این‌جا دنبال خریدند».
چند ساختمان درحال ساخت‌وساز است، بیشترشان آپارتمان‌هایی است که در چند واحد درحال ریزه‌کاری‌های آخر هستند. «الان بیشتر آپارتمان می‌سازند، یعنی هرکی هم که ویلا بخره بعد از مدتی خراب می‌کنه و برجش می‌کنه، البته اگر زمین یا ویلا گیرش بیاد که بخره».
مثل تمام ییلاقات تهران است، آب و هوای خوب، باد و خانه‌های بزرگ پیچیده شده در دیوارهای سنگی و البته کوچه‌ها و خیابان‌های درب و داغان.
«با این قیمت‌ها چرا خیابون‌هاشون این شکلیه»
رحیم کم‌کم فهمیده که دست بالا را دارد «خب این‌جا عسلک دیگه، همینطوری هم خیلی تو چشم که زیاد اهالیش دوست ندارند.»
پیچ‌ها را دانه‌دانه رد می‌کنیم تا جلوی «کیس» مورد نظر بنگاه برسیم، یک خانه در مرحله اسکلت و کمی آجر کاری شده و نه بیشتر، رحیم می‌گوید: «اینجاست، قراره که ‌سال بعد تمام بشه، خیلی بزرگ نیست اما بالاخره عسلک».
ما در چنین موقعیتی بودیم، مهدی رانندگی می‌کرد، یک اسکلت فلزی که در سه طبقه طراحی شده و به اندازه یک طبقه آن تیغه‌بندی شده است، من و رحیم از ماشین پیاده شده و او با کارگری خوش و بش می‌کند و تقاضای مالک برای دریافت دست‌کم 4‌میلیارد هنگام نوشتن قولنامه و قرارداد و محاسبه باقی پول به قیمت زمان تحویل، زمان تحویل؟ دست‌کم یک‌سال بعد.
به رحیم می‌گویم که نمی‌خواهیم و می‌رویم که جای بعدی را نشان بدهد، یخش هم آب شده است و شروع می‌کند خانه‌ها را یکی‌یکی معرفی کردن، فلان بازیگر سریال‌های طنز که دارد ویلایی می‌سازد، آقای جواهر فروش معروف و وارد‌کننده بهترین و اقتصادی‌ترین برند ماشین دنیا که در نوک تپه خانه دارد، کارخانه‌دارها و بازاری‌های سرشناس هم هستند اما نه در جایی که ما دنبال ویلا  می‌گشتیم.
هرچه بالاتر می‌رویم کم‌کم تفاوت‌ها معلوم می‌شود. مقابل یک ویلا نگه می‌داریم، 450 متر که 400 مترش زیربناست، طراحی مدرنی دارد با سنگ‌های تزیینی و شیشه‌های رفلکسی. زیباست، با هویت و اصالتی که به فرهنگ ایرانی نزدیک است. رحیم می‌گوید، که کلید ندارد، هر دو فهمیده‌ایم که آن یکی چندان مایه نمی‌گذارد اما هر دو هم سعی می‌کنیم ظاهر معامله‌ای که یک پایش می‌لنگد را حفظ کنیم. او با شم اقتصادیش حدس‌هایی زده است اما نمی‌خواهد صد در صد هم کوتاه بیاید. برمی‌گردد و رو به خارج از لواسان نگاه می‌کند. منظره خیره‌کننده ایست، سینه‌کش کوه‌های اطراف سد لتیان زیر آفتاب ظهر می‌درخشد. نور آفتاب مثل رگه‌های طلا در افسانه‌های غرب‌وحشی چشم را به بازی گرفته و باد دورت چرخ می‌زند. رحیم می‌گوید، «این یه چشم‌انداز معمولی از عسلک که اون پایین نبود، هر چی بالاتر بریم خب بیشترم میشه.»
تازه فهمیدم، آنچه تفاوت را ایجاد می‌کند، منظره است، منظره‌ای خیره‌کننده به کوه و آسمان و البته که متراژ ویلاها اما آنچه که قیمت‌ها را در عسلک تعیین می‌کند هیچ‌کدام اینها نیست. میل و رقمی است که صاحبان ویلاها اعلام می‌کنند.
رحیم خانه‌ای را از دور نشان می‌دهد، بیشتر به قصرها شبیه است تا تصوری که من از خانه دارم، ستون‌های تحقیر کننده‌اش حتی از آن فاصله دور هم توی چشم می‌زنند، ساختمان مثل نگینی در تمام محوطه می‌درخشد و تماما متعلق به صاحب یک برند معروف است. می‌گوید: «به شکل اسمی این‌جا ویلا متری 7 تا 10 تومن، ببین چی بشه که مثلا بگیم 11 یا 12 اما همون ویلا رو طرف 400‌میلیارد قیمت گذاشته.»
«خب مهم اینه که خریدار داشته باشه که نداره ظاهرا؟»
تحقیرآمیز حرف می‌زند، جمله‌بندی و لحنش برآمده از یک اطلاعات دست اول است، یک بینش اقتصادی و مالی که در مرتبه‌ای بالاتر قرارش می‌دهد، رحیم مصداق روشن روزگار ما است، اطلاعات پول است. می‌گوید: « 370‌میلیارد خود من براش مشتری دارم، حتی طرف تا 80 هم بالا می‌ره.»
  370‌میلیارد تومان را عادی‌تر از چیزی که فکر کنیم به کار می‌برد، مثل «سلام چطوری، خوبی» یا «پاشو بریم یه دور بزنیم». به همین سادگی، 5هزار متر است، با استخری در طبقه سوم، سنگ‌ها از ایتالیا آمده است، دستگیره‌ها دیزاین آنجاست و خلاصه کلی امکانات و توانایی‌های دیگر ساختمان که سر در آوردنش هم تخصص می‌خواهد.
 تعجب من به آتش‌اش دمیده است، ویلای دیگری را نشان می‌دهد، ساختمان یک برند جواهرفروشی، «این 120 تا قیمت گذاشته» می‌چرخد: « اون یکی 230 تا، اون 105 خلاصه که هر کی هر چی دلش می‌خواد قیمت می‌ذاره و البته اینم به این معنا نیست که حتما می‌فروشند».
عسلک زندگی به سبک دیگران است، زندگی فوق، فوق پولداری، واقعیت قابل لمس آنچه ما در صفحه rich kids of Tehran دیدیم. تپه‌ای در نقطه خوش آب و هوای نزدیک تهران که فاصله‌اش تا شهر مادر فقط نیم‌ساعت است. برای بیشتر مالکان عسلک این‌جا محل زندگی‌شان است نه ویلای تفریحی اما باید اذعان کرد در آن منظره و آب و هوا و خانه‌های مجهز به طبقات گردان و باغچه‌های آنچنانی کل زندگی یک تفریح است. تفریحی گرانقیمت که فقرایش خانه‌های 7 میلیاردی می‌خرند.
توی راه برگشت رحیم دلیل قیمت‌های پرت را هم اینطور می‌گوید، «تو کل لواسون فقط عسلک اینچنین چشم‌اندازی داره، وگرنه آب و هوا که همه جا هست، بعدشم مهم‌تر این‌که این‌جا زمین همین قدره که می‌بینی، یعنی بیشتر نیست، واسه همین اون‌هایی که دارن هر چی بخوان اسم می‌ذارن و باقی باید صداش کنند.»
خداحافظی می‌کنیم تا چرخی هم در صحرای نارون بزنیم و خبر پسندیدن خانه 7 میلیاردی را تلفنی بدهیم اما سر ناهار است. در یک باغ کوچک خانوادگی که از پدر بزرگ به پدر و از پدر به پسر رسیده است. پدربزرگ محصول این باغ را با قاطر به تهران می‌برده و می‌فروخته، خیلی ‌سال‌قبل. آن‌وقت‌ها لواسان یک روستای دور افتاده بوده است. روستای دور افتاده فقرای خارج شهر.
البته که این برداشت از لواسان به سال‌های خیلی دور هم محدود نمانده بود، کنار رستوران یک نجاری محلی است، یک مرد میانسال از اهالی لواسان، چسبیده به عسلک. 50 ساله به نظر می‌رسد، موتور خورجین‌دار یاماها 100 را به دیوار چسبانده و خودشان (بومیان لواسان) را به برگ‌های زرد میان چنارها تشبیه می‌کند. آن‌سوی جاده درخت چنار تنومندی را نشان می‌دهد که بعید است کمتر از 100‌سال عمر داشته باشد، البته که نجار می‌گوید، 300 سال، 5 تنه قطور از ریشه جدا شده و بالا رفته‌اند، می‌گوید: «ببین اگه الان وسط این درخت‌ها یک نهال بکاری چطوری می‌شه» و خودش جواب می‌دهد، «شک نکن لاغر و بدبخت می‌مونه، چون همه نور و غذا رو این بزرگ‌ها می‌خورن، ما هم تو عسلک و نارون و لواسون همین وضع رو داریم، نمی‌گم پولدارها گناهکارن یا قاتل اما خب وضع این».
 نجار زمان شروع تغییر شکل لواسان و به‌خصوص عسلک از یک روستای فقیر و حاشیه‌ای به یک نقطه فوق لوکس را از اواسط جنگ می‌داند. از زمانی که صدام موشک‌باران را شروع کرد و مردم از ترس جانشان از تهران بیرون زدند و کم‌کم لواسان را کشف کردند و بعد عسلک و بعد پولدارها آمدند و بعد بومی‌ها شدند مشابه نهال‌های زرد لابه‌لای چنارهای تنومند. موتورش را هندل می‌زند و می‌رود اما قبلش چیزی می‌گوید، «این لواسون دیگه لواسون بچگی‌های ما نیست، این‌جا تیول پولداراست، نوش جونشون، زندگی رو اونها می‌کنن.»
دود سیاه رنگ موتورش در هوا پخش می‌شود، یک بنز کوپه از کنارمان رد می‌شود، ساعت 3 بعد از ظهر خردادماه نسیم خنکی می‌وزد که تن را مور مور می‌کند. هنوز نیم ساعتی مانده تا پوستمان لمس کند که تفاوت درجه هوا از تهران تا لواسان دست‌کم 4 درجه است. در سوییس تهران زندگی به شکل دیگری در جریان است.


 
http://shahrvand-newspaper.ir/News/Main/34121/زندگی-به-سبک-دیگران-